چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۷ - ۱۹:۳۸
۰ نفر

علی مولوی: مامان کوکب: «بچه مریض می‌شی! مگه تو زبون آدمیزاد حالیت نیس؟ این جوری بری مدرسه می‌چایی!»

   بنده: «خیالت تخت مامان جون! من پهلوونم،‌ برای خودم یلی شدم. بچه‌ها بهم می‌گن کلّه ‌هیکل!»

   مامان کوکب: «آخه بچه! آرنولد‌ هم توی دمای منفی 7 درجه سانتی‌گراد با پیرهن آستین کوتاه از خونه نمی‌ره بیرون!»

من از دست این ادا و اطوارهای این مامان‌ها خسته شدم. آخه دیگه من که بچه نیستم که کلاه بافتنی تا زیر دماغم بکشم پایین و شال گردنم رو توی حلقم گره بزنم و دو ردیف جوراب و دستکش بپوشم که مبادا نچام! بابا؛ من بزرگ شدم، باشگاه می‌رم؛ برام افت داره با 30 سانتی‌متر دور بازو بیام از این لوس بازی‌ها  در بیارم! بابا، من ورزشکارم. استخون ترکوندم. همه من‌رو به چشم پهلوون نگاه می‌کنن. حالا واسه 7 درجه ناقابل زیر صفر و 40 سانت برف که آدم کاپشن نمی‌پوشه!

عصر همان روز- بیمارستان محل

سلام به همه! من کلّه نیستم! من نرگس باجی‌ام! خواهر کوچولوی کلّه . راستش کلّه اوضاعش خیلی قاراشمیشه! یعنی قمر در عقربه! ای بابا! ببخشید که من بلد نیستم مثل کلّه خوب منظورم‌رو برسونم. خب، یعنی از دو ساعت پیش آوردیمش بیمارستان.  هر چی هوا زیر صفره تب داداش کلّه بالای چهله! دکترها و پرستارها همین جور بالا سرش دارن بالا و پایین می‌رن و بهش قرص می‌دن و بهش آمپول‌های رنگ وارنگ می‌زنن. راستش‌رو بخواین خوشحالم که جای اون نیستم! آخه صورتش سرخ شده. دماغش باد کرده و عین شیر حموم خونه راحله‌خانم اینا ازش آب می‌چکه. چشماش اشک می‌آد و سرفه‌های خشن و پر
سر و صدا می‌کنه. البته چون زیاد بهش  قرص دادن الان خوابیده. فقط قبل از خوابش بهم گفت که بهتون بگم،‌ بی‌خود نیست که از قدیم و ندیم می‌گن:

   «به سراغ من اگر می‌آیید
   با خود کفش و کلاه و شال بیارید!»

کد خبر 68670

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز