پنجشنبه ۹ مهر ۱۳۹۴ - ۰۷:۰۰
۰ نفر

تیک‌تاک، تیک‌تاک، تیک‌تاک...

دوچرخه‌ی شماره‌ی ۸۰۲

عقربه‌های ساعت تکان می‌خوردند و صدای آرامشان به‌گوش می‌رسید. لابد فکر می‌کنید همه‌چیز خیلی آرام بوده و من هم خیلی بی‌کار! آن‌قدر که گوش‌دادن به صدای تیک‌تاک ساعت سرگرمی‌ام بود!

من خسته و کوفته روی زمین ولو شده بودم و نمی‌فهمیدم چرا این‌قدر خسته‌ام! هیچ کار و فعالیتی نکرده بودم. شاید هم به‌خاطر بیش از حد بی‌کار‌بودن بود!

به اتاقم نگاه کردم؛ تخت به هم ریخته، کتاب و دفتر از جنگ برگشته، میز تحریر شلوغ... اما حوصله‌ی جمع‌کردنشان را هم نداشتم. ایستادم جلوي ‌آینه. از آن‌چه در آینه دیدم خشکم زد؛ موهای ژولیده، ابروهای درهم، چشم‌های بی‌حال... و چشمتان روز بد نبیند! چشمم افتاد به تقویم! درست است که دنبال تعطیلی گشتن مال دوران مدرسه است، ولی خب، خواستم ببینم چه‌قدر تا پایان تابستان مانده و دیدم که... بله، بیش‌تر تابستان دود شده و رفته. دنیا جلو چشم‌هایم تیره و تار شد. بیش‌تر تابستانم را با تقریباً هیچ هدر داده بودم. باید از امروز کارهای مفید‌تری انجام بدهم تا از این زمان آزاد و اوقات فراغت و ته‌مانده‌ی تابستان لذت ببرم و در آخر تابستان من نمانم و یک تابستان سوخته!

شکیبا معظمی‌گودرزی

 

کد خبر 307064

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha