محمد سرابی: سال قبل که نمایشگاه کتاب از مصلای تهران به شهرآفتاب و جنوب شهر منتقل شد..

دوچرخه شماره ۸۷۷

خیلی‌ها فکر می‌کردند دیگر کم‌تر کسی این همه راه را برای رسیدن به کتاب‌ها طی می‌کند، ولی باز هم استقبال از نمایشگاه خوب بود.

امسال از همان روز اول، غرفه‌ها و بازديد کننده‌ها هردو آماده بودند. اگر اين ‌همه اشتياق به کتاب‌خواندن وجود دارد، پس چرا آمار‌ کتاب‌خواندن در ميان ما (از كودك و نوجوان گرفته تا جوان و ميان‌سال‌‌) کم است.

در همين روزهاي برپايي نمايشگاه كتاب تهران، پاي صحبت‌هاي مصطفي رحماندوست، شاعر و نويسنده‌ي كودكان و نوجوانان مي‌نشينيم.

از رحماندوست مي‌خواهم کتاب‌هايي را براي مطالعه به نوجوان‌ها پيشنهاد کند، اما او از هيچ کتابي اسم نمي‌برد و فقط به توصيه‌هايي بسنده مي‌کند که بچه‌ها به كمك آن‌ها خودشان كتاب‌هاي مناسب و دلخواه خود را پيدا و انتخاب کنند.

درسال‌هاي كودكي ما کسي نبود که مرا راهنمايي کند تا کتاب‌هاي مناسب سن خودم را پيدا کنم. بعدها فکر مي‌کردم با امكانات فضاي ديجيتال اين مشکل، خود به خود حل مي‌شود، چون فهرست‌ کتاب‌هاي مفيد همه جا هست، اما حالا مي‌بينيم آن مسئله هم‌چنان سرجايش هست و خيلي از نوجوان‌ها درست نمي‌دانند چه کتاب‌هايي را به چه ترتيبي بخوانند.

وقتي من جوان بودم چيزي وجود داشت به اسم «سير مطالعاتي». گروه‌هايي هم معمولاً بودند و تصميم مي‌گرفتند ديگران چه بخوانند و از کجا شروع کنند و کجا تمام کنند تا به شخصيتي برسند که مي‌خواستند.

مثلاً فهرست کتاب‌هاي رده‌ي اول و رده‌ي دوم و... داشتند و اعضاي گروه بايد به ترتيب آن‌ها را مي‌خواندند. الآن ديگر اين سير مطالعاتي نيست و بودنش درست هم نيست. من هم موافق نيستم که به ديگران، مخصوصاً به نوجوان‌ها بگوييم چه بخوانند و چه نخوانند.

اين‌که نوجوان‌ها چه بخوانند به ويژگي‌هاي و علاقه‌‌مندي‌هاي خود آن‌ها بستگي دارد. نوجوان بايد خودش تجربه کند. زمين بخورد، زخمي شود و بعد دستش را بگذارد روي زخمش و دوباره راه بيفتد.

من خودم دوره‌ي نوجواني خيلي خاصي نداشتم، چون اجازه‌ي کتاب خواندن نداشتم و به من مي‌گفتند درس بخوان. من شاگردي متوسط بودم و نمره‌ي قبولي مي‌گرفتم، ولي معلم‌هايي داشتم که براي مطالعه‌ي کتاب‌ها من را راهنمايي مي‌کردند و وقتي مطالعه مي‌کردم از بقيه‌ي شاگرد‌ها بهتر بودم. البته معمولاً هم‌کلاسي‌ها اول خوششان نمي‌آيد ولي بعد قبول مي‌کنند.

 

  • پدر و مادرها هميشه دوست دارند بچه‌هايشان کتاب‌هاي مفيد بخوانند.

پدر و مادرها بايد فرزندشان را در انبوه کتاب‌ها رها کنند. به آن‌ها كتاب‌هايي در ژانر‌هاي گوناگون از علمي- تخيلي تا فانتزي و رئال عرضه کنند تا خودشان انتخاب کنند و تمايل نشان دهند. بعد آن‌ها را به‌سمت کتاب‌هاي بهتري از همان ژانر هدايت کنند. فهرست‌هايي از بهترين ‌کتاب‌ها تهيه شده مثلاً کتاب‌هايي که برنده‌ي جايزه شده‌اند، اما اين فهرست‌ها همگاني نشده است.

شايد اين کتاب‌ها معروف باشند، ولي براي پدر و مادر‌ها جالب نيستند. از طرف ديگر بچه‌ها هم انتخاب پدر و مادر‌هايشان را قبول ندارند؛ پس بايد فضايي ايجاد کرد که کودک يا نوجوان در يک کتاب‌فروشي يا نمايشگاه حس کند که خودش مي‌تواند انتخاب کند. فکر مي‌کند خودش اين نظر را دارد، ولي در واقع تحت تأثير کتاب‌هايي است که خوانده است.

يادتان باشد که اول پدر و مادر‌ها براي بچه‌هايشان کتاب انتخاب مي‌کنند و  پدر و مادر‌ها بيش‌تر به آموزش توجه دارند نه حس و هنر. مي‌خواهند بچه‌شان چيز‌هاي علمي و مذهبي ياد بگيرد و در دانسته‌هايش يک پله بالاتر برود.

من البته پدر و مادر‌هايي هم ديده‌ام که فرزندشان يک شعرواره و داستان‌واره‌ي نسبتاً تقليدي نوشته است و مي‌خواهند پول بدهند و حتماً آن را به شکل يک کتاب چاپ کنند، اما در واقع مي‌خواهند با آن پز بدهند.

 

  • ولي سليقه نوجوان‌ها هم ثابت نيست. خيلي‌ها هستند که هر سال هوس يک‌جور کتاب مي‌کنند. يک سال عشقي دوست دارند و يک سال غم‌انگيز.

اشکالي ندارد، چون پاسخ‌گوي آن حس و موقعيت و دريافت‌ها و سن و سال است. مسئله‌ي اصلي مطالعه است. مهم اين است که بيايد بالاتر. چند وقت قبل يکي از بچه‌هاي فاميل سراغ کتاب‌هاي عشقي خيلي سطح پايين رفته بود. پدرش شرط گذاشته بود که اگر فلاني (يعني من) اجازه بدهد مي‌تواني بخواني. اتفاقاً من آن کتاب ها را مي‌شناختم كه خيلي «زرد» بودند.

من چند تا از آن کتاب‌ها‌ را ديدم. سطح آن کتاب‌ها خيلي پايين بود. به آن نوجوان گفتم همين کتاب را بخوان، ولي مثل لباسي است که نمي‌تواني سال بعد هم بپوشي؛ چون بدنت رشد کرده و بايد لباس بزرگ‌تر بگيري. بعد از اين کتاب هم بايد سطح سليقه‌ات را بالا ببري، مثلاً يک عاشقانه‌ي سنگين‌تر بخواني.

مي‌شود با همين روش بچه‌‌ را برد توي دنياي رمان، طوري که احساس نکند تحت فشار است. پدرش مي‌ترسيد گمراه شود. به او گفتم مگر شما با خواندن اين کتاب‌ها گمراه شديد که بچه‌ي شما بشود.

من براي نوه‌هاي خودم هم کتاب‌هاي ساده را پيشنهاد مي‌کنم. بگذاريد مثالي بزنم يک بار دوتا از نوه‌هايم سر يک اسباب‌بازي دعوا مي‌کردند.

يکي ديگر از نوه‌هايم مي‌خواست آن‌ها را جدا کند، ولي به جاي اين‌که اسباب‌بازي را به زور بگيرد حواسشان را به اسباب‌بازي بهتري پرت کرد و ماجرا تمام شد.

 

  • چند نوه داريد؟

به ترتيب سن: آوا، رايان، آوينا،‌ مشکات و رادين.

 

  • شباهتي بين اين اسم‌ها هست. شما پيشنهاد داديد؟

خير من نقشي نداشتم. پدر و مادرشان انتخاب کردند.

 

  • الآن چه ژانري را براي مطالعه به نوجوان‌ها پيشنهاد مي‌کنيد؟

من اصلاً نمي‌توانم اين کار را بکنم، چون هرکدام از بچه‌ها در فضا‌هاي تربيتي متفاوتي بزرگ شده‌اند. اصلاً نمي‌شود گفت بخوان نخوان يا اين‌که مناسب سن تو نيست. مثل نوشابه خوردن است که نمي‌شود گفت نخور؛ ولي مي‌شود آب‌ميوه را جايگزين آن کنيم.

البته معمولاً ذائقه، هر مزه‌ي تازه‌اي را اول پس مي‌زند، ولي همين‌قدر هم کافي است که بفهمد اين مزه هم وجود دارد. الآن خوشبختانه تنوع کتاب‌ها زياد و متأسفانه تيراژ پايين است که نشان مي‌دهد تعداد کتاب‌خوان‌هايمان زياد نيست.

کنار همين بچه‌هايي که کتاب‌هاي احساسي يا علمي دوست دارند، بچه‌هايي هم هستند که به قصه‌هاي مثنوي علاقه دارند. من زماني که در کتاب‌خانه‌ي ملي شرح مثنوي داشتم اين را فهميدم. ادبيات قديمي ما هم مي‌شود براي بچه‌ها جذاب باشد.

 

دوچرخه شماره ۸۷۷

عكس‌ها: مهبد فروزان

 

  • ولي پرفروش‌ترين کتاب‌هاي داستاني از هري پاتر تا نغمه آتش و يخ و... همه مربوط به يک فرهنگ خاص و يک منطقه‌ي خاص از اروپا هستند؟ چرا کتاب‌هاي بقيه‌ي دنيا اين‌قدر پرفروش نيست؟

بايد آمريکاي لاتين را هم اضافه کنيد که از باور‌هاي بومي خودش استفاده کرد و توانست از فرهنگ چيز‌هايي بگيرد و عرضه کند که حالا جهاني شده است.

مثلاً در معروف‌ترين داستان‌هاي اين منطقه که بين‌المللي هم شده است، هيچ چيزي نيست که دقيقاً مطابق قصه‌هاي آمريکاي لاتين باشد، ولي نويسنده از همه‌ي چيز‌هايي که در اطرافش داشت حتي از خرافات و افسانه‌ها استفاده کرد و اين داستان‌ها را نوشت.

 

  • اين در کشور ما ممکن است؟

بله، ادبيات هر ملتي که تا حالا باقي‌مانده و از اين همه حادثه‌ي تاريخ و تغييرات جهان زنده بيرون آمده، مي‌تواند باز آفريني شود.

 

  • يعني ما مثلاً مي‌توانيم زندگي رستم را بازنويسي کنيم؟

بله، بايد امروزي شود. البته الآن مثنوي و شاهنامه‌ ساده‌نويسي شده، ولي اگر از بچه‌اي بپرسيد که اين‌ها را خوانده‌اي و رستم را مي‌شناسي ممکن است بگويد بشناسم که چي؟ بايد داستاني‌هايي با اين شخصيت را بازنويسي کرد.

 

  • به رستم اهانت نمي‌شود که او را در يک داستان خيالي به کار بگيريم؟ اين شخصيت‌ها براي ما خيلي محترم‌اند.

نه، اصلاً. شخصيت اساطيري سر جايش مي‌ماند و ما شِمايي از آن را مي‌گيريم تا براي داستان‌ها از آن استفاده کنيم. اگر اين کار انجام شود نتيجه‌ي خيلي خوبي دارد.

 

  • پس چرا زياد انجام نشده است.

من به‌عنوان نويسنده مي‌توانم بگويم که اگر ما از اين منابع استفاده نکرده‌ايم، به اين دليل است که توانش را نداريم. الآن باور‌هايي که مردم ساحل جنوب دارند، آن‌قدر زيباست که مردم‌شناس‌ها را جذب کرده، پس نويسنده بايد بتواند آن‌ها را باز‌آفريني کند، اما کم اين كار را کرده‌ايم. يک دليلش هم تمرين کم است.

ببينيد من هم توي کتاب‌هاي خودم نوشته‌ام که در هر قرن ما کتابي براي کودکان وجود داشته است، ولي اگر بخواهيم بدون تعارف صحبت کنيم بايد بگوييم که ادبيات مدرن ما و ادبيات کودکان ما عمر زيادي ندارد. حداکثر از 60- 70 سال قبل قصه به شکل امروزي به‌وجود آمد و عمر ادبيات کودک ما هم به همين تناسب کم است.

 

  • فضاي مجازي نقشي در کاهش مطالعه ندارد؟

نبايد کمبود مطالعه در ايران را به گردن فضاي مجازي انداخت، چون در کشور‌هاي ديگر که فضاي مجازي خيلي بازتر است نتوانسته مطالعه را اين‌قدر کم کند. فضاي مجازي مزيت‌هاي زيادي دارد.

من خودم خيلي زود به اينترنت وصل شدم. آن موقعي که اينترنت عمومي نبود، از طريق صدا‌و‌سيما گرفته بودم. بچه‌ها هم بايد با اينترنت کار کنند وگرنه عقب مي‌مانند.

البته اگر پدر و مادر براي  خلاص شدن از مزاحمت و از سرباز کردنِ بچه‌ها، گوشي و تبلت به دست آن‌ها داده‌اند، اين موضوع ديگري است!

 

  • اگر اين‌طوري باشد که بچه‌ها خيلي بي‌پناه هستند.

بله، بي‌پناه هستند. مي‌گويند دوره‌ي کودک‌سالاري است، ولي نيست. پدر و مادر سالارند، ولي کودک بهانه است.

 

دوچرخه شماره ۸۷۷

 

ساعت‌ها را يادداشت كن

موقعي که من در دانشکده‌ي ادبيات دانشگاه تهران درس مي‌خواندم، شهيد مطهري در دانشکده‌ي الهيات که آن‌موقع اسمش معقول و منقول بود درس مي‌داد. من هم سر کلاس‌هاي او مي‌رفتم و معمولاً استاد‌ها به دانشجويي که از دانشکده‌اي ديگر و فقط به‌خاطر علاقه‌ مي‌آيد و سر کلاس آن‌ها مي‌نشيند توجه مي‌کنند. چند بار شهيد مطهري نوار‌هاي درسش را به من داد که پياده کنم.

من نوار‌هاي سخنراني دکتر شريعتي در حسينيه ارشاد را هم پياده کرده بودم. کار وقت‌گيري بود و يک‌بار يکي از نوار‌هاي صحبت‌هاي شهيد مطهري دو هفته دستم مانده بود. از من پرسيدند که نوار چي شد. گفتم کار و گرفتاري زيادي دارم و فرصت نکردم.

شهيد مطهري گفت يک کاغذ بردار و ساعتي که بيدار مي‌شوي را روي آن يادداشت کن. بعد ساعت شروع اولين کارت را بنويس و همين‌طور تا آخر شب همه‌ي کار‌ها را ساعت بزن. فردا صبح من بيدار شدم و نوشتم ساعت شش. بعد که رسيدم سر کلاس دانشگاه نوشتم ساعت 10 و فوراً به اين فکر افتادم که در اين چهار ساعت فاصله چه کار کرده‌ام؟

بعد ساعت برگشتن به خانه شد پنج عصر. دوباره فکر کردم بعد از تمام شدن کلاس‌هايم تا پنج عصر توي دانشگاه چه‌کار مي‌کردم؟ يعني تمام اين مدت را روي چمن‌هاي دانشگاه با دوستان نشسته بوديم و حرف مي‌زديم؟

الآن روزي 15- 16 ساعت کار مي‌کنم که همه اش مربوط به کتاب است. سعي مي‌‌‌کنم از تمام وقتم استفاده کنم. سال‌ها پيش قرار بود همراه نويسنده‌ي مشهوري، براي يک نمايشگاه، به سفر خارج از کشور برويم. آقاي نويسنده، رمان معروفي داشت که من آن را نخوانده بودم. تا زمان سفر هم فرصتي براي خواندن نبود.

آن‌موقع يک کتابخانه اين کتاب را براي ناشنوايان «گويا»‌ کرده بود. نوار‌هايش را گرفتم و گوش کردم و بعد که توي هواپيما نشسته بوديم مي‌توانستم درباره‌ي رمانش با او صحبت کنم. براي همين هم، الآن که اپليکيشن‌هاي مختلف کتاب‌‌خواني و کتابِ ‌گويا آمده است از آن‌ها راضي‌ام.

الآن سالي پنج‌، شش کتاب مي‌نويسم و دوست دارم خوانندگان من شادباشند، خلاق باشند، قدرت حل مسئله داشته باشند. روي پاي خودشان بايستند. تفاوت‌هاي ‌آدم‌ها را بشناسند و قبول داشته باشند.

کد خبر 370676

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha