غزل محمدی: من کرمِ‌کتاب هستم و در این متن متوجه می‌شوید چرا؟ در این سلسله نوشته‌ها می‌رویم سراغ شاخ‌های ادبیات فارسی و شاخ‌بازی‌های ادبی‌شان، اما با خواندن مطلب متوجه کرمِ‌کتاب‌بازی نویسنده هم می‌شوید.

این گربه چشمک، این سگک غوریغرک!

وقتی حرف از شاخ‌بازی و آدم‌های شاخ به میان می‌آید، کم‌تر ممکن است ذهن کسی به سمت شاعران، ادیبان  و نویسندگان دانشمند و صاحب‌فضل برود.

مردم تصور می‌کنند شاعران موجوداتی سودایی و عاشق‌پیشه‌اند که زبان را برای مهرورزی‌های عاشقانه به کار گرفته‌اند. اما شیک‌ترین و نفس‌گیرترین شاخ‌بازی‌ها به نظر من شاخ‌بازی‌های شاعران و نویسندگان برای یک‌دیگر، برای دیگران و یا بین شخصیت‌های داستانی‌شان است.

به نظرم اگر چند تا از این شاخ‌بازی‌ها را بخوانیم، دیگر کم‌تر از گشتن میان کامنت‌های اینستاگرامی و دیس‌بک‌های رپرها به وجد بیاییم. گرچه ممکن است به نظرتان بیاید که من کمی قدیمی فکر می‌کنم، نمی‌دانم.

شاعران هم، مثل کامنت‌گذارها و دیس‌بک‌کنندگان، سلاحی به نام زبان داشته‌اند. با این فرق که اگر می‌خواسته‌اند برای کسی شاخ‌بازی درآورند، به موزون‌ترین شکل ممکن و با وسیع‌ترین دایره‌ی واژگانی به حساب طرفِ مورد غضب می‌رسیده‌اند. مثلاً سعدی، که غزل‌هایش در خاطره‌های عشق و عاشقی بیش‌تر فارسی‌زبانان نقش عمده دارد، شاخ‌بازی‌هایش را در غزل و قصیده، اما با هزل انجام می‌داده است. او معتقد است: «الهزل فی الکلام، کالملح فی الطعام» یعنی هزل در کلام مانند نمک در غذاست. همین است که سعدی بخشی از عمر و ذهن و زبان خود را بری نوشتن «خبیثات و مجالس الهزل» صرف کرد تا بگوید در نیش زدن با زبان و شاخ‌بازی درآوردن در کلام هم لذتی نهفته است.

یکی از راه‌های شاخ‌بازی، که نشان‌دهنده‌ی شخصیت تیپیکال سرگروه بچه‌های دبیرستانی هم هست که توی بعضی فیلم‌ها و سریال‌ها به خوردمان می‌دهند، بددهنی و فحش‌های آبدار است، اما این ویژگی فقط برای خلاف‌های سر کوچه و ته کلاس نیست، بلکه سابقه‌ی دورودرازی در ادبیات فارسی دارد. بعضی شاعران برای رقیبان شعری خود هجویه‌ها می‌سروده‌اند تا ثابت کنند خودشان هجوهای بهتری می‌سرایند. حتی گاهی هجویه سرودن ابزاری بوده برای نشان دادن استعداد شعرگویی شاعران و با هجو کردن تفننی کسی شاخ زمانه‌ی خود می‌شده‌اند.

چنان‌چه بخواهیم به یکی از شکل‌های کهنِ شاخ‌بازی در ادب فارسی بپردازیم، رجزخوانی‌های شخصیت‌های شاهنامه در میدان نبرد، از اولین چیزهایی است که ذهن را متوجه خود می‌کند. از رجزخوانی‌های رستم و سهراب، که به تراژدی‌ای اشک‌آور منجر می‌شود، تا رجزخوانی‌های رستم و اسفندیار، که پشتش تلاش رستم است برای منصرف کردن اسفندیار از جنگ و ایجاد زمینه‌ی صلح. نمونه‌های بسیار شاخص این رجزخوانی‌ها در شاهنامه فراوان است که در کلام شخصیت‌ها با اغراق همراه می‌شود، اما ذره‌ای از باورپذیری آن‌ها نمی‌کاهد.

بخشی از رجزخوانی رستم و سهراب  زمانی که رستم نمی‌داند قرار است با پسرش بجنگد و او را با دستان خود از بین ببرد:

بیامد خروشان بدان دشت جنگ

به چنگ اندرون گرزه‌ی گاو رنگ

ز رستم بپرسید خندان دو لب

ـ تو گفتی که با او به هم بود شب ـ

که شب چون بُدت روز چون خاستی؟

زپیکار بر دل چه آراستی ؟

ز کف بفگن این گرز و شمشیر کین

بزن جنگ و بیداد را بر زمین

نشینیم هر دو پیاده به هم

به می تازه داریم روی دژم

به پیش جهاندار پیمان کنیم

دل از جنگ جستن پشیمان کنیم

همان تا کسی دیگر آید به رزم

تو با من بساز و بیارای بزم

دل من همی بر تو مهر آورد

همی آب شرمم به چهر آورد

همانا که داری زگردان نژاد

کنی پیش من گوهر خویش یاد

بدو گفت رستم که‌ای نامجوی

نبودیم هرگز بدین گفت‌وگوی

ز کشتی گرفتن سخن بود دوش

نگیرم فریب تو زین در مکوش!

نه من کودکم گر تو هستی جوان

به کشتی کمر بسته‌ام بر میان

بکوشیم و فرجام کار آن بود

که فرمان و رای جهانبان بود

بسی گشته‌ام در فراز و نشیب

نیم مرد دستان و بند و فریب

بدو گفت سهراب کز مرد پیر

نباشد سخن زین نشان دلپذیر

مرا آرزو بُد که در بسترت

برآید به‌هنگام هوش از برت

کسی کز تو ماند ستودان  کند

بپرد روان تن به زندان کند

اگر هوش تو زیر دست من است

به فرمان یزدان بساییم دست

از اسپان جنگی فرود آمدند

هشیوار با گبر و خود آمدند

ببستند بر سنگ اسپ نبرد

برفتند هر دو روان پر ز گرد

به کشتی گرفتن برآویختند

ز تن خون و خوی‌ را فروریختند

بزد دست سهراب چون پیل مست

برآوردش از جای و بنهاد پست

این هم بخشی از رجزخوانی‌های رستم و اسفندیار در داستان غم‌انگیزی که به مرگ اسفندیار منجر شد؛ جنگی که پیروز نداشت:

خروشید کای فرخ اسفندیار

هماوردت آمد برآرای کار

چو بشنید اسفندیار این سخن

از آن شیر پرخاشجوی کهن

بخندید و گفت اینک آراستم

بدان گه که از خواب برخاستم

کد خبر 452370

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha