میگویند که میدانست چه میخواهد. میدانست میخواهد چه پسری داشته باشد. میدانست چه راه دشواری پیشِ رویِ پسرش خواهد بود. میدانست خدا چه نقش تک و ممتازی برای پسرش در نظر گرفته است.
به همین خاطر، تو را با اینکه ظاهراً از جنس دیگران، اما با جوهری متمایز میخواست. گویی تو را از جنس دیگر، تو را متفاوت میخواست. گویی تو را چون سایه نوه پیامبرِ بزرگِ خداص میخواست. تو را ماه، مثل ماه بازتابنده روشنایی خورشید میخواست. تو را زیباتر و درخشانتر از همه ستارهها میپسندید.
تو آمدی. تو آن راز رشیدی که آمدی تا برای همیشه در قلب تاریخ بمانی. تو درست در سایه نوه پیامبر آمدی. درست یک روز بعد از تولد نوه پیامبر به دنیا آمدی. گویی خدا، از تولدت نشانهها را برایت میکاشت.
خدا تو را از همان زمان، درست پشتِ سر نوه پیامبر گذاشت و گویی از همانجا تمام مسیرِ زندگیات را تا خود عاشورا ترسیم کرد.
اصلاً انگار تولدت را جایی گذاشت که نشانه دیگری هم باشد. سه تولد را طوری پشت سر هم ردیف کرد که تا همیشه سهچهره بزرگ و ماندگار عاشورا در کنار هم، همیشه آن روزِ بزرگ را، آن واقعه تاریخساز را، به یاد بیاورند.
اصلاً انگار خدا تولد تو را، تولد راز، تولد زیبایی و بزرگی، تولد بندگی خودش قرار داد.