سه‌شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۴ - ۱۶:۴۴
۰ نفر

فرهاد حسن‌زاده: توی جنگلستون تازگی‌ها یک رستوران باز شده که خیلی تازگی دارد. خدا قسمت کند شما هم دهان (قدم) به این رستوران بگذارید.

دوچرخه شماره ۸۱۷

یک روز حلزون شاخ‌آویزون سلانه‌سلانه رفت به رستوران و نشست پشت یک میز. روی میز یک گل بسیار زیبا بود. حلزخان هرکاری کرد که گل را بو کند، نتوانست. البته اشکال از دماغش نبود.

اشکال از گل بود که مصنوعی بود. حلزخان داشت فکر می‌کرد گل مصنوعی چه فایده‌هایی دارد، اما هرچه به مغزش فشار آورد، نفهمید. فکر کرد لابد برای این خوب است که زنبورهای مصنوعی روی آن بنشینند و عسل‌های مصنوعی تولید کنند. بگذریم.

رستوران شلوغ بود و همه در حال بعلیدن و نشخوار‌کردن غذا بودند. حلزخان، هرچه صبر کرد، کسی نیامد از او سفارش غذا بگیرد.

بالأخره صبرش تمام شد و رفت پیش آقاخرسه که گنده بود و پشت صندوق نشسته بود و یک کلاه نقاب‌دار مسخره‌ی قرمز سرش گذاشته بود. گفت: «خرس گنده، چرا کسی از مشتری‌ حالی نمی‌پرسه؟»

آقا خرسه گوشش را خاراند و گفت: «بنده در خدمتم، امرتون چیه؟»

حلزخان گفت: «غذا می‌خواستم. چرا گارسون نمی‌آد سفارش بگیره؟»

خرس گنده گفت: «ما این‌جا گارسون نداریم. سیستم این‌جا خودگارسون‌پنداریه.»

حلزخان چشمش قلنبه شد از تعجب، گفت: «چی؟»

خرس گنده انگشتش را از گوشش بیرون کشید و گفت: «یعنی مشتری‌ها خودشون گارسون خودشونن. حالا چی میل دارین؟»

حلزخان گفت: «چه جالب! من تا حالا گارسون نبودم. خب، باید چی‌کار کنم؟»

- اول باید سفارش بدی. بعد باید پولش رو بدی. بعد ما به شما شماره می‌دیم و بعد که شماره‌ات اعلام شد، باید بری از بوفه غذات رو بگیری ببری سر میز و نوش‌جان کنی، به همین سادگی.

- همه‌چیز عوض شده.

- به این می‌گن فست‌فود.

- چی‌چی فوت؟

- فست‌فود پدرجان. فست‌فود یعنی غذای فوری و آماده و جنگی. یعنی زودبخور و زودبرو.

- ای وای! این‌که نشد وضع. کیف غذا به اینه که آهسته‌آهسته بیای، نرم‌نرمک بشینی پشت میز، غذا سفارش بدی، تا غذات آماده می‌شه، چند لقمه نون و پنیر و ماست بخوری، بعد نرم‌نرم غذات را بجويی، بعدش کلی به در و دیوار و گل و گلدون نگاه کنی، بعد پولش رو بپردازی و اگر هم از غذا راضی بودی، در حالی که خلال‌دندون می‌کشی یک انعامی هم به گارسون بدی.

من وقتی نمی‌دونم غذاتون چه مزه‌ای داره، چه‌طور پولش رو بدم؟

- این‌هایی که شما می‌فرمایید، مال رستورانه. ما این‌جا از این قانون‌ها نداریم. پس نتیجه می‌گیریم که... همینه که هست.

- یعنی چی همینه که هست؟! این توهین به شعور مشتریه. من از دست شما شکایت می‌کنم.

خرس گنده با لبخندی بی‌شباهت به لبخند ژوکوند گفت: «ببخشید! به کی شکایت می‌کنین؟»

- خب، معلومه به جناب شیرالسطنه.

خرس باز هم با لبخندی بی شباهت به لبخند ژوکوند گفت: «بهتره عجله کنی. زود باش، الآن پا می‌شه می‌ره.» و با انگشتش به ته رستوران اشاره کرد.

حلزخان که مات و حیران مانده بود گفت: «کی... چی... چه‌طور؟»

خرس گفت: «اون‌جاست. ساندویچش رو خورده و داره آخرین قلپ نوشابه‌اش رو می‌خوره. اگه می‌خوای شکایت کنی، بدو برو بهش برس.»

حلزخان هیچی نگفت. آهسته یک آه آهسته کشید و آهسته به شیر نگاه کرد که داشت دور می‌شد. فکر کرد آدم‌ها چه ضرب‌المثل خوبی دارند وقتی می‌گویند: «هرچه بگندد نمکش می‌زنند، وای به روزی که بگندد نمک.»

و فکر کرد این شیر آلوده است و باید یک تحقیق درباره‌ی شیرهای آلوده بنویسد. فکر کرد باید آهسته‌آهسته به اهالی جنگلستون بفهماند که آهستگی چیز خوبی است و نباید برای کار مهمی مثل خوردن عجله کرد.

 

 

دوچرخه شماره ۸۱۷

تصويرگري: مجيد صالحي

کد خبر 320786

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha