پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸ - ۰۷:۳۲
۰ نفر

عباس تربن: شعر، موجود عجیبی است. وقتی هوس می‌کنی با او باشی، خودش را در هزار سوراخ قایم کرده

آن‌وقت وقتی که انتظارش را نداری، ناگهان و بی‌وقت سروکله‌اش پیدا می‌شود؛ در کوچه و خیابان، در اتوبوس و تاکسی، یا درست وسط کلاس درس. هرچه هم که به او بگویی «ساکت! الان موقعش نیست»، گوش نمی‌کند و دست‌بردار نیست.  این موجود لجباز، به هیچ‌وجه زبان آدمیزاد سرش نمی‌شود!

حالا فرض بگیریم که تو هم تلافی کنی و به حرفش گوش نکنی. یا بگویی « بعداً که سرم خلوت شد، سر فرصت می‌نشینم و می‌بینم حرف حسابت چیست!». اما مگر می‌شود؟ آمدن و رفتن شعر - درست مثل چیستی‌اش- حساب و کتاب بردار نیست!

حتماً برای تو هم پیش آمده که بعدتر وقتی سرت خلوت شد، حس کنی خبری از «شعر»ی که تا همین یکی،دو ساعت پیش پاشنۀ درِ حواست را از جادرآورده بود، نیست. حتی اگر همۀ  چیزی را که از زمزمه‌های او یادت مانده روی کاغذ بنویسی، می‌بینی اصلاً شبیه آنچه قرار بوده باشد، نیست. پس راضی نمی‌شوی و دوباره همه‌چیز را از اول می‌نویسی، با وسواسی بیشتر؛ تا چیزی از قلم نیفتد. اما باز احساس می‌کنی چیزی کم است و ناگهان به این نتیجۀ تلخ و دردناک می‌رسی: «شعر» رفته است!

گفتم که! شعر، بچه‌ای لجباز است. ناگهان هیجان‌زده می‌شود و دستت را می‌کشد تا چیز تازه‌ای را که دیده، نشانت دهد. اگر به او توجه نکنی و برایش وقت نگذاری، توی ذوقش می‌خورد و دیگر حاضر نیست آن «تازگی»ای را که کشف کرده، با تو قسمت کند.

پیشنهاد دلسوزانۀ من -که بارها چوب این بی‌توجهی‌ها را خورده‌ام- این است که همیشه یک کاغذ و قلم در جیبت داشته باشی و  همان‌موقع که چیزی به ذهنت می‌رسد، آن را روی کاغذ بیاوری. خیلی از شعرهای خوب، پیرامون الهام‌های اولیه، شکل نهایی و فوق‌العادۀ خود را پیدا می‌کنند. بعضی‌وقت‌ها هم جمله‌های الهام‌آمیز به خودی خود ویژه نیستند و قرار است حکم «در»ی را برای ورود به یک اتاق رؤیایی داشته باشند. شما که دوست ندارید این کلید مهم را گم کنید، نه؟!

شعر

هرروز
بیشتر از دیروز
شعر را دوست دارم
زیرا که شعر
زیباروی مرددی است
هرروز قرار ملاقات می‌گذاریم
یا دیر می‌آید،
یا هرگز نمی‌آید!

                     عبدالله پشیو، ترجمۀ فریاد شیری

کد خبر 84033

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز