دوشنبه ۴ آبان ۱۳۸۸ - ۱۲:۵۷
۰ نفر

لیلی شیرازی: هر چیز زمانی دارد. هر اتفاقی که قرار است بیفتد در زمان تعیین شده می‌افتد.

ما از بعضی از آنها خبر داریم. مثل زمان شب شدن، زمان سال تحویل یا زمان مدرسه رفتن. اما خیلی از این زمان‌ها را نمی‌دانیم و هیچ وقت هم نمی‌توانیم حدس بزنیم. زمان‌هایی هم هست که فقط قابل حدس است. یعنی می‌توانیم حدودش را بگوییم، اما فقط در حد حدس. مثل زمانی که حدس می‌زنیم دندان بچه‌ای در می‌آید. یا  این که بالاخره کی بغضمان می‌ترکد.

بعضی از این زمان‌ها را اصلاً خودمان تعیین می‌کنیم. مثل زمان قرار ملاقات با دوستی، به صرف ناهار یا زمان خواب، وقتی که دیگر بچه نیستیم و دیگر کسی مجبورمان نمی‌کند که «سر وقت» بخوابیم!

اصلاً این اصطلاح «سر وقت» از همین می‌آید که هر چیز در این دنیا زمانی دارد. برای همین فکر می‌کنیم که بعضی چیزها هنوز «وقتش نرسیده» است. یا چیزهایی هست که دیگر «وقتشه!»

بعضی زمان‌ها هم هستند که ما تعیینشان نمی‌کنیم. یعنی از دست ما خارج است و خارج بوده است. مثل زمان تعیین فصل‌ها یا زمان بارندگی. و از همه مهم‌تر زمان تولد و زمان مرگ!
هر روزی که می‌آید، می‌تواند زمان کاری باشد. ما باید باهوش باشیم. بتوانیم گوش بخوابانیم و آن را حس کنیم. درست مثل بوی پاییز که از چند روز قبل توی هوا می‌پیچد و ما حسش می‌کنیم.

یک روز ممکن است دیگر وقت بیدار شدن باشد. بیدار شدن از چیزهایی که خودمان را در آنها به خواب زده‌ایم و یا بی‌خیال در عمق آنها خوابمان برده است. یک روز، بالاخره وقت بیدار شدن از خواب‌های طولانی و آزاردهنده و گاه حتی شیرین است.

یک روز، توی زندگی هر کس، روز بیدار شدن است. باید به خودمان یک لگد کوچک بزنیم. باید از خواب بپریم. برویم آبی بزنیم به صورتمان. آبی بسیار بسیار سرد. طوری که از سرما بلرزیم. طوری که واقعاً باورمان شود دیگر وقت بیدارشدن است. اگر ما این کار را با خودمان نکنیم، یک روز زندگی با ما این کار را خواهد کرد.

اگر ما زمان بیدار شدنمان را هم نادیده بگیریم، زندگی جلو می‌آید، و وقتی ببیند که ما مدام داریم یک چیز را پشت گوش می‌اندازیم، چیزی مثل دیدن حقیقت را، باور کردن یک دوست را،  ندید گرفتن خداوند را در هر تصمیمی، خود را به آن راه زدن در چیزی که به نفعمان نیست، آشتی نکردن را، نزدیک نشدن به خود واقعی را و هزار چیز دیگر را که باید زودتر از اینها انجامشان می‌دادیم و داریم هی پشت گوش می‌اندازیم، سرمان داد می‌زند که «هی! وقتت تمومه!». و بگویم که زندگی معمولاً این کار را با بی‌رحمی انجام می‌دهد. با یک جور بی‌رحمی باورنکردنی به ما اعلام می‌کند که دیگر نمی‌توانیم با چشم و گوش بسته به راهمان ادامه بدهیم. ما باید یک‌جایی باور کنیم که دیگر وقت بیدار شدن است. قبل از این که زندگی به جای تلنگری کوچک، با سیلی این کار را بکند.

خداوند زمان این بیداری و خواب‌ها را برای ما تعیین کرده است. او امیدوار است که ما بالاخره یک روز بیدار شویم. قبل از این که به خواب ابدی برویم. خداوند امیدوار است با نشانه‌هایی که سر راهمان می‌گذارد، ما را بیدار کند. نشانه‌هایی گاه بسیار کوچک، گاه بزرگ. نشانه‌هایی که فقط لازم است به آنها اعتنا کنیم و جدی‌شان بگیریم.

ما وقت بیدار شدن را تقریباً حس می‌کنیم. حتی اگر خودمان را به خواب زده باشیم. حتی اگر آن‌قدر آن خواب به نظرمان شیرین بیاید که دلمان نخواهد از آن بیدار شویم، اما مثل زمان
دندان درآوردن یک بچه تقریباً احساس می‌کنیم که زمان بیدار شدن ما فرا رسیده است.
وقتی که ما دوباره بیدار شویم، زندگی جدیدی پیش روی ما خواهد بود. مثل یک هدیه بزرگ که انتظار ما را می‌کشد. وقتی که آن آب سرد را به صورتمان بزنیم، می‌توانیم آن هدیه بزرگ و آسمانی را ببینیم. اگر با هوشیاری جلو برویم می‌توانیم آن را لمس کنیم و آن را برای ادامه زندگی‌مان داشته باشیم.

آن هدیه راه‌های جدیدی برای یک زندگی تازه است، آدم‌های جدیدی که با آنها آشنا خواهیم شد، پیشنهادهای جدیدی که پیش رو داریم، انتخاب‌های تازه‌ای که می‌کنیم. این هدیه یک زندگی دیگر است که در ادامه زندگی قبلی نیست. اگر خواب می‌ماندیم، هیچ وقت با آن روبه رو نمی‌شدیم. در خواب‌هایمان ادامه می‌دادیم و حتی تصورش را هم نمی‌کردیم که ما قابلیت و ظرفیت تبدیل شدن به آدمی دیگر را داریم.

اما ما بیدار شده‌ایم. ما لایه‌های دیگری در وجودمان داریم که آنها هم بیدار شده‌اند. آماده‌اند که با انرژی جدیدی، از ما انسان تازه‌ای بسازند. انسانی که یک روز بالاخره فهمیده است که «وقتشه»!

انسانی که توی رودربایستی با خودش نمانده است. فرصت تنبلی را از خودش گرفته و جسارت کرده که از زندگی پیشین خود جدا شود. کاری که واقعاً جسارتی باورنکردنی می‌خواهد. چون ما با همه چنگ و دندانمان به زندگی قبلی چسبیده‌ایم. ما حاضر نیستیم پوست بیندازیم. حاضر نیستیم عادت‌هایمان را کنار بگذاریم و برای روزهای آینده‌مان از نو نقشه بریزیم. ما از دوباره متولد شدن می‌ترسیم. اما اگر زنگ ساعت شماطه‌دار خداوند را جدی بگیریم، خوشبخت خواهیم شد.

خداوند برای ما ساعتی کوک کرده است که به نفع خودمان است وقتی صدای زنگش را می‌شنویم، بیدار شویم!

خداوند در قبال این بیداری به ما دنیای جدیدی هدیه خواهد کرد!

کد خبر 93089

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز