خب از بس که دلم برای تو و مامان شپلق و بابا شتلق تنگ شده دیگر کمربندم بسته نمیشود. حالا مجبورم یک چیزی به اسم بندشلوار ببندم که خیلی دردسر دارد. چون من هی باید ببندمش و آن هی در میرود! جایت خیلی خالی است ببینی چه بساطی دارم من اینجا!
بگذریم. ترقه! یادت هست در نامه قبلی گفتم که حواست باشد اگر شخصی به اسم مصرفکننده به جزیره آمد، بگیرش و نگذار جایی برود تا من بیایم؟ شخصی به این نام به جزیره نیامد؟ آخر من بدجوری خاطرخواه این شخص شدهام! تو نمیدانی این نام چهقدر در شهر کاربرد دارد. فقط کافی است اسمت «مصرفکننده» باشد تا دنیا به کامت شود. من هم کم کم دارم تصمیم میگیرم بروم اسمم را عوض کنم. خیلی سود دارد.
آخر در این شهر درندشت اگر اسمت هر چیز دیگری باشد خیلی مهم نیست. فقط کافی است اسمت مصرفکننده باشد. دیگر تمام است. مثلاً اینجا روی بستهبندی تمام وسیلهها یا خوراکیها نوشته: «قیمت برای مصرفکننده». یعنی اگر اسمت مصرفکننده باشد باید این قیمت را بدهی اما اگر اسمت مثلاً جرقه باشد باید بیشتر پول بدهی. مثلاً همین دیروز رفتم شیر بگیرم، رویش نوشته بود قیمت برای مصرفکننده 800 تومان، ولی فروشنده از من 850 تومان گرفت.
یا مثلاً توی بعضی مغازهها یا فروشگاهها درشت نوشته: «همیشه حق با مصرفکننده است» یا مثلاً روی بعضی مغازهها که درشان را تخته کردهاند نوشته: «به دلیل عدم رعایت حقوق مصرفکنندگان تا اطلاع ثانوی تعطیل است».
تازه اینها هیچی! من شنیدهام این شهریها هر سال به شرکتها و کارخانههای بزرگ که به فکر شخص مصرفکننده هستند، یک جایزه میدهند به اسم «رعایت حقوق مصرفکنندگان». دیدی گفتم در این شهر درندشت اگر اسمت مصرفکننده باشد، کار تمام است!
اصولاً همه جوره به این شهریها خوش میگذرد، این هم روش!
قربانت، جرقه