یاسمن رضائیان: انگار که از پشت پنجره‌ها کنار نمی‌روند. حتی وقتی پشت پنجره نیستند، باز هم چشم‌هایشان آن‌جاست. چشم‌هایشان منتظر است. کسی که همیشه به دیدارشان می‌رفت، نیامده است.

كـوچه از خـواب  پريد

آن‌ها می‌روند و می‌آیند. سرک می‌کشند. صدای قدم‌هایشان در ذهن خانه می‌نشیند. خانه نیز سکوت کرده است. کوچه ساکت است. تمام شهر ساکت است. فقط صدای پاهای بی‌قراری می‌آید که یک‌جا بند نمی‌شوند.
بعد از آن نوبت به قلب‌ها می‌رسد. صدای قلب‌ها بر جان خانه می‌نشیند. حالا صدای آن‌ها بلندتر از صدای قدم‌هاست. اندوه و دل‌تنگی، صدای قلب‌ها را به اوج رسانده است. کوچه چنان ساکت است که انگار تا ابد به خواب رفته است. انگار هیچ‌وقت کسی از آن عبور نکرده است.پرنده‌های کوچکی که صبح ولوله به‌پا کرده بودند در خود فرو رفته‌اند.
پرنده‌ها بیش‌تر از هرمخلوق دیگری بوی پرواز و آسمان را می‌شناسند. آن‌ها بوی آسمان را که بر قلب پدر نشسته بود شنیده بودند.خانه‌ی پدر نیز ساکت است. تنها صدای پاهای اهالی بی‌قرار خانه به گوش می‌رسد و کلمه‌هایی که نیایش‌های پدر را روایت می‌کنند.
پنجره‌های خانه‌ها خاموش‌اند. خوابیده‌اند تا صبح، بار دیگر، با آفتاب روشن شوند. پنجره‌های یکی از خانه‌ها روشن است. صبح اما خاموش می‌شود و دیگر با آفتاب روشن نخواهد شد. چراغِ هیچ شب و آفتابِ هیچ روزی نمی‌تواند خانه را بعد از این روشن کند.
* * *
خواب کوچه آشفته شده است. کوچه در خواب پاهایی را دیده بود که دوان‌دوان به سمت خانه‌ی پدر می‌دویدند. پرنده‌هایی را دیده بود که دل‌آشوب به سمت خانه‌ی پدر پرواز می‌کردند. کوچه، خورشید را در خواب دیده بود.
در خانه‌ی پدر غروب می‌کرد و جهان، انگار جهان با غمی عظیم به سمت خانه‌ی پدر دویده بود.کوچه از خواب پرید. صدای قلب خودش را می‌شنید. چه خواب عجیبی دیده بود. چه غم بی‌انتهایی در آن بود. انگار اتفاقی در راه بود. یادش افتاد شب پدر از آن‌جا گذر نکرده بود. به خانه‌ها نگاه کرد. آن چشم‌های منتظر هنوز از پنجره‌ها سرک می‌کشیدند. احساس کرد صدای قلب‌های بسیاری را می‌شنود. از دور و از نزدیک.
از همه‌ی خانه‌ها. به خانه‌ی پدر چشم دوخت. صدای دیگری از آن‌جا می‌شنید. صدای پدر بود که با خدا حرف می‌زد. یک‌باره اندوه در دلش نشست. نکند دیگر آن صدا را نشنود؟
صبح، خواب کوچه تعبیر شده بود.
* * *
هنوز از تمام خانه‌ها، از دل قلب‌ها و قدم‌ها، از عمق کوچه، صدای پدر می‌آید. انگار که همه او را به‌نام صدا می‌زنند و خاطره‌هایش را در ذهنشان مرور می‌کنند. انگار هنوز منتظرند تا بیاید و تعبیر خواب غمگین کوچه را تغییر دهد. آن چشم‌ها هنوز از پشت پنجره به سمت خانه‌ی پدر نگاه می‌کنند، پرنده‌ها آن حوالی پرسه می‌زنند و کوچه منتظر است تا از این خواب غمگین هزارساله برخیزد و نور را ببیند که در پنجره‌های خانه‌ی پدر طلوع کرده است.

کد خبر 597783

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha