پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸ - ۱۴:۳۰
۰ نفر

دوچرخه: اگر یادتان باشد، در روز جهانی کودک مسابقه‌ای داشتیم با عنوان «بگو مگو».

می‌دانم که یادتان هست و تا به حال هم کلی منتظر مانده‌اید. پس برویم سراغ نمونه‌هایی از آثار برنده شده و بعد هم اسامی همه برنده‌های این مسابقه.

160 دقیقه تا آدم‌خواری

می‌گویی: «بابا ساعت هفته! زود باش دیگه!»

صدای پدرت از توی اتاق خواب می‌گوید: «مگه کلاست ساعت هفت و ربع شروع نمی‌شه؟!»

بعد جیغ تو جواب می‌دهد: «تا دست و صورتتو بشوری، صبحونه بخوری، ماشینو از تو پارکینگ در بیاری، اگه ترافیک نباشه... وای...!»

ولی سوت زدن پدرت کمال آرامشش را به تو می‌رساند. بعد هم جیغ‌های تو تندتند دقیقه‌ها را اعلام می‌کنند و صدای پدرت فقط می‌گوید: «یه کم یواش‌تر، بقیه بیدار می‌شن.» و بعد تو هی خودخوری می‌کنی، هی خودخوری می‌کنی، تا نگاه چپ چشم‌های دقیق ناظم تا کلاس بدرقه‌ات کنند و بعد تو باز بشوی آدم‌خوار و بیفتی به جان خودت.

تصویرگری: سارا مرادی، خبرنگار افتخاری، اسلام آباد غرب

«مامان! عروسی ساعت پنج بود، الان پنج و چهل دقیقه است. پس کی می‌ریم؟!»

«برو ببین سحر حاضره؟»

تو با خودخوری‌ می‌روی سراغ اتاق مشترکتان با سحر و او را در کمال آرامش می‌بینی که موهایش را سشوار می‌کشد. جیغ می‌زنی و آدم‌خواری‌ات اوج می‌گیرد.

«می‌میری یه کم زود حاضر شی؟! با این وضع به آخر عروسی هم نمی‌رسیم.»

« برو بیرون، حواسم پرت می‌شه.»

بعد هم کل‌کلتان تا ساعت شش طول می‌کشد و آخرش هم بد حالت شدن موهایش می‌افتد گردن تو. بالاخره نیم ساعت آخر به مراسم عروسی می‌رسید.

*
- یه مرغ دارم روزی یک تخم می‌‌گذاره!

- چرا یکی؟

- پس چند تا؟

- دو تا.

- چرا دو تا؟

- پس چند تا؟

- چهار تا.

- چرا چهار تا؟

- پس چند تا؟

...
بعد هم صداها یکی‌یکی زیاد می‌شوند، آن‌قدر که گوش‌هایت باد می‌کنند. بعد هم دوروبرت پر مرغ می‌شود... بعد هم جیغ می‌کشی و خودت را می‌خوری و وقتی که کنار تخت‌خوابت نگاه متعجب مادر بزرگت را می‌بینی که از عینکش زده بیرون و امروز را هم مهمانتان است چون از قطار جا مانده ، اصلاً تعجب نمی‌کنی و آدم‌خوار نمی‌شوی.

*
از مدرسه تا خانه را دویده‌ای. به اتاقت که می‌رسی می‌روی جلوی آینه. خودت نیستی، آینه خالی از توست. صندلی‌ات را می‌کشی جلوی آینه. آدم خوارت افتاده به جان آینه و تکه‌تکه‌اش می‌کند و تو جیغ نمی‌کشی، سوت می‌زنی.

طاهره اشرفی، خبرنگار افتخاری از تبریز

نخواستم نظر بدهید

در اوج دیدن فیلم هیجان انگیز سینما 4 بودم که یک‌دفعه تصویر تلویزیون از آن فیلم به سریال بی‌مزه هر شب تغییر کرد. پشت سرم را که نگاه کردم، دیدم خواهر بزرگم ایستاده و اصلاً به روی خودش نمی‌آورد که من مشغول دیدن فیلم‌سینمایی بودم. اول از عصبانیت سرخ شدم و کنترل را از دستش کشیدم و کانال را عوض کردم. بعد از کلی دعوا، وقتی داشتم دوباره گرم فیلم می‌شدم، صدای پدر را که تازه نمازش تمام شده بود شنیدم که گفت: «بابا، بزن شبکه 3 الان فوتبال پیروزی و استقلال شروع می‌شه.» و مجبور شدم کانال را مجدداً عوض کنم. رفتم گوشه‌ای نشستم به امید اینکه شب قرار است همراه پدر به پارک برویم، ولی انتظار بیهوده‌ای بود، چون با مخالفت همه جانبه روبه‌رو شد.

نظر مادر رفتن به منزل خاله بود و نظر خواهر رفتن به سینما، خلاصه نیم ساعت چانه زدیم و بالاخره با صدای پدر همگی به خودمان آمدیم. پدر گفت: «اصلاً خانه از همه جا بهتر و راحت‌تر است.» مادر با دلخوری به طرف آشپزخانه رفت برای درست کردن شام که در این مورد نظر ما را هم پرسید. در این هنگام چنان ولوله‌ای برپا شد که او را از این کار منصرف کرد و گفت: «نخواستم نظر بدهید، بهتر است خودم یه فکری بکنم.» بعد از یک روز کشمکش و بگومگو و تنش، همان املت خوشمزه را خوردیم و ساعتی بعد از آن خوابیدیم!

سعیده قسمتی از تهران

تصویرگری: صبا عندلیب، خبرنگار افتخاری، تهران

دنیای پر‌گفت‌و‌گو

خانوادۀ من، دنیای من است
دنیای پر از شادی
کنار هم بودن
بگومگوهای به یاد ماندنی
خاطره‌های تلخ و شیرین
شیرین‌تر از دعوا با مادر
سر خریدن لباس
لباس مورد علاقۀ خواهر
که چون بزرگ‌تر است،
می‌تواند به من دستور بدهد
دستوری که از دید من ظلم است
ظلم است که برادرم نگذارد
برنامۀ مورد علاقه‌ام را ببینم
و عصبانیتم را
خالی کنم سر مادر بیچاره
بیچاره مادرم
که غذا را بی‌نمک درست کرده بود
و پدرم آن را با اشتها می‌خورد
پدر دوست داشتنی و
                                  گاهی ترسناک
وقتی سر برادرم داد می‌زند
که دیر به خانه آمده
برادرم به ترس خوابید
و فردا را با شرم بیدار شد
بیدار شد و دوباره روزی تازه
و بگومگوهای تازه...
و من خوشحال
از این که می‌توانم بنویسم
برای خدا
که ننوشته می‌خواند
حرف دل کوچک مرا

                     فائزه عرب عامری از تهران

کدام شبکه؟

- شبکه یک!
- نخیرم، شبکه دو.
- نادر می‌زنمت ها!
- برو بابا می‌خوام ببینم چی‌کار می‌کنی. من کارتون خودم رو می‌بینم.
- مامان بزنمش؟
- نادر! بذار فاطمه هم کارتونش رو ببینه.
- نمی‌خواد مامان. من این کارتون رو دوست دارم.
- مامان پس من می‌رم بزنمش.
- فاطمه؟! فاطمه! نادر!

*
حالا هر دو کنار هم نشسته‌اند و با پدرشان اخبار می‌بینند.

سامان حسین‌پور، خبرنگار افتخاری از سنندج

برنده های مسابقه بگو مگو

بخش داستان

نفر اول: سامان حسین‌پور از سنندج
نفر دوم: طاهره اشرفی از تبریز
نفر سوم: نیلوفر شهسواریان از تهران
با تشکر از نگار حسینی از کرج

بخش خاطره

نفر اول: سعیده قسمتی از تهران
نفر دوم: مینو زره‌داریان از تهران
نفر سوم: رکسانا امینی از تهران
با تشکر از خاطره ساداتی از ساری
و محمدامین اشرفیان از کرمانشاه

بخش تصویرگری

نفر اول: سارا مرادی از اسلام‌آباد غرب
نفر دوم: صبا عندلیب از تهران

کد خبر 99104

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز