سه‌شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۸ - ۱۰:۱۷
۰ نفر

الهه صابر: من چیز زیادی نمی‌دانم. یعنی بالأخره فهمیده‌ام که هرچه هم بخواهم بدانم کافی نیست. شاید سوزن را بشود در انبار کاه پیدا کرد؛ اما می‌دانم هرچه هم که بخواهم فکر کنم، جواب بعضی مسئله‌ها را نمی‌توانم پیدا کنم. تصمیم گرفته‌ام حالا که نمی‌توانم جواب بعضی سؤال‌ها را بدانم حداقل زندگی خودم را بکنم.

آخر دنیا همین‌جاست

آخر من چه می‌دانم آخرِ دنیا کجاست یا اصلاً به چه دردم می‌خورد وقتی قرار نیست به انتهایش برسم؟

بگذارید راحتتان کنم. اصلاً آخرِ دنیای من همین‌جاست. همین‌جا که من ایستاده‌ام. اگر زندگی را دایره‌ای بسیار بزرگ تصور کنیم آخر دنیای من همین‌جاست که خودم ایستاده‌ام و آخر دنیای هرکسی نیز همان‌جاست که خودش ایستاده ‌است. مثل آشتی صفر با سیصد و شصت درجه است. آخرِ دنیا همین‌جاست که آدم به آغاز خودش بازمی‌گردد و با خودش آشتی می‌کند. من هم تصمیم گرفته‌ام به خودم بازگردم یا به قول بزرگ‌ترها به خودم بیایم.

بیش‌تر آدم‌ها نمی‌دانند «به‌خودآمدن» یعنی چه. آن‌ها تصور می‌کنند این جمله‌ای است که باید به تنبل‌ها گفت تا بلکه بیش‌تر درس بخوانند یا به جایگاه اجتماعی خوبی برسند؛ اما با تعریف ما، نقطه‌ی آغاز آدم‌ها جایگاه اجتماعی نیست. نقطه‌ی آغاز هرکسی از جای دیگری شروع شده است، از جایی غیر از این جهان معروف.

نمی‌دانم آن‌جا را چگونه باید تعریف کنم، وقتی که هیچ عبارتی نمی‌تواند به تمامی توصیفش کند. هیچ‌کس نمی‌تواند ابتدا را تعریف کند، اما به درستی آن را حس می‌کند و می‌داند این زندگی‌ها که خودمان را به آن‌ها مشغول کرده‌ایم اصل نیستند. یعنی اصلِ ما از جای دیگری است و هرکس خودش را با همان اصالت آغاز کرده ‌است.

شاید کلمه‌ی اصل، بهترین واژه برای توصیف من باشد. بهترین واژه برای توصیف من و همه‌ی آدم‌های اصیل. حتی آن‌ها که قبول ندارند اصالت در نام و جایگاه خانوادگی‌شان نیست و آن‌ها که قبول ندارند رشته‌های نامرئی اصالت، آن‌ها را به دوردست‌های نزدیک پیوند داده ‌است. آن‌ها را که فکر می‌کنند به اصالت متعلق نیستند و هنوز دارند معلق زندگی می‌کنند. درحالی‌که اصالت هیچ‌وقت کسی را رها نمی‌کند و حتی اگر آدم‌ها به اصالت خود بازنگردند اصالت، آن‌ها را به خودشان بازمی‌گرداند.

به گمانم گره این قصه را هرچه بیش‌تر بگویم کورتر می‌شود. درحالی‌که اصالت گره‌گشای تمام ندانسته‌هاست و خیلی ساده‌تر از این جمله‌های طولانی است که من گفتم. او در تک‌تک ذرات عالم و حتی در تمام فکرهایی که کسی آن‌ها را نمی‌خواند، ترجمه شده ‌است. فقط باید چند ثانیه سکوت کرد و به صداهایی که در تپیدن‌ها شنیده ‌نمی‌شود گوش داد. هرکسی دارد از دورترین سرزمینِ نزدیک به خودش، خودش را صدا می‌زند و دارد برای خودش دست دوستی تکان می‌دهد تا فقط بتواند به خودش بگوید: «آهای رفیق، من خودت هستم و دلم برایت تنگ شده است؛ پس هرچه زودتر به خودت بیا.»

عکس: گِیل مارسل

کد خبر 466988

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha