شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۷ - ۰۳:۵۶
۰ نفر

نوشته‌ی کیم آشمور > ترجمه‌ی نیلوفر نیک‌بنیاد: چند روز قبل یک پاکت طلایی در خانه‌مان افتاد که روی آن نوشته شده بود: «برنده شده‌اید.» من و مادر و برادرم سه‌تایی داد زدیم: «بازش کن.» بابا پاکت را باز کرد. وای خدای من! یک سفر مجانی برنده شده بودیم.

دوچرخه شماره ۹۳۵

من گفتم: «كاش سفر ساحلي باشد. اين‌طوري مي‌توانم شنا كنم و قلعه‌ي شِني بسازم.»

بابا گفت: «كاش سفر كوهستاني باشد. اين‌طوري مي‌توانم استراحت كنم و هواي تازه بخورم.»

برادرم گفت: «كاش سفر دريايي باشد. اين‌طوري مي‌توانم دلفين‌ها را ببينم و غذاهاي جديد امتحان كنم.»

مامان گفت: «كاش سفر به يك شهر بزرگ باشد. اين‌طوري مي‌توانم كلي خريد كنم.»

داشتيم حسابي بحث مي‌كرديم كه يك‌دفعه تلفن زنگ زد. برادرم تلفن را جواب داد.

- سلام. از مؤسسه‌ي تعطيلات خوش‌شانس تماس مي‌گيريم. شما يك سفر به سواحل الكساندريا برنده‌ شده‌ايد.

- الكساندريا؟ چه جالب! مادربزرگم هم آن‌جا زندگي مي‌كند.

- يعني واقعاً صدايم را نشناختي؟ من مادربزرگت هستم.

- ئه! مادربزرگ. كلك زدي؟

- بله، حالا همه‌تان دعوتيد كه تعطيلات را اين‌جا با من بگذرانيد.

سريع چمدان‌هايمان را بستيم و راه افتاديم. من توانستم كنار ساحل بازي كنم، بابا هواي تازه خورد، برادرم دلفين‌ها را ديد و مادرم هم يك عالم خريد كرد. ما خوش‌شانس‌ترين برنده‌ها بوديم.

کد خبر 412301

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha