شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۲ - ۱۹:۵۰
۰ نفر

لیلی شیرازی: ما چه‌وقت به هم نزدیک می‌شویم؟ دو دوست دقیقاً چه‌هنگام واقعاً با هم دوست هستند؟ آن زمانی که بالأخره فاصله‌ها برداشته می‌شود و چیزی شبیه جرقه بین دو نفر زده می‌شود و از آن به بعد، آن دو همراه هم خواهند بود، دقیقاً چه‌وقتی است؟

مرا فاش نکن

* * *

راز!

* * *

کتاب کوچکی می‌خواندم که اسمش راز است. با نقاشی‌های خطی ساده و متنی بسیار کوتاه. کتابی درباره‌ی موجود کوچکی که دانه‌های سیبی در دست دارد. دانه‌ها رازهای او هستند. او رازش را به زمین می‌گوید و رازش بعد از مدتی درخت می‌شود. درخت بزرگ می‌شود. میوه می‌دهد. میوه‌ها به روی زمین می‌افتند و هر سال رازهای دیگری متولد می‌شوند.

درخت، میوه‌ی دوستیِ موجودی کوچک و زمین است.

* * *

وقتی رازم را به تو گفتم، در آن شب بارانی که تو خانه‌ی ما بودی و من گل‌گاوزبان دم کرده بودم؛ برای اولین‌بار احساس کردم که ما با هم دوست هستیم. همه‌چیز همان یک لحظه بود. لحظه‌ی گفتن راز! آن‌وقت انگار یکهو دیوار شیشه‌ای بین ما شکست. هوا عوض شد. ما به زبان آمدیم و کلمات شخصی‌مان را پیدا کردیم. صورت ما عوض شد. چشم‌های ما عوض شدند. حالتِ حرف زدن ما تغییر کرد. ما نام‌های کوچکمان را به هم گفتیم و در لحظه‌ی گفتن راز یکی شدیم.

* * *

انیمیشنی از «میازاکی» می‌دیدم که درباره‌ی مرگ و زندگی بود. درباره­‌ی دری میان مرگ و زندگی. اما برای من این مهم نبود. من این‌طرف در بودم و به زندگی فکر می‌کردم. چیزی که مهم بود، حرف‌هایی بود که درباره‌ی نام‌های واقعی زده می‌شد. این‌که همه‌ی اشیا و انسان‌ها نام‌هایی واقعی دارند و از آن مهم‌تر، وقتی می‌توانی به راستی کسی را دوست بداری که نام واقعی او را بگویی. نام واقعی او را بلد باشی!

نام یک راز است!

* * *

هر آن سرّی که داری با دوست در میان منه، چه دانی که وقتی دشمن گردد، و هر گزندی که توانی به دشمن مرسان که باشد وقتی دوست شود!

رازی که نهان خواهی با کس در میان منه و گرچه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشد، هم‌چنین مسلسل!

خامش به که ضمیر دل خویش

                    به کسی گفتن و گفتن که مگوی

ای سلیم آب ز سرچشمه ببند

                    که چو پر شد نتوان بست به جوی!

* * *

به تنها کسی که می‌توانم رازم را بگویم، تو هستی.

حقیقت این است که من حتی رازم را به تو نمی‌گویم. تو رازهای مرا می‌دانی! من پیش تو آشکار هستم و هیچ دلیلی بالاتر از این برای دوستی ما نیست.

خدایا، چه‌قدر این حال به من می‌چسبد که تو رازهای مرا به هیچ‌کس، هیچ‌‌کس، هیچ‌کس نمی‌گویی و من این‌همه به تو اطمینان دارم. من تنها و تنها و تنها به تو ایمان دارم و دوست دارم تمام نام‌های تو را بدانم.

اگرچه نام تو، اسمِ اعظم تو بزرگ‌ترین راز دنیاست!

کد خبر 242285
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز