خیابان ٦٤ یوسف‌آباد تهران به نام «پدر آموزش همه عشایر ایران» نامگذاری شده و سردیسی از این انسان بزرگ نیز در ابتدای همین خیابان جاخوش کرده، اما او که بود و چه کرد که نامش زینت‌بخش یکی از دیوارهای این شهر است.

بهمن بيگي

همشهری آنلاین - نصیبه سجادی: «محمد بهمن‌بیگی» هم یکی از این بزرگان است. او یک معلم بود؛ معلمی که سال‌های نوجوانی و جوانی‌اش را به دلیل تبعید پدر به این شهر در سال‌های خفقان رضاشاهی در تهران سپری می‌کند . او همین‌جا درس می‌خواند، از همین‌جا به دانشگاه حقوق تهران می‌رود، لیسانس حقوق می‌گیرد و به‌کارهای اداری و مدیریتی مشغول می‌شود. بهمن‌بیگی روزهای تبعید در تهران را چنین به خاطر می‌آورد :«تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود من بودم و بس… شب‌وروز درس می‌خواندم، دو کلاس یکی می‌کردم… دوران تبعید بسیار سخت گذشت و بیش از ١١ سال طول کشید. چیزی نمانده بود که در کوچه‌ها راه بیفتیم و گدایی کنیم. ماموران شهربانی مواظب بودند که گدایی هم نکنیم…»

خواندنی‌های بیشتر را اینجا دنبال کنید

این مرد همه عشایر ایران را باسواد کرد | نام او روی یکی از خیابان منطقه نشسته

از جان خودت چه می‌خواهی

سال‌های ١٣٢٠ است. آموزش‌وپرورش به معنای امروزی رونقی ندارد. درس خواندن و سوادآموزی اولویت خانواده‌های شهری نیست، چه برسد به ایلات عشایر و قشقایی که اصلا چیزی به نام مدرسه ندارند. چادرنشین هستند و از این دشت به آن دشت، از این کوه به آن کوه کوچ‌ و زندگی می‌کنند، همه اینها دیگر مجالی برای کودک و بزرگ ایلات باقی نمی‌گذارد که درس بخواند. کودک و جوان ایلاتی یا چوپان می‌شود یا گله‌داری که با چند راس گاو و گوسفند زندگی محقرانه‌ای برای خود دست و پا می‌کند. دولت وقت هم برنامه‌ای برای عشایر کوچ‌نشین ندارد، چون برای سوادآموزی باید مدارسی ایجاد و آنها را یکجانشین می‌کرد و این با روحیه ایلات نمی‌خواند.

همه اینها را بهمن‌بیگی می‌داند و این را هم می‌داند که کلید همه مشکلات ایلات که نه، همه کشور، الفبا، قلم و سواد است. باید کاری می‌کرد و این کار را هم کرد. شغل و زندگی‌اش را رها می‌کند و همراه یک معلم، ابتدا به ایل فارس می‌رود و چادرهایی برپا می‌کند و دانش‌آموزان عشایر و قشقایی را درس می‌دهد. معلم همراه او که از دشواری‌های گذر از میان کوه‌ها و سنگلاخ مسیر، جان به لبش رسیده بود یک بار رو به بهمن‌بیگی می‌کند و می‌گوید: «از جان من چه می‌خواهی؟ از جان خودت چه می‌خواهی؟»

یک برگ از هزاران

وقتی آوازه موفقیت‌های این معلم دلسوز به همه‌جا می‌رسد، امکانات آموزش‌وپرورش به سویش سرازیر می‌شود. او که اقوام ایرانی را به ترک و لر و بلوچ و کرد و عرب تقسیم نمی‌کرد، از این فرصت استفاده می‌کند و الفبای درس و مشق و زندگی را درون همان سیاه‌چادرها به کودکان ایلیاتی دیگر شهرهای ایران می‌آموزد. بهمن‌بیگی موفق می‌شود که نه‌تنها ایل قشقایی، بلکه همه عشایر ایران از هر تیره و طایفه‌ای را باسواد کند. او پدر آموزش‌وپرورش عشایر ایران لقب می‌گیرد و همان سال جایزه‌ای از یونسکو به او اهدا می‌شود .

تندیسش اما ٣ سال پیش بر دروازه ورودی یکی از خیابان‌های پایتخت نصب شده به پاس قدردانی از مردی که در اوج جوانی از دنیای پرزرق و برق غرب دل کند و به خیلی از پست‌های مهم نه گفت تا از سنگلاخ‌ها، کوه‌ها و رودها بگذرد و کودکان ایلات ایران را باسواد کند؛ کودکانی که سال‌ها بعد وزیر، وکیل، مهندس و... شدند و به‌جایگاه‌های رفیعی رسیدند. دکتر «بصیر هاشمی» یکی از آن هزاران است. بیش از یک هزار کودک ایرانی، نعمت شنوایی خود را مدیون تخصص او در «کاشت حلزون شنوایی» هستند، از بنیادی که بهمن‌بیگی پایه گذاشت و هزاران شاگرد چون دکتر هاشمی را تربیت کرد و می‌کند.
بهمن‌بیگی، پدر آموزش عشایر ایران، ١١ اردیبهشت ١٣٨٩، در روز معلم، از دنیا رفت.

کد خبر 733679

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 2
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • IR ۱۱:۰۹ - ۱۴۰۱/۱۰/۲۱
    14 1
    بزرگان بی ادعا
  • IR ۱۸:۳۶ - ۱۴۰۱/۱۰/۲۱
    2 1
    جامعه ما الان این آدما رو میخاد😔
  • IR ۱۸:۳۷ - ۱۴۰۱/۱۰/۲۱
    1 3
    چرا اونموقع ها همه چی خوب بود