بیش از ۴۰ سال در کارهای خیر فعالیت داشته و خیریه «سروش آسمانی امام علی(ع)» را ۱۶ دی سال ۱۳۹۲ به ثبت رسانده است.

مهرورزی

همشهری آنلاین _ ابوذر چهل امیرانی:  ارائه بسته‌های کمک معیشتی، پوشاک و لوازم‌التحریر به خانواده‌های نیازمند در مناسبت‌های مختلف، برگزاری کلاس‌های تقویتی رایگان برای دانش‌آموزان بی‌بضاعت، ارائه خدمات رایگان پزشکی و دندان‌پزشکی با همکاری پزشکان، تأمین داروی نیازمندان و معاینه دوره‌ای آنها، اشتغالزایی برای بانوان سرپرست خانوار با راه‌اندازی آشپزخانه، برگزاری اردوهای تفریحی و زیارتی برای خانواده‌های کم‌بضاعت، بستری معتادان در کمپ‌های ترک اعتیاد و برگزاری کلاس برای آنها در مسجد همدانی‌ها، برپایی سفره مهربانی، حمایت از کودکان کار و برگزاری کلاس‌های معارف قرآنی و روان‌شناسی، برخی از فعالیت‌های مدیر این خیریه است.   این گزارش روایتی است از زندگی سراسر مهرورزی «پروین داودی زنجانی».

«صمد محمدزنجانی» چند وقتی بود دل به دختر «احمد آقا» بسته بود؛ خانواده آبرومندی بودند و یک شهر به اسم‌شان قسم می‌خوردند. احمد آقا دوشغله بود. گاهی خیاطی می‌کرد و گاهی با کامیون به دل جاده می‌زد. هر وقت از مسافرت بر می‌گشت، چند کیسه دست زن و بچه‌هایش می‌داد و می‌گفت: «این کیسه را به آن همسایه بدهید که ۷ دختر دارد و فقط یک نفر حقوق‌بگیر دارند. این کیسه را هم به آن همسایه بدهید که پدر ندارند. کیسه بعدی را به زن همسایه‌ای بدهید که شوهرش مریض و بیکار شده...‌» در بین بچه‌های احمد آقا، «پروین» خانم بیش از همه شبیه پدرش بود. تند و فرز کیسه‌ها را برمی‌داشت و به خانه همسایه‌ها می‌برد. خیاطی را هم از پدرش یاد گرفته بود.
 در مراسم خواستگاری و صحبت‌های دونفره پروین خانم و آقا صمد، عروس خانم شرط کرد که آقا صمد راضی به کارهای خیرخواهانه او باشد. آقا داماد هم پای قولش ماند و وقتی از زنجان به تهران و منطقه ۱۷ کوچ کردند، مغازه کنار خانه را به همسرش داد تا خیاطی و درآمدش را صرف نیازمندان کند. کم‌کم رفت وآمد آدم‌های مختلف به مغازه زیاد شد. گاهی همسایه‌ها با برنج، گوشت، لباس، لوازم منزل و... به مغازه می‌آمدند و پروین خانم در کوچه و خیابان‌ها راه می‌افتاد و آنها را به خانواده‌های نیازمند می‌داد. در چشم به‌هم زدنی، مغازه خیاطی به انباری تبدیل شد که مدام پر و خالی می‌شد. گاهی جهیزیه دختر خانم‌های بی‌بضاعت در مغازه جمع می‌شد و گاهی بچه‌های یتیم آمده و از همسرش پول توجیبی می‌گرفتند.

چند نفر از خانم‌های همسایه هم کمک حال همسرش شده بودند و در مغازه موادغذایی خیّران را بسته‌بندی می‌کردند تا بین خانواده‌های محروم پخش کنند. مهر که می‌شد، لوازم‌التحریر جمع کرده و به بچه‌های بی‌سرپرست می‌دادند. قبل از عید تا نیمه‌شب به خیاطی مشغول می‌شدند و برای بچه‌ها و خانواده‌ها لباس می‌دوختند. ماه رمضان هم کارهای‌شان سنگین‌تر می‌شد. به افطاری دادن قانع نبودند و حتی سحری نیازمندان را به خانه‌های‌شان می‌بردند. آقا صمد دنبال بهانه بود تا همسرش را از این کارها منصرف کند. نخستین چیزی که به ذهنش رسید، متهم کردن پروین خانم به کم‌کاری در کارهای خانه و تربیت بچه‌ها بود، اما انگار همسرش دستش را خوانده و همه چیز بی‌نقص بود. همیشه خانه‌اش از تمیزی برق می‌زد و هیچ‌وقت پیش نیامده بود که بدون غذا بمانند. بچه‌ها هم همیشه شاگرد اول می‌شدند.

یک عمر مهرورزی

  • کمک‌های پنهانی

«حق نداری یک بار دیگر پا به آن زیرزمین بگذاری! » پروین خانم جا خورد. همسرش هیچ‌وقت حرف‌هایش را با این تحکم به او نزده بود. گوشه‌ای کز کرد و یاد بچه یتیم‌هایی افتاد که چشم‌انتظارش بودند. دنبال حرفی بود که دل همسرش را به دست بیاورد، اما آقا صمد اجازه نداد حتی نخستین کلمه را به زبان بیاورد. گفت: «همین امشب وسایل خانه را به طبقه بالا می‌بریم. وسایل خیریه را به این اتاق بیاورید. » پروین خانم از این حرف شوهرش بال درآورد. باورش نمی‌شد که اتاق پشت مغازه هم وقف کارهای خیر شده. حتی نفهمید با کفش‌های لنگه به لنگه تا کوچه‌هادی‌پور دوید تا این خبر خوب را به هم‌قطارهایش بدهد. فردای آن روز، وسایل اهدایی خیّران را به اتاق پشت مغازه آوردند. طولی نکشید که پروین خانم متوجه وسواسی شدن همسرش شد. آقا صمد به محض ورود به خانه و قبل از اینکه از پله‌ها بالا بیاید، وارد اتاق پشت مغازه می‌شد و شروع می‌کرد به مرتب کردن وسایل. همیشه هم بعد از این کارش چند کیسه برنج، چند حلب روغن یا چند گونی قند و شکر به وسایل اضافه می‌شد، درحالی که هیچ خیری آنها را نداده یا خودش هم نخریده بود.

یک عمر مهرورزی

  • اجاره رایگان خانه به نیازمندان

از صبح زود صدای برش آهن و بوی جوشکاری در محله پیچیده بود. مردهای غریبه در حیاط بودند و پروین خانم نمی‌توانست پایین برود. از پنجره اتاق نگاهی به پایین انداخت. آقا صمد حیاط خانه را با ایرانیت پوشانده بود. غریبه‌ها که رفتند و آقا صمد مشغول حساب و کتاب با آنها شد، پروین خانم به حیاط رفت. دور تا دور حیاط خانه قفسه‌بندی شده بود. با صدای همسرش به سمت او برگشت که می‌گفت: «دیگه لازم نیست از بیرون غذا بخرید. همین جا آشپزی کنید و غذای خانواده‌ها را بپزید. » بعد در حالی که سمت شیر آب می‌رفت تا دست‌هایش را بشوید، گفت: «آماده اسباب‌کشی شوید. چند کوچه بالاتر خانه‌ای دیده‌ام و می‌خواهم بخرم. اینجا را خیریه می‌کنیم. طبقه بالا را هم به خانواده‌هایی می‌دهیم که خانه ندارند. حق ندارند اجاره یا پول آب، برق و گاز بدهند. خورد و خوراک‌شان هم با ماست. »

یک عمر مهرورزی

  • حساب‌هایی که روی یخ نوشته شد!

خانم زنجانی می‌گوید: «با پولی که داشتیم، فقط می‌توانستیم ۲۰ کیلو برنج بخریم، اما ۱۰۰ کیلو برنج اضافه می‌خریدیم. آقا صمد می‌پرسید پولش را از کجا می‌آوری؟ به او می‌گفتم خدا بزرگ است. چند روز بعد چک می‌داد و می‌گفت برو تسویه کن. می‌پرسیدم: حساب بدهی‌هایم را داری؟ می‌گفت: بله، همه را روی یخ نوشته‌ام! وقتی که آقا صمد رفت و تنها شدم، حامی اصلی خیریه را هم از دست دادم. او که مخالف اصلی من در کارهای خیریه بود، به حامی و پشتیبان اصلی‌ام تبدیل شد. وقتی که رفت، کرونا آمد. کرونا که آمد، وضع مالی و درآمد خیلی از خیّرها خراب شد. تعداد خیرها که کم شد، من شرمنده خانواده‌ها شدم. ماه رمضان که می‌شد، هر شب تا ۲ هزار پرس غذا می‌پختیم و بین خانواده‌های کم‌بضاعت توزیع می‌کردیم، اما امسال سفره ما کوچک شده. از بین ۵ هزار خانواده‌ای که شناسایی کرده‌ایم و به‌صورت مستمر به ۵۰۰ خانواده رسیدگی می‌کردیم، امسال مجبور شدیم آنهایی را که واقعاً در مضیقه هستند، انتخاب و به آنها کمک کنیم. »
مثل شب‌های دیگر با کمک «عفت حداد» و «بانو ابراهیمی» غذا پخته و امشب قرار است آش و کتلت به خانه معلولان، خانواده‌های بی‌سرپرست و پیرمردها و پیرزن‌هایی ببرد که نمی‌توانند به خیریه بیایند. آقا صمد که زنده بود، در بازار آهن به خرید و فروش پیچ و مهره مشغول بود و درآمد زیادی هم داشت. به پروین خانم اجازه نداد یک ریال از ارثیه پدری‌اش را خرج خانه کند و او هم همه را خرج بینوایان کرد. آقا صمد که آسمانی شد، همه دارایی‌اش را به اسم پروین خانم زد. پروین خانم هم وصیت کرده بچه‌هایش این راه را ادامه دهند و مبادا اینجا که خانه امید خانواده‌های زیادی است، تغییر کاربری بدهد.  

کد خبر 600340

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار زیر پوست شهر

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha