چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰ - ۱۳:۲۰
۰ نفر

حسنعلی مکوندی راستش وقتی به مدرسه فکر می‌کنم، دلم می‌گیرد...

598

یک

 اول این‌که کلاس ما قشنگ نیست. حیاط مدرسه ما هم همین‌طور...یک درخت در این حیاط پیدا نمی‌شود. آرزو می‌کنم زودتر زنگ بخورد و به خانه برگردم.کاش لااقل ما را این همه در مدرسه نگه نمی‌داشتند. کاش ما را به بازدید کتابخانه، نمایشگاه، کارخانه و... می‌بردند. کاش ما را به بازدید باغ، کارگاه ساختمان یا کارگاه تولید ظرف و ظروف می‌بردند تا چیزی می‌دیدیم و یاد می‌گرفتیم. کاش ما را از این مدرسه بی‌درخت یک جایی می‌بردند که دلمان باز می‌شد.

دو

هر چند از مدرسه و فضای آن راضی نیستم، اما از بعضی معلم‌ها خیلی راضی‌ام؛ مخصوصاً معلم ورزش.او خیلی مهربان است. گاهی بعد از ورزش، کنار هم در حیاط می‌نشینیم و حرف می‌زنیم. امروز او پرسید چه کارهایی غیر از درس خواندن بلدیم.یکی از بچه‌ها گفت:«من بعدازظهرها رانندگی تعلیم می‌دهم.»یکی دیگر از بچه‌های کلاس گفت: «من بلدم پنکه و لوازم خانگی برقی تعمیر کنم، چون پدرم یک تعمیرگاه لوازم خانگی دارد.»

یکی دیگر گفت:«من به کلاس خط می‌روم و خطاطی می‌کنم.»دانش‌آموز دیگری گفت:«آقا من کامپیوتر تعمیر می‌کنم. خودم یاد گرفتم و تابستان‌ها به کار تعمیر کامپیوتر مشغولم.»بقیه هم می‌خواستند چیزی بگویند که زنگ خورد و بحث نیمه کاره باقی ماند.حتماً بقیه بچه‌ها هم حرف‌هایی برای گفتن داشتند...

کد خبر 132870
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار آموزش

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز