پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۱ - ۰۹:۳۸
۰ نفر

پاییز یعنی یک شیب تند ، مادربزرگ می‌گوید:« دیگر تمام شد سال در سرازیری افتاده» برای همین پاییز خیلی زود می‌گذرد، چون در سراشیبی است.

هفته‌نامه‌ی همشهری دوچرخه شماره‌ی671

پاییز عجول هم هست. هنوز مدرسه را شروع نکرده‌ای که می‌بینی کلی جلو رفته‌ای و کلی امتحان هم داده‌ای.مراقب راه رفتنت باش! برگ‌ها جیغ می‌کشند. صدای جاروی رفتگر با همیشه فرق دارد گوش کن ببین با صدای برگ‌ها در هم می‌پیچد!پاییز است. پاییز یعنی انتظار باد، یعنی خشکی پوست، پاییز یعنی بلوز آستین بلند، یعنی چتر، یعنی باران.

مراقب زباله ریختنت هم باش. برگ‌های زرد و خشکیده که هستند و در جوی‌ها می‌ریزند زباله‌های تو هم که اضافه شود با یک نم باران جوی‌ها سرریز می‌شوند.در پاییز مواظب پوستت هم باش. فکر نکن تابستان تمام شده و خورشید زوری ندارد، باد زورش کم‌تر از خورشید نیست!

در پاییز مراقب خیلی چیزها باش.

فقط در پاییز که نه، اما در همه‌ی فصل‌ها مراقب آن‌ها باش! آن‌ها که به پاییز زندگی نزدیک شده‌اند. سالمندان؛ چه فامیل تو باشند چه نه. آن‌ها پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های همه‌ی ما هستند.پس وقتی سوار مترو یا اتوبوس می‌شوی حواست به آن‌ها باشد! آن‌ها پایشان قدرت تو را ندارد چشمشان، دستشان... آن‌ها سالمندند اگر از صندلی‌ات بلند نمی‌شوی، حداقل وقتی جایی خالی می‌شود، ندو تا زودتر از او که همسن مادربزرگ یا پدربزرگ توست به صندلی برسی! حواست باشد هرچه بکاری، همان را درو خواهی کرد. این را پاییز به ما می‌گوید.

مادربزرگ پاییز را دوست داری؟

مادر همه‌‌ی فصل‌ها خوبند اما من بهار را بیش‌تر دوست دارم. پاییز هم خوب است. ببین آفتاب را، داخل اتاق آمده این نشانه‌ی پاییز است.

***

از 25 سالگی شروع می‌شود این پاییز. به گفته‌ی پزشکان بعد از حدود 25 سالگی هر روز از تعداد سلول‌های عصبی مغز مقداری کم می‌شود و با افزایش سن، آمار مرگ این سلول‌ها بیش‌تر می‌شود و بالأخره مغز یک سالمند در این مدت آن‌قدر سلول عصبی از دست داده که دیگر نمی‌تواند عملکردهای سابق خود را با همان سرعت و کیفیت داشته باشد. اما این بدان معنی نیست که همه‌ی سالمندان دچار اختلالات شدید در فعالیت ذهنی (مانند اختلال آلزایمر) می‌شوند. اما آن‌ها کندتر و فراموش‌کارتر از ما هستند ممکن است مجبور باشیم حرفی را چندبار تکرار کنیم و این را می‌دانیم که ما هم قرار است به 25 سالگی و بیش‌تر برسیم!

***

پدربزرگ پاییز را دوست داری؟

دوست دارم. من همه‌ی فصل‌ها را دوست دارم. من زندگی را دوست دارم. خیلی از همسن و سال‌های من حالا در این دنیا نیستند. خدا را شکر می‌کنم که زنده هستم و توانسته‌ام یک پاییز دیگر را ببینم.

***

سازمان بهداشت جهانی سالمندی را عبور از مرز 60 سالگی می‌داند و سالمندان را به سه دسته تقسیم می‌کند. سالمندِ جوان افراد60 تا 74 ساله‌اند. به 74 تا 90 ساله‌ها سالمند می‌گویند و 90 سال به بالا هم در دسته‌ی سالمندان پیر قرار می‌گیرند. با تعجب نگاه نکن. این مرزها آن‌قدر هم دور نیستند.

***

مادربزرگم دوست دارد جوان باشد و جوان است! البته سلول‌ها و استخوان‌هایش پیر شده‌اند برای همین نمی‌تواند درست راه برود.

آرزو دارد مترو سوار شود و مترو را از نزدیک ببیند، اما پاهایش قدرت این کار را ندارند.

دوست دارد با تله‌کابین تا قله‌ی جنگل نمک آبرود بالا برود.

دوست دارد در برف قدم بزند و در جمع جوان‌ها بنشیند و از همه‌ی این خواسته‌ها فقط می‌تواند در جمع ما بنشیند. همین!

***

روز جهانی اسکان سالمندان بهانه است. پاییز هم بهانه است، برای این که یادمان باشد زندگی در کنار پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها همان‌قدر که ممکن است سخت به نظر بیاید، شیرین است و چه خوب می‌شود که ما بتوانیم تنهاییشان را پر کنیم.

***

پدربزرگ دست‌هایش می‌لرزد. نمی‌تواند با من پلی‌استیشن بازی کند.

دوست دارد بعضی روزها یک دست فوتبال با هم بزنیم اما زود خسته می‌شود.

دوست دارد با من فیلم تماشا کند اما خوابش می‌گیرد.

اما وقتی ناراحتم آرامم می‌کند. وقتی با پدر و مادرم بر سر مسئله ای اختلاف داریم میانجی خوبی است.

وقتی خوشحالم از شادی من می‌خندد و هی مرا نگاه می‌کند.

***

روبه‌روی پنجره‌ی اتاقم یک درخت چنار بود یک روز باد برگی زرد را به اتاقم آورد و من آن برگ را با چسب به دیوار چسباندم سال بعد ما از خانه‌ی کودکی‌هایم رفتیم و من در خانه‌ی بعدی هم آن برگ را به دیوار چسباندم. پنج‌سال از یک برگ خشکیده مراقبت کردم. در اثاث‌کشی بعدی مادربزرگم از من خواست برایش کاری انجام دهم و همان موقع برگ دستم بود و نتوانستم کارش را انجام دهم. با خودم گفتم من از یک برگ خشکیده‌ی بی‌جان مراقبت می‌کنم و مادربزرگم را رها کرده‌ام؟ برگِ پاییزی را کناری گذاشتم و مادربزرگ پاییزی را در آغوش گرفتم.

***

شهروندانِ قدیمی شهرند. حق آب و گِل دارند. حق دارند وقتی در پیاده‌روهای کوچک نرم نرم راه می‌روند به آن‌ها تنه نزنیم، غر نزنیم، اگر عجله داریم فقط راهمان را کج کنیم.

اگر از خیابان رد می‌شویم و یکی از آن‌ها در انتظار ایستاده، همراه با او از خیابان رد شویم.

سوزنش را نخ کنیم. نه! از این سوزن‌های جدید که در مترو می‌فروشند لازم نیست، بگذاریم همین نخ کردن راهی باشد برای نشستن کنار هم.

اگر پایش درد می‌کند گلدان هایش را آب بدهیم نگذاریم بپلاسند.

اگر خرید سنگینی در دست دارند و از بازار روز یا هر جای دیگری برمی‌گردند و با آن‌ها هم مسیر هستیم کمک‌شان کنیم و ...

این‌ها را قبلاً به ما گفته‌اند، نه؟ و ما حواسمان هست، نه؟

کد خبر 188195
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز