یکشنبه ۷ مهر ۱۳۸۷ - ۰۶:۲۳
۰ نفر

آذر مهاجر: تالار سایه غروب این روزها مملو از تماشاگرانی است که می‌آیند یکی از بهترین آثار شاعر و نویسنده اسپانیایی، فدریکور گارسیا لورکا را با اجرایی کاملا تئاتری ببینند.

یرما به کارگردانی رضا گوران اثری با غنای بصری از کار در‌آمده که در عین حال قصه گویی‌اش را هم حفظ کرده است.  بازی زیبای سهیلا گلستانی در نقش یرما که جایزه بازیگر برتر زن را از جشنواره پیشین تئاتر نصیبش کرده ،گواهی‌است   بر این مدعا که با تماشای یرما، اوقات خوبی را در سایه خواهید گذراند و تفاوت عملکرد کارگردان در دو اثر متاخرش را خواهید دید.  هر چند گوران ترجیح می‌دهد بگوید که حاصل تلاش تک تک افراد گروه است و اصرار دارد از همه آنها سپاسگزاری کند؛ از بازیگران نمایش که پا به پا ی او کار کرده‌اند و برایشان تئاتر مهم‌تر از پول بوده است،  از گروه کارگردانی و دستیارانش، گروه طراحی صحنه و لباس و همه کسانی که به هر شکلی با این مجموعه همکاری کرده‌اند. 

یرما نمایشنامه‌شناخته شده‌ای حتی برای مخاطبان تئاتر است‌، اما این بار گویی یرما براساس یک دیدگاه اجرایی انتخاب شده تا آن طور به نمایش گذاشته شود که کارگردان تصور و تجسم کرده است.  یا به عبارتی دیدگاه‌های اجرایی منجر به انتخاب نمایشنامه شده است نه بالعکس.  واقعا همین طور است؟

من همیشه یک‌ایده کلی در ذهنم دارم و می‌دانم که قرار است چه بکنم.  بعد از آن در جریان کار این‌ایده پرداخته می‌شود و جزئیاتش را تعیین می‌کنیم.  مدتی پیش سفری به سوئیس و هلند داشتم و در کارگاه‌های کارگردانی شرکت کردم.  در این کارگاه‌ها شیوه‌های اجرایی متفاوتی را تجربه کردم.  بله یرما متاثر از دیدگاه‌های اجرایی من انتخاب شد ولی در حین تمرین بر دیدگاه‌های من تاثیر گذاشت و روش کارگردانی مرا تکمیل کرد.  اگر در جشنواره تئاتر فجر هم یرما را دیده باشید متوجه تفاوت‌های محسوس آن شده‌اید و دیده‌اید که چگونه این نمایش از آن زمان تا اجراهای فعلی کامل‌تر شده است.  این کامل شدن نتیجه صرف کارگردانی من نیست بلکه اثر خودش را کامل کرده است. 

اصولا معتقدم که تئاتر حیات دارد و می‌تواند خودش را تکمیل کند.  شاید یک کارگردان سینما یا تلویزیون بتواند با نحوه تدوین فیلمش تغییرات زیادی در آن ایجاد کند‌اما در نهایت تغییرات او محدود به تعداد و نوع برداشت‌هایی است که در دست دارد. ‌اما در تئاتر می‌توان هر روز تغییر کرد و پویاتر بود.  در کارگردانی یرما ایجاد فضایی ایزوله و مینی مالیستی را در ذهن داشتم ؛ فکر  می‌کنم روانکاوی شخصیت یرما و روایت این نمایشنامه که همه چیزش از دریچه ذهن یرما تعریف می‌شود، هم این‌امکان را می‌داد که به سمت این نوع کارگردانی بروم.    ضمنا این نکته را هم اضافه کنم که اصولا من لورکا را خیلی دوست دارم .  برنامه‌ام این بود که 24 ساعت پایانی زندگی لورکا را به صحنه ببرم‌اما در نهایت تصمیم گرفتم یکی از نمایشنامه‌های او را اجرا کنم. 

  • یرما مثل همه آثار جاویدان، این ویژگی را دارد که به سادگی تاویل پذیرد و می‌شود برداشت‌ها و تحلیل‌های متفاوتی از آن ارائه داد. ‌اما شما برداشتی لطیف و شاعرانه از این اثر را به نمایش گذاشته‌اید.

بله همین طور است.  یرما را یک شاعر نوشته و البته به شکل شعر هم نوشته شده است.  در حقیقت یرما شعری است که لابه لایش نمایشنامه وجود دارد و اگر شما این شعرها را به زبان اسپانیولی بشنوید متوجه خواهید شد که چه سوزی دارند، ‌اما این سوز را نمی‌شد با ترجمه‌اشعار هم انتقال داد. من به‌عنوان کارگردان،  هم باید به اثر وفادار باشم هم به‌ایده‌های خودم.  بنابراین شعرها را حذف کردم‌اما روایت را شاعرانه به نمایش در آورده‌ام.  سعی کردم یرما مجموعه‌ای از هایکوهای تصویری باشد.  گاهی برخی از تصاویر این نمایش آنقدر کوتاهند که حتی به ثانیه هم نمی‌رسند.  

  • احساس نمی‌کنید گاهی این تصاویر بیش از آنچه باید، کوتاه هستند و باعث آزار مخاطب می‌شوند.  اصولا چه نیازی دیدید که این همه تصاویر متنوع بسازید و ‌اشیا را روی صحنه جابه‌جا کنید؟

در نمایشنامه یرما آئینی هست که من آن را از نمایش حذف کرده‌ام‌اما کنش‌هایی شبیه به آئین را در نمایش گنجانده‌ام.  بازیگران با هیات همان شخصیت‌ها در تاریکی بین تصاویر به صحنه می‌آیند و ابزار صحنه را طوری جابه‌جا می‌کنند که گویی دارند آئینی را انجام می‌دهند. 

  • منظورتان از آئین همان مراسم پایانی در نمایشنامه یرماست؟

بله.  در پایان نمایشنامه همه در زیارتگاه جمع می‌شوند و مراسمی را اجرا می‌کنند که من آن را به شیوه‌ای مدرن‌تر در نمایش دارم.  تماشاگر نمایش یرما برش‌هایی از زندگی یرما را می‌بیند و هر کدام از این برش‌ها به کمک نور صحنه، مانند تصویر برای تماشاگر به نمایش درمی‌آیند.  در نمایش یرما همه چیز در هر صحنه‌ای دارای رستاخیز است. ‌اشیا، کاراکترها و حتی جابه‌جایی‌ها و همه اینها حضوری آئینی در نمایش دارند.  راستی چه کسی باورش می‌شود گوجه فرنگی بتواند همپای کاراکترها حضور مؤثر و معنا دار داشته باشد یا حتی صلیب و. . . ؟

چرا زمان و مکان را حذف کرده‌اید؟

زمان و مکان تعریف بشری دارند.  پس می‌شود تعریفشان را عوض یا حذف کرد.  مثلا ما زمان اسطوره‌ای داریم، زمان تاریخی، زمان روزمره و عادی و. . .  و اساسا تعریف روشن و واحدی از زمان وجود ندارد.  در مورد مکان هم همین طور.  مکان هم حاصل به‌وجود‌آمدن نقشه و جغرافیاست و به قول فوکو اگر از ابتدا طور دیگری تعریف می‌شدند ما هم همان تعریف را می‌پذیرفتیم.  زمان و مکان در نمایش یرما زمان و مکانی است که در پس رویکرد فلسفی اثر جا می‌ماند.  در حقیقت اندیشه نمایشنامه است که بر فضای آن حکم می‌کند و در مقابل این اندیشه، زمان و مکان نقشی ندارد.  حسن نمایشنامه نویسان بزرگ این است که آثارشان چنان ساختار عظیم و محکمی دارند که به زمان و مکان محدود نمی‌شوند. 

چرا شکسپیر نمونه است؟ چرا هنوز هم می‌شود هملت یا شاه لیر را اجرا کرد و با آن ارتباط برقرار کرد؟ آثار لورکا هم همین خصوصیت را دارد.  به نظر من حتی نمایشنامه‌های عروسکی او هم به رغم اینکه می‌گویند ضعیف است، همین خصوصیت را دارد و دست شما را برای هر نوع برداشت و تاویلی باز می‌گذارد. 

  • شما همان نگاه شاعرانه لورکا را در نمایش‌تان به اجرا گذاشته‌اید، ‌اما اینگونه نمایش‌ها قابلیت تاویل پذیری فوق العاده‌ای دارند و می‌شود حتی از آنها برداشت سیاسی هم داشت.

به عقیده من یرما نمایشنامه‌ای با تم انسانی است و اگر بخواهیم می‌توانیم هر نمایشی را سیاسی اجرا کنیم. ‌اما من یرما را شاعرانه اجرا کرده‌ام و برای همه برداشت‌ها و تحلیل‌ها احترام قائلم.  من به شاعرانگی اثر توجه کرده‌ام و برای نمایش ذهنیات این زن تلاش کرده‌ام.  این زن و اندیشه‌ها و دغدغه‌های او برای من مهم بود و به همان‌ها هم پرداختم.

  • برای همین هم اثرتان را به مهرجویی تقدیم کرده‌اید؟

نسل من به مهرجویی مدیون است.  من نماینده این نسل نیستم که بخواهم از طرف آنها اظهار نظر کنم. ‌اما نسل ما از آثار مهرجویی یاد گرفته است.

کد خبر 64441

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز