یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۶ - ۰۹:۴۵
۰ نفر

سعید بی‌نیاز: آیا می‌دانستید که یک نوع افسردگی به نام افسردگی فصلی وجود دارد که مخصوص فصل‌های سرد سال است؟

«از هوای ابری متنفرم، آسمون که کم‌نور می‌شه، انگار یکی فشار می‌یاره به گلوم و دلم می‌خواد زار زار گریه کنم.»، «بی‌خیال! این همین جوریه، زمستون که شروع می‌شه، نمی‌دونم چرا بدجور می‌ره تو خودش.»، «بهار و تابستون سر حالم ولی هر وقت از سال که این باد سرد  شروع می‌شه و صبح که از خواب پا می‌شم، خورشید توی پنجره نیست، دلم وحشتناک می‌گیره.»، «شدم عین خرگوشا! زمستونا اصلا انرژی ندارم؛ دل و دماغ بگو بخند ندارم. فکرایی می‌زنه به سرم که اصلا اگه تو این دنیا نباشم بهتره. اصلا دلم می‌خواد کل زمستون رو بگیرم بخوابم»، «آخرای پاییز که می‌شه، همین که 3-2 روز پشت سر هم ابری باشه، وسط خیابون هم که باشم، فکر می‌کنم توی آخرین نقطه دنیا وایستادم؛ آخر آخر آخر و دلم می‌خواد بزنم زیرگریه».

 پشت همه این حرف‌های زمستانه، یک واقعیت علمی خوابیده است؛ کم بودن نور در زمستان، بعضی آدم‌ها را افسرده می‌کند.

به عهده خودتان است؛ می‌توانید در مورد این واقعیت که بعضی آدم‌ها با نور کم زمستان افسرده می‌شوند، شاعرانه فکر کنید؛ می‌توانید فکر کنید که این خودش جای امیدواری است که هنوز عده‌ای در دنیا این‌قدر از طبیعت تاثیر می‌گیرند که غمگینی‌شان را هم آب و هوا تعیین می‌کند؛ می‌توانید به‌دنبال علت‌های فیزیولوژیک این واقعیت باشید، یا خفن‌تر از همه علت‌های داروینی و تکاملی برای این قضیه بیاورید. به عهده خودتان است که در مورد افسردگی زمستانه چه جوری فکر کنید اما روان‌شناس‌ها و روانپزشک‌ها دلیل‌های جالب و درمان‌های جالب‌تری برای این اختلال عاطفی دارند.

وقتی از افسردگی حرف می‌زنیم...
واقعا وقتی از افسردگی حرف می‌زنیم، از چه چیزی حرف می‌زنیم؟! افسردگی واژه دستمالی‌شده و دهن‌مالی‌شده قرن ماست. خیلی از آدم‌ها با کوچک‌ترین حس غمگینی، فکر می‌کنند به افسردگی مبتلا شده‌اند و خیلی‌ها چیزی به خودکشی‌شان نمانده اما قبول ندارند افسرده شده‌اند.

در مورد افسردگی می‌شود 10شماره حرف زد؛ می‌شود همین جمله که «افسردگی، سرماخوردگی بیماری‌های روان‌شناختی است» را گذاشت زیر ذره‌بین و فکر کرد که چرا آمار کسانی که به روان‌شناس‌ها و روانپزشک‌ها مراجعه می‌کنند، از همه بیماری‌های دیگر بیشتر است. افسردگی، تلخ‌ترین و در عین حال یکی از قابل درمان‌ترین بیماری‌های روان‌شناختی است. اما در این شماره، فقط می‌شود گفت که ما وقتی می‌گوییم افسردگی، منظورمان چه جور بیماری است تا وقتی که می‌گوییم «افسردگی فصلی» تکلیف‌مان با بخش اول عبارت روشن باشد.

افسردگی، یک مجموعه از نشانه‌های مرتبط است. کسی که افسرده می‌شود، لااقل باید طی 2هفته، 5نشانه از نشانه‌های زیر را داشته باشد:

اولین نشانه را معمولا همه به‌معنای افسردگی می‌دانند؛ احساس غمگینی و پوچی در اکثر اوقات روز و در بیشتر روزهای مدت افسردگی. اما با اینکه مهم‌ترین نشانه افسردگی، همین حس لعنتی غمگینی است، چیزهای دیگری هم برای اینکه ما به یک نفر بگوییم افسرده، لازم است.

نشانه دوم هم خیلی مهم است. کسی که افسرده است، از فعالیت‌هایی که قبلا لذت می‌برده، دیگر لذت نمی‌برد. او تقریبا به همه چیز بی‌میل می‌شود. افسردگی مثل شمشیری است که اول فعالیت‌هایی که قبلا هم چندان لذتی نداشتند را از ته می‌زند و کم‌کم جلو می‌آید و حتی مهم‌ترین علاقه یک آدم را هم از او می‌گیرد. تصور کنید نقاشی را که دیگر میلی ندارد دست به قلم ببرد یا روزنامه‌نگاری را که دست و دلش به مطلب نوشتن نمی‌رود.

نشانه‌های سوم تا ششم بیشتر زیستی‌اند؛ یعنی به نشانه‌های بیماری‌های پزشکی شبیه هستند. فرد یا اشتهایش را بدجور از دست می‌دهد، یا برعکس خیلی پراشتها می‌شود؛ در مورد خواب هم همین‌طور. برخلاف تصور مردم، افسرده‌ها الزاما هم آدم‌های پرخواب و تنبلی نیستند؛ خیلی از آنها اتفاقا دچار کم‌خوابی می‌شوند. غیر از خواب و اشتها، افسرده‌ها یک نشانه جالب دیگر هم دارند که بیشتر دیگران متوجهش می‌شوند تا خودشان؛ افسرده‌ها یواش می‌شوند!

یعنی کارهایشان - چه یدی و چه فکری را کند‌تر انجام می‌دهند. دقیقا مثل ضبط صوتی که گذاشته باشیدش روی دکمه اسلو؛ حتی حرف زدن افسرده‌ها هم از قبل کند‌تر می‌شود، حافظه‌شان دیر‌تر کار می‌کند، محاسبه‌ها را دیر‌تر می‌فهمند و خلاصه اینکه باتری وجودشان ضعیف می‌شود. نشانه آخر این گروه، این است که معمولا احساس خستگی می‌کنند و حس می‌کنند برای کاری که قبلا در 3سوت انجام می‌داده‌اند، عمرا انرژی ندارند.

از نشانه‌های بدنی که بگذریم، افسرده‌ها بدجوری احساس بی‌ارزشی می‌کنند. آنها زندگی‌شان را بی‌معنا می‌بینند. غیر از این، آنها بی‌دلیل و بادلیل احساس گناه می‌کنند. اما نکته اینجاست که حتی اگر خطایی از آنها سر زده باشد، احساس گناهشان اصلا تناسبی با گناهی که انجام داده‌اند، ندارد.

مبتلایان به افسردگی، احساس بلاتکلیفی می‌کنند و نمی‌دانند چطور تصمیم بگیرند؛ مانده‌اند سر هزار راهی و آخرش هیچ‌کدام را هم انتخاب نمی‌کنند.

خب! همه اینها را که بگذاریم روی هم، دلیل نشانه نهم معلوم می‌شود. خدایی‌اش شما هم به درست یا غلط اگر 14روز تمام این احساس‌ها را داشته باشید، به فکر مرگ نمی‌افتید؟!

 مبتلایان به افسردگی، ممکن است فکرهایی در مورد خودکشی داشته باشند؛ ممکن است برای این فکر‌ها نقشه کشیده باشند؛ ممکن است حتی نقشه‌شان را عملی کرده باشند و ممکن است نقشه‌شان به نتیجه رسیده باشد و الان دیگر در این دنیا نباشند!
معمولا 5تا از این نشانه‌های خفن هم که کنار هم جمع شوند، فرد را از پا درمی‌آورند و ممکن است به خاطر همین بیماری، روابط کاری، خانوادگی و اجتماعی آدم برود روی هوا.

افسردگی چه چیزهایی نیست؟
افسردگی، غمگینی عصرهای جمعه نیست. انگار هر فرهنگی برای خودش یک زمانی را برای غمگین شدن عمومی در نظر گرفته است. مثلا در اروپا افراد غمگینی صبح دوشنبه را دارند. به هر حال، این غمگینی‌های فراگیر، افسردگی نیستند.

نشانه‌های داغدیدگی و سوگواری، با نشانه‌های افسردگی فرق دارند. آدم داغدار حق دارد تا 2ماه تمام نشانه‌های افسردگی را نشان دهد اما نباید به او افسرده بگوییم.

افسردگی روانی با نشانگان شبیه افسردگی که به خاطر کم‌کاری تیروئید یا مصرف مواد مخدر ایجاد شده است، فرق دارد. معمولا افسردگی‌های حاصل از این موارد را با هورمون‌درمانی یا ترک مواد مخدر می‌توان درمان کرد. در واقع، در مورد این بیماری‌ها باید گفت که درد در جای دیگری است.

... و اما افسردگی زمستانه
حالا که دست‌تان آمد افسردگی چه‌جور مشکلی است، تصور کنید که یک آدم این نشانه‌ها را داشته باشد اما فقط در فصل‌های سرد سال؛ یعنی فیل طرف فقط موقع پاییز و زمستان یاد هندوستان افسردگی می‌کند. البته یادتان باشد این نوع افسردگی به مواردی اطلاق می‌شود که فقط به آب و هوا ارتباط داشته باشد؛ یعنی اگر کسی همیشه توی زمستان‌ها بیکار می‌شود یا کارش سخت‌تر می‌شود، می‌شود افسردگی را به پای کار طرف نوشت و نه فصل زمستان.

کسانی که به افسردگی فصلی مبتلا هستند، اگر به حال خودشان رها شوند، معمولا در فصل‌های پرنور‌تر سال - مثل بهار - سرحال می‌آیند. روان‌شناس‌ها به این الگو از بروز نشانه‌های افسردگی می‌گویند اختلال عاطفی فصلی یا SAD.

بعضی روان‌شناسان، علت این نوع افسردگی را تکامل آدمی در طول سالیان دراز دانسته‌اند. به عقیده آنها در مناطق معتدله کره زمین، فعالیت انسان‌ها تحت تاثیر فصل‌ها قرار داشته است. آنها بهار و تابستان بسیار فعال بوده‌اند و در پاییز و زمستان یکباره دست از التهاب‌های زندگی می‌کشیده‌اند.

روان‌شناس‌های تکاملی می‌گویند که در دوران مدرن، زندگی بر پایه فصل‌ها کنار گذاشته شده است اما ژن‌های ما هنوز در زمستان دلشان می‌خواهد زندگی کند‌تر و آرام‌تری داشته باشند؛ ژن‌هایی که حاصل همان دوره زندگی براساس فصل‌ها هستند.

افسردگان زمستانی میل زیادی به خوردن شکلات، خواب بیش از حد و انجام ندادن کارهایشان دارند. قابل توجه خانم‌ها اینکه افسردگی زمستانه هم مثل دیگر نمونه‌های افسردگی در زن‌ها بیشتر است. 80درصد افسردگان فصلی، زن هستند و سن متوسط ابتلا به این بیماری 40سالگی است.

تحقیقات نشان داده است که ساکنان مناطق سرد جهان - مثل آلاسکا - بیشتر به افسردگی فصلی مبتلا می‌شوند. مثلا معلوم شده است که تنها یک درصد از افسرده‌های ژاپنی بر اساس فصل‌ها افسرده می‌شوند؛ در صورتی که در آلاسکا این میزان به 2/9درصد هم رسیده است. جالب اینکه اگر همین آدم‌های ساکن مناطق سرد به جنوب سفر کنند، افسردگی‌شان بهبود می‌یابد و اگر دوباره به شمال برگردند، افسردگی‌شان عود می‌کند.

مشاهده این واقعیات منجر به این نظریه شد که دوره‌های افسردگی، مربوط به روزهای تقویم نیستند بلکه میزان حرارت و نور خورشید در روزهای سال است که می‌تواند بدتر یا بهتر شدن نشانه‌های افسردگی را توجیه کند. همین نظریه، باعث به وجود آمدن درمانی به نام «نوردرمانی» شد.

چگونه می‌توان افسردگی فصلی را بانوردرمانی معالجه کرد؟
جل‌الخالق! این بشر دارد تا کجاهای نظم زیستی بدن را به‌هم می‌ریزد! نوردرمانگران اروپایی با استفاده از تحقیقات فراوان دریافتند که راه‌حل اصلی اختلال افسردگی فصلی این است که توی خانه فرد افسرده، پروژکتورهایی نصب کنند و در مدت 2ساعت در صبحگاه، خانه فرد افسرده را مثل روز روشن کنند. این کار باعث می‌شود که ریتم شبانه‌روزی به‌هم ریخته در مبتلایان افسردگی، نظمی دوباره پیدا کند؛ یعنی در واقع بدن آنها که فکر می‌کرده شروع روز به تاخیر افتاده است، حالا با این کار گول می‌خورد و حس می‌کند که بهاری دوباره به خانه پای گذاشته است!

محققان آن‌ور آبی در تحقیقات سال‌های اخیرشان، دریافته‌اند که نور درخشان و قوی، خاصیت درمانی دارد و لامپ‌های کم‌مصرف ما بیشتر خاصیت افسردگی‌زا دارند. آنها حتی در مورد بهترین مدت برای تاباندن این نورها تحقیق کرده و فهمیده‌اند 2ساعت مداوم نور تاباندن بهتر از نیم ساعت است. البته آنها هنوز نمی‌دانند که روز را بهتر است از کدام طرف طولانی کنند؛ صبح یا غروب! البته ظاهرا تابیدن نور مصنوعی در صبحگاه بیشتر با نظریه‌شان جور است.

نوردرمانگرها حتی فهمیده‌اند که طیف کامل نور بهتر از طیف باریک آن عمل می‌کند.
معمولا نوردرمانگرها، از افسرده‌های زمستانی می‌خواهند که مستقیما به نور نگاه نکنند و دقیقا مثل خورشید، گاه‌گاهی نگاهکی به آن بیندازند. معمولا این درمان تا 4روز بعد جواب می‌دهد و افسرده‌ها، با شادی از رختخواب‌شان برمی‌خیزند.

تا جایی که من می‌دانم ما در ایران نوردرمانی و نوردرمانگر نداریم. اما اگر شما حس می‌کنید زمستان‌ها خلقتان گرفته است، حتما به یک روان‌شناس مراجعه کنید تا اول مسجل شود که افسرده هستید. بعدش هم روان‌درمانی‌های خاصی که روان‌شناس به کار می‌برد را خودتان می‌توانید با یک نوردرمانی ابتکاری ترکیب کنید:

1 - دست به کار شوید و با نصب چند پروژکتور گنده در خانه‌تان، سیاهی افسردگی را از خانه برانید؛ البته با توجه به اینکه این کار اصول خاصی دارد و حتما باید با مشورت چند متخصص انجام شود، همین که شما کلا نور خانه‌تان را زیاد کنید، کافی است. توصیه‌های بابابرقی را هم در این مورد بی‌خیال شوید. چون ساعات صبحگاهی که ساعات اوج مصرف نیست!

2 - اگر این کارها ممکن نیست، پا شوید بروید سفر جنوب. نوری که وسط زمستان در بوشهر و خوزستان و هرمزگان به کله‌تان می‌خورد، هزاربار از نور تابستان اصفهان به بالا بهتر است. نور بخورید و خوب شوید!

کد خبر 38098

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز