دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۶ - ۱۴:۰۵
۰ نفر

نیکول پولانزاس متولد ۲۱ سپتامبر ۱۹۳۶ در آتن یونان بود. پدرش استاد دانشگاه و یکی از شخصیت‌های برجسته جامعه یونان بود.

نیکول پولانزاس

او در کودکی دانش آموزی استثنایی بود که توانست در همین سنین به زبان فرانسه تسلط یابد و در سال 1953 در سن 17 سالگی درجه معادل لیسانس را بگیرد.

او در ابتدا وارد دانشگاه حقوق آتن شد و در سال 1957 از آنجا فارغ‌التحصیل شد. او تنها به این علت رشته حقوق را برگزید تا فرصت تحصیل فلسفه و علوم اجتماعی را به دست آورد.

پولانزاس در این دوره در جناح چپ سیاسی کم و بیش فعال بود اما هنوز مارکسیست نشده بود. بعد از 4 سال خدمت در نیروی دریایی به کانون وکلا راه یافت اما در عمل هرگز کار حقوقی نکرد و به جای آن برای ادامه تحصیل به خارج از یونان رفت و روانه پاریس شد.

او در حیات فکری فرانسه فعالانه شرکت می‌کرد و با شخصیت‌هایی چون «ژان پل ساتر» و «سیمون دوبوار» پیوندهای نزدیکی برقرار کرد. وی در سن 30 سالگی در سال  1966 با یک داستان‌نویس جوان به نام«آنی لک لر» ازدواج کرد.

پولانزاس در دهه‌های 1960 و 1970 بیش از پیش درگیر اندیشه مارکسیستی و فعالیت سیاسی شد.

او هر چند که در فرانسه ماندگار شد و افکارش تحت تأثیر حیات فکری فرانسه شکل گرفت ولی پیوندهایش را با یونان حفظ کرد.

وی در فرانسه درباره رویدادهای روز در یونان اظهارنظر می‌کرد. در اواخردهه  1960 نوشته‌های پولانزاس مورد توجه جهانیان قرار گرفت و به عنوان مهمترین و با‌نفوذترین نظریه پرداز مارکسیست دولت و سیاست در دوره پس از جنگ دوم جهانی تلقی شد.وی یکی از مارکسیست‌های ساختارگرای امروزی به شمار می‌آید.

هر چند سعی نکرد یک نظریه کلی را ساخته و پرداخته کند؛ زیرا خودش و نظریه‌پردازان دیگر را قادر به این کار نمی‌دید. از جمله آثار وی می‌توان به: «طبقات در سرمایه‌داری معاصر» «دولت، قدرت، سوسیالیسم» و «فاشیسم و دیکتاتوری» اشاره کرد.

پولانزاس، در میان متفکرانی که از آنها تأثیر پذیرفته بود؛ بیش از همه از «لویی آلتوسر»؛ فیلسوف ساختارگرای فرانسوی متأثر بود. او سرانجام در 13 اکتبر  1979 خودکشی کرد.

                               [طبقات اجتماعی در اندیشه پولانزاس]

پولانزاس استدلال می‌کرد که دولت سرمایه‌دار با جدایی نسبی اقتصاد از سیاست و خودمختاری نسبی دولت از طبقات حاکم مشخص می‌شود.

او همه اجزای ساختاری جامعه سرمایه‌داری را در ارتباط متقابل می‌دید. هرچند که برخود مختاری نسبی هر یک از آنها نیز تأکید می‌ورزید. وی کارکرد اصلی دولت را حفظ انسجام اجتماعی از جهت سیاسی و ایدئولوژیک می‌دانست.

به نظر وی، دستگاه‌های دولتی عبارتنداز: یک سوی، دستگاه سرکوبگر دولتی به معنای دقیق آن با شاخه‌هایش: ارتش، پلیس، زندان‌ها، دادگستری و خدمات کشوری، از سوی دیگر دستگاه‌های ایدئولوژیک دولتی مثل: دستگاه آموزشی، دستگاه مذهبی (کلیساها)، دستگاه‌های اطلاعاتی (رادیو،تلویزیون، مطبوعات)، دستگاه فرهنگی (سینما، تئاتر، انتشارات)، دستگاه اتحادیه‌ها با هدف همکاری طبقاتی و احزاب سیاسی بورژوا و خرده بورژوا و غیره. پولانزاس سرمایه‌‌داری نوین را متشکل از 3عنصر می‌دانست و بر رابطه متقابل این 3 عنصر در نظام سرمایه‌داری تأکید داشت: دولت، ایدئولوژی و اقتصاد.

او با این استدلال، دولت و ایدئولوژی را به هم پیوند می‌‌داد که دولت در دراز مدت نمی‌تواند کارکرد سلطه‌اش را تنها از طریق سرکوبگری انجام دهد، این سلطه همیشه باید با سلطه ایدئولوژیک همراه باشد و همچنین در پیوند میان ایدئولوژی و اقتصاد، مهمترین نقش از آن ایدئولوژی است که با فراگرد اجتماعی کردن تجلی می‌یابد. نیز آموزش دادن افراد جامعه برای تصدی سمتها و مشاغل موجود در بخش اقتصادی است.

او با آنکه فراگرد اجتماعی کردن را مهم می‌دانست اما این نکته را یادآور می‌شد که جامعه سرمایه‌داری تنها نمی‌تواند آدمها را برای پر کردن سمتها تولید کند بلکه پیوسته باید سمتهایی را برای تصدی آدمهایش نیز به‌وجود آورد.پولانزاس در بحث از پیوند میان دولت و اقتصاد، استدلال می‌کرد که در مرحله سرمایه‌داری انحصاری، دولت اهمیت تعیین کننده‌ای می‌یابد.

این نتیجه‌گیری پیامد منطقی موضع کلی‌تر اوست که:  هیچ مرحله‌ای از سرمایه‌داری نبوده که دولت نقش اقتصادی مهمی را در آن بازی نکرده باشد.وی در مورد امپریالیسم بر این نکته تأکید می‌ورزید که امپریالیسم پدیده‌ای نیست که بتوان آن را تنها به تحولات اقتصادی تقلیل داد، امپریالیسم پدیده‌ای است با دلالتهای اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک و این به معنای رد جبرگرایی اقتصادی ساده‌انگارانه بسیاری از مارکسیستهاست. پولانزاس جهانی شدن را هم مرحله نوینی در تکامل نظام سرمایه‌داری و متضمن بازتولید سلطه سرمایه مالی آمریکا در درون کشورهای دیگر (از جمله اروپا) به شمار می‌آورد.

آثار عمده پولانزاس عبارتنداز: قدرت سیاسی و ایدئولوژیک (1968)، طبقات در سرمایه‌داری معاصر (1975)، بحران دیکتاتوری‌ها (1975)، دولت، قدرت، سوسیالیسم (1978)، فاشیسم و دیکتاتوری (1979).

درک آثار وی ونیز نحوه کاربرد مفاهیم در نزد وی جز با مراجعه به چهارچوب فکری‌ای که این آثار عمدتاً از آن نشأت گرفته است، میسر نمی‌باشد.

این چهارچوب فکری در حقیقت با نام لوئی آلتوسر- آلتوسر را می‌توان اولین مارکسیست ساختارگرا دانست که به بازخوانی آثار مارکس پرداخت و برداشتی ساختاری از آثار مارکس ارائه کرد- گره خورده است.

مکتب آلتوسر که مبارزه تئوریک و ایدئولوژیک خود را با حمله به اکونومیسم و اومانیسم از یک سو و مبارزه علیه امپریالیسم از سوی دیگر آغاز نمود که مهمترین منبع الهام  پولانزاس به شمار می‌رود.

کد خبر 34041

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز