شنبه ۲ آذر ۱۳۸۷ - ۱۲:۳۲
۰ نفر

علی مولوی: مامان کوکب: «همین که گفتم...یک کلام ختم کلام!»

   بنده: «آخه مادر من! مشاور آموزشی مدرسه می‌گه من علاقه‌ای به رشته تجربی ندارم.»

   مامان کوکب: «حالا دیگه مشاور مدرسه‌تون تو رو بهتر از من می‌شناسه؟ من که یه عمره تو رو بزرگ کردم؟»

   بنده: «مامان جان! چه ربطی به بزرگ کردن داره؟ مشاور آموزشی از ما تست علمی می‌گیره و می‌گه علاقه‌مون به چه رشته‌ای  بیشتره. توی این آزمون آخرین رشته‌ای که به درد من می‌خوره علوم تجربیه!»

   مامان کوکب: «من تست مست حالیم نمی‌شه. کوروش خاله مهین اینا دکتر شده، تو هم باید دکتر بشی.»

   بنده: «بابا، من از دکتر جماعت دورم،‌ حالا خودم یکی از اون‌ها بشم؟ من از دکتری خوشم نمی‌آد. بابا شما یه چیزی بگین.»

   بابا: «مامانت خیر و صلاح تو رو می‌خواد، رو حرفش حرف نزن.»

   خودتون که اوضاع من رو می‌بینین. این بحث فایده‌ای نداره. همه‌اش حرف خودشون رو می‌زنن.

   حتی سه روز بعدش آقای رفیعی ناظم مدرسه‌مون دو ساعت تلفنی مامانم اینارو نصیحت کرد که این راه درستی نیست، باید بذارین خود کله هر رشته‌ای‌رو که دوست داره انتخاب کنه و از این حرف‌ها. اما انگار نه انگار. هم‌چنان مرغ یه پا داره. خلاصه من هم از سر اجبار به حرفشون گوش کردم و به‌کوب خوندم برای امتحان ورودی علوم تجربی مدرسه‌مون.

   روز قبل از ثبت‌نام

   مامان کوکب پای تلفن: «نه!....نه!...راست می‌گی مهین؟....آخه چه جوری راضی شدی؟...خودش خواست؟...اما آخه این دو سال درسی که خونده بود؟....نه....نه!»

   قضیه از این قرار بود که کوروش پسر خاله مهین، سال دوم پزشکی انصراف داده بود و داشت خودش رو برای کنکور هنر آماده می‌کرد تا رشته موسیقی‌رو که دوست داره ادامه بده. آخه اونم مثل من دکتر اجباری بود! مامان کوکب هم عاقبت راضی شد و با کمک آقای رفیعی، با اینکه من امتحان ورودی تجربی داده بودم، اما من‌رو توی علوم انسانی ثبت‌نام کرد و از دکتر شدن معاف شدم! خدا این کوروش رو خیر بده الهی!

   بی‌خود نیست که از قدیم و ندیم می‌گن:

   «دوغ و حباب، بوق و نقاب، نون و کباب!
   ای اولیا! مکن کار اولادت خراب!»

کد خبر 67365

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز