شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۷ - ۱۱:۳۵
۰ نفر

آذر مهاجر: «فصل خون» که این روز‌ها ساعت 8:15 دقیقه در تالار قشقایی به نویسندگی و کارگردانی ایوب آقاخانی اجرا می‌شود، اثری است به‌شدت ساده و کم و بیش قابل پیش‌بینی.

بعد از «امپراتور و آنجلو»، «فصل خون» دومین نمایشی است که آقاخانی علیه خودش برخاسته و نمایشی ساده و ارسطویی و نیز دوباره متاثر از مقوله‌ای به نام جنگ نوشته و کارگردانی کرده است.

نمایشنامه قبلی که او به نام «رودکی جادوگر سبز واژگان»  نوشته بود، آنچنان در اجرا موفق نبود. او این‌بار با اجرای این نمایش به  علاقه‌اش به مقوله جنگ که در 2سال گذشته در 3نمایش «امپراتور و آنجلو»، «آسمان و زمین» و «فصل خون»، به آن پرداخته است. او با نگاهی منتقدانه به آنچه تاکنون در آثار نمایشی نسبت به جنگ ابراز شده است، اشاره می‌کندتا در این گفت‌وگو خواننده نظاره‌گر صحبت‌های این بازیگر، نویسنده، کارگردان و استاد دانشگاه درباره سادگی نمایش فصل خون باشد. این‌روزها ایوب آقاخانی روزهای پرکاری را می‌گذراند و اجرای این نمایش هم بخشی از پرکاری اوست.

  • شما از بستر مناسب جنگ استفاده کرده‌اید که حرفی بزنید و چیزی را به مخاطب بگویید، در عین حال نمی‌خواهید شعار بدهید یا کاری با عواطف تماشاگر داشته باشید. آیا اینها توأمان میسرند؟ آیا به همین دلیل نیست که «فصل‌خون» بیشتر شبیه به یک برش ساده از زندگی است؟

من خوشحالم که شما این قضاوت را می‌کنید، برای اینکه آنقدر این اثر به زندگی نزدیک شده که شما بیشتر آن را زندگی می‌بینید تا درام. این تمام تلاش من و گروه نمایش «فصل خون» بوده است. مدت‌های متمادی با بازیگران، اتودهای مختلفی می‌زدیم تا بتوانند نقش‌هایشان را به بهترین نحو زندگی کنند اما این را نمی‌پذیرم که درام نیست. واقعه مرکزی اثر به‌عنوان هسته مغناطیسی این نمایش، اتفاقی است که قطعا منزلت دراماتیک دارد.

 اینکه سیروان در شب بارانی شاهد قتل عام و کشتار است و اتفاقی ماورایی که به تعاقب این ماجرا رخ می‌دهد، خیلی در اندازه‌های زندگی عادی نمی‌گنجد و منزلت دراماتیک دارد. بقیه کار نحوه پرداختن به ماجراست که من در آن ‌همه تلاشم را کردم که مثل «امپراتور و آنجلو» و برعکس بقیه کارهایم، اثر بی‌نهایت ساده جلوه کند. با وجود اعتقاد عمیقم به پیچیدگی در مدیوم درام، این دو نمایشنامه را با سادگی تمام نوشتم.

من هنوز هم سال‌هایی را به یاد دارم که ما با اضطراب موشک‌باران زندگی می‌کردیم و تمام وقایع جاری زندگیمان را اجرا می‌کردیم بدون اینکه فکر کنیم ممکن است لحظه‌ای دیگر زنده نباشیم. فکر می‌کنم اگر «فصل‌خون» توانسته باشد با ظرافت، زندگی و جنگ را آن‌طور که شما رصد کردید، دردل‌هم تنیده به مخاطب ارائه کند، موفق بوده؛ البته منهای فصل انتهای نمایش و گره‌گشایی آن‌که نمایش را از این مقوله جدا می‌کند و کمی منزلت غریب‌تری به آن می‌بخشد، که امیدوارم به‌عنوان عمد و سلیقه ما بپذیرید.

  • با این حساب اگر قرار باشد من مخاطب آنچه را در زندگی می‌بینم در نمایش هم ببینم اصلا چرا می‌آیم تئاتر ببینم ؟

کاملا موافقم اما شما فکر می‌کنید ریتم و نواخت، برش‌هایی که برای «فصل خون» انتخاب شده، ذات آن چیزی است که در زندگی خودتان دیده‌اید. چیزی که باعث می‌شود شما به این برداشت برسید نوع نگاه من به این برش‌ها و انتخاب اتفاقات است که نمایش را به زندگی نزدیک می‌کند وگرنه بدون‌شک «فصل خون» یک تجربه گزینش شده است؛ یک برش انتخاب شده و آگاهانه و هوشیارانه از زندگی است.

  • که قرار است چه چیزی به من مخاطب بدهد؟

قرار است شکلی از زندگی را دوباره روی صحنه اجرا کند که این شکل دارای مسیر است و قرار است از حرف الف به حرف ی برسد و در این مسیر پله‌ای، به جایی برسد که مخاطب را با یک حقیقت تلخی که مدتی است از آن فاصله گرفته دوباره آشنا کند. ماحصل کار ما چیزی است که می‌تواند برآیند اتمسفر احساسات و عواطف موجود در فصل خون باشد نه پیام فصل خون. من درباره پیام حرف نمی‌زنم چون قائل به پیام نیستم.

اعتقاد دارم ضعف اصلی نمایشنامه‌های ایرانی همین است که نویسندگانش پیش از اینکه فکر کنند چگونه می‌خواهند بگویند، به این فکر کنند که چه می‌خواهند بگویند. این باعث می‌شود آثارشان عموما و نه همیشه، آثار ضعیفی باشد که دقیقا هم از همین منظر به آن جرحه و زخم وارد می‌شود. من در مقام نویسنده باید به ساختار، شخصیت‌ها، دیالوگ‌نویسی و کشمکش فکر کنم و اگر ذاتا آدم صاحب اندیشه، جهان‌بینی و رسالت درونی، نه بیرونی باشم که نیاز نداشته باشد آ ن را  جار بزنم، بدون اختیار من اثرم از تفکرم بهره‌های ناخودآگاهی خواهد برد. بنابراین اصلا به آثار مضمون‌گرا اعتقادی ندارم. من به داستان اعتقاد دارم و در تمام آثارم این مسئله را تعقیب می‌کنم. هرگز تئاتر ضد‌داستان از من نخواهید دید و نخواهید خواند. داستان‌ها ممکن است کمرنگ شوند ولی هرگز از بین نمی‌روند.

  • نگران این نیستید مخاطبی که این روزها تماشاگر نمونه‌های متنوعی از سبک‌های مختلف اجرایی است، این همه سادگی را در اثر شما نپسندد؟

نه نگران نیستم. چون به مخاطبان حرفه‌ای خودم در این مورد به‌خصوص، بیشتر اهمیت می‌دهم و این دسته از مخاطبان کارهای پیچیده من را هم دیده‌اند، بنابراین نگران این نیستم که آنها متوجه نباشند من در فصل خون دارم تجربه می‌کنم. مطمئن هستم آنها قبلا زمین مقدس، رویاهای رام‌نشده، دوئتی کوتاه برای پاییز و روزهای زرد را از من دیده اند. بنابراین نمایش «فصل خون» را که سعی دارد ادبیات تنظیم شده و چکش خورده‌ای را ارائه دهد، می‌پذیرند. فـصــل‌خـون ارزش‌هــایــی مخصوصا در حوزه‌های زبان و ساخت فضا و پرداخت یک اقلیم تعریف شده دارد که مخاطب حرفه‌ای من آنها را رصد خواهد کرد و همین ما را بس.

  • درباره اقلیم صحبت کردید. جغرافیا در کارهای شما از جمله این نمایش نقش کاملا تعریف شده‌ای دارد. در این باره هم مانیفست دارید؟

من از سال 67 نمایشنامه‌نویسی را به‌طور نیمه‌حرفه‌ای شروع کردم و گرچه هنوز خودم را درام نویس جوانی به حساب می‌آورم، به استناد این 20 سال تجربه به این باور رسیده‌ام که احمقانه‌ترین، بی‌معنی‌ترین و بی‌ریشه‌ترین کار این است که درام نویسان ما به بهانه جهانشمولی، نمایشنامه‌های لازمان و لامکان می‌نویسند.

 این اتفاقی است که به اعتقاد من میراث ابزوردیسم است و اعتقاد دارم این میراث به حدی با جامعه ما بی‌نسبت است که هر قدر به طرفش برویم، مطمئنا بیشتر و بیشتر شکست خواهیم خورد. در این مورد خاص آقای اکبر رادی فقید را مثال می‌زنم که درباره انسان ایرانی در جغرافیای ایران، اما برای جهان می‌نوشت.

تمام درام‌نویسانی که آثارشان را در دانشگاه‌ها تدریس و تحلیل می‌کنیم و بارها و بارها اجرا کرده‌ایم همه آثاری دارند دارای شناسه‌های دقیق تاریخی و جغرافیایی. خوشحالم که در سنین جوانی و پیش از آنکه آثار زیادی را بنویسم و بی‌مصرف بمانند، به این باور رسیده‌ام که در آثارم نسبتی را با جغرافیای خودم برقرار کنم، اما افق ذهنم را محدود نکنم و همه بشر را در ذهن داشته باشم. بخشی از این بشر دارد در ایران تنفس می‌کند.

  • به عبارتی این مخاطب است که خودش باید از مسائل آدم‌های نمایش شما به مسائل جهانشمول برسد!

دقیقا. البته نمی‌خواهم مثل یک تحلیلگر این کار را بکند؛ او داستان را از من تحویل بگیرد و برود. اگر داستان من ذهنش را درگیر کرد ممکن است به نسبت‌های جهانی هم بیندیشد و آوا‌های پلی‌فونیک اثر در ذهنش اکو بگیرد. اگر هم نشد چه باک؟ او داستان خودش را دیده و رفته. به همین دلیل هم به آثار داستانگو اعتقاد دارم.

  • فکر نمی‌کنید نمایش‌های به‌اصطلاح شما لازمان و لا‌مکان که مضامین و مفاهیم را مد نظر قرار می‌دهند بیشتر به کار مخاطب بیایند؟

اصلا چنین فکری نمی‌کنم. تنها کاری که این آثار می‌کنند فراری دادن تماشاگر از تئاتر است. حداقل در کشور ما که فرهنگ تئاتر دیدن، فرهنگی جدی نیست در زندگی روزمره مردم جایی ندارد و قشر محدودی تماشاگر تئاتر هستند و مابقی تصورشان از تئاتر، نمایش‌های مبتذل است، این کار بزرگترین جنایت و خیانتی است که می‌شود به تئاتر کرد؛ اینکه بخواهیم مخاطب را گریزان کنیم چون می‌خواهیم که روشنفکر باشیم.

  • قبول دارید که طرح مفاهیم جهانشمول لزوما به معنی روشنفکری نیست؟

نه، من با طرح مفاهیم جهانشمول مخالفتی ندارم. خود من هم دارم همین کار را می‌کنم. من با طرح مفاهیم جهانشمول در تجربه‌های لازمانی و لامکانی مخالف هستم. چون در این نوع آثار مخاطب با شخصیت‌هایی روبه‌روست که گوشت و پوست و خونشان قابل لمس نیست. این شخصیت‌ها می‌توانند هر طور که می‌خواهند حرف بزنند، عکس‌العمل نشان دهند و مخاطب هم نمی‌تواند بپرسد چرا اینطور؟ این آثار خودشان را در چنبره نقد مخاطب گرفتار نمی‌کنند.

وقتی قرار باشد به جزئیات بپردازیم کار من نویسنده دشوار‌تر است. منی که می‌نویسم سال 59 فلان شهر در جنوب ایران، خودم را در معرض نقد مخاطب گذاشته‌ام. پس کار من نویسنده‌ای که به این شیوه می‌نویسم، دشوار‌تر است.

کد خبر 61947

پر بیننده‌ترین اخبار هنر

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز