طنز > سلاااااااااااااااااام ول کام تو نیشگون‌کافه. ول کام تو سامر، ول کام تو انگلیش کلس...

دوچرخه شماره ۸۳۴

قراره كل تابستان بريم كلاس‌هاي رنگارنگ. كلاس زبان، كلاس نقاشي، كلاس شناي قورباغه، كلاس دو با مانع، كلاس تيراندازي بي‌مانع، كلاس پرتاب نيزه، كلاس جوراب‌بافي، كلاس پرتاب اسب، كلاس اسب‌سواري با شتر، كلاس آشپزي با قورباغه، كلاس خوانندگي با مانع، كلاس پرتاب دوچرخه با مانع صدمتر، كلاس وزنه‌برداري ساحلي با دو صدمتر در پيست اسكي، كلاس آشپزي روي يخ، كلاس سفالگري وسط دريا، كلاس پرتاب قورباغه وسط آشپزي با مانع دريایی... خدايا! خودت مي‌دوني در اين تابستون مملو از اوقات فراغت هيچي مثل غلت زدن ميون كافه نيشگون نمي‌شه. مي‌شه؟

 

قربان شما «کافه‌چی»

 

دوچرخه شماره ۸۳۴

تصويرگري‌ها: مجيد صالحي

  • نيش‌‌‌‌خوان

مادرك و دخترك!

 

حكايت كرده‌اند در زمان‌هاي ماضي، روزي مادركي به دختركش همي گفتندي: «هيچ داني كه امروز چه‌قدر كار داريم؟»

دخترك ابرو در هم كشيدندي: ‌«كار؟»

مادرك همي غريد و غريد (يعني غر زد): «ظرف‌هاي نَشُسته، اتاق‌هاي نروفته، غذاهاي نپخته!»

دخترك چشم‌هايش را بستندي و گفتندي: «هيچ داني امروز چه روزي است؟ امروز روز تولدم است. هيچ مي‌داني كودكي كه تازه به دنيا آمده كار نتواند كرد؟»

مادر اندكي در فكر فرو رفتندي و گفتندي: «عجبا! واعجبا!»

دخترك گفتندي: «به جان مش رجبا!»

مادرك نيز به زير پتو همي رفتندي و چشم‌ها را همي بستندي. دخترك مادرك را گفتندي: «تو را چه مي‌شود مامي! پس ظرف‌ها و اتاق‌ها و غذاها...»

مادرك با چشمان بسته گفتندي: «من نيز در چنين روزي تو را به دنيا آوردمي. از يك زن زائو چگونه انتظار اين كارهاي سخت داشتندي؟»

 

«ميرزاكافي‌خان ميكس‌آبادي، ملقب به كافي ميكس»

 

دوچرخه شماره ۸۳۴

  • نيش و نوش

اين روزها، هرجا را نگاه كني مي‌بين‌كله‌ها رفته توي گوشي‌ها. كلاً آدم‌ها سربه زير شده‌اند. اين شعر هم نگاهي دارد به همين مسئله‌ي بشريت كه گفته‌اند نوعي بردگي جديد است.

 

يه روز بيا تو پيج من!

 

اينستاگرام من شده

محل پز دادن من

عكس‌هاي يادگاري و

پست‌هاي عالي و خفن

 

يه روز بيا تو پيج من

پست‌هاي ما رو لايك بزن

بگو چه پيج خوبيه

مفيد و باحال و خفن!

 

لايك‌نزده بيرون نرو!

حتماً بايد بشم فالو

فالو نكني اَد نمي‌شي

از فيلترم رد نمي‌شي

 

يه روز بيا تو پيج من

نگو چه فايده داداشي؟

نگو مجازيه همه

خودت بايد پيشم باشي

 

نگو اينا ساختگيه

باد كه بياد خراب مي‌شه

دنيا بايد محكم باشه

دلم برات كباب مي‌شه

 

رفاقت‌ها عوض شده

اينم يه جور زندگيه

ريشه نداره مي‌دونم

اينم يه جور بردگيه.

 

«ميرزا كوفته تبريزي»

 

دوچرخه شماره ۸۳۴

 

  • چرا...چرا...چرا...

واقعاً چرا؟

 

چرا گوشواره داريم، ولي دماغواره نداريم؟

چرا گل‌گاوزبان داريم، ولي گل‌خرزبان نداريم؟

چرا شلغم داريم، ولي شل‌شادي نداريم؟

چرا سيب‌زميني داريم، ولي سيب‌هوايي نداريم؟

چرا سرباز وظیفه داريم، ولي سربسته‌ي وظیفه نداريم؟

چرا ماهيتابه داريم، ولي مرغتابه نداريم؟

چرا بعضي ها گوشفيل مي‌خورند، ولي گوشپلنگ نمي‌خورند؟

چرا با چاقو پوست ميوه را مي‌كنند، ولي با لاغرو اين كار را نمي‌كنند؟

چرا مترو تا تجريش مي‌رود، ولي تا تجسبيل نمي‌رود؟

 

«نیشانوش»

 

  • چت و مت

الهه‌ي بوق

 

نیش‌خشن: چرا كله‌ات رو گچ گرفتي؟

نیش فشن: ...

نیش‌خشن: نمي‌توني حرف بزني؟

نیش فشن: ...

نیش‌خشن: خب روي كاغذ بنويس!

نیش فشن: از دست همسايه‌ها...

نیش‌خشن: دعوا كردي با همسايه‌ها! تو كه دعواکننده و دعواگر و دعوامنش نبودي؟

نیش فشن: دعوا نكردم. ديوونه شدم.

نیش‌خشن: چرا؟

نیش فشن: از صداي بوق... بوق... مغزم منفجر شد و جمجمه‌ام ترك برداشته.

نیش‌خشن: وا يعني اين جور!

نیش فشن: بله اين‌جور. يه همسايه داريم كه يه بوق خريده، يه ماشين بسته روش.

نیش‌خشن: چي؟

نیش فشن: يعني به جاي اين‌كه ماشين بخره روش بوق ببنده، بوق خريده روش ماشين بسته.

نیش‌خشن: چه‌طور مگه!

نیش فشن: همه‌ی کارهاش شده بوق. سلام مي‌كنه، بوق... خداحافظي مي‌كنه، بوق... مي‌خواد بره پاركينگ، بوق... مي‌خواد خارج بشه، بوق... بهش مي‌گيم الهه‌ي بوق.

نیش‌خشن: كارش چيه اين الهه‌ی بوق؟

نیش فشن: واردات و صادرات ماست و دوغ!

 

«نیش قلی خان نوش‌ابادی»

 

دوچرخه شماره ۸۳۴

  • نيش‌‌‌نهاد كتاب

مهر در مهر

 

قصه كه نمي‌شود فقط آن‌وري باشد. گاهي هم قصه‌ها بايد اين‌وري باشند. مثل بعضي از مشتري‌هاي كافه كه آن‌وري‌اند. يعني اجازه ندارند بيايند اين‌ور پيشخوان و جايشان فقط آن‌ور پيشخوان است. حالا ما به يك كتاب برخورده‌ايم كه اين‌وري است. يعني چي؟

يعني اين قصه‌ها نگاه ديگري به آن قصه‌ها كرده‌اند. قصه‌هايي كه بارها شنيده‌ايم و برايمان آشنايند؛ مثل طوطي و بازرگان، خاله سوسكه، حسن‌كچل، ملانصرالدين و ...

نويسنده‌ي اين كتاب با استفاده از شخصيت‌هاي آن قصه‌ها داستان‌هاي ديگري ساخته و پرداخته است؛ مثلاً در قصه‌ي طوطي و بازرگان به جاي آن‌كه بازرگان به هند برود، به جزيره‌ي كيش مي‌رود و پيام طوطي‌هاي كيش را به طوطي خودش مي‌رساند.

به هرحال اگر خواستيد قصه‌هاي اين‌وري را بخوانيد، بدانيد و آگاه باشيد كه نويسنده‌اش علي مهر است. ناشرش سوره‌ي مهر (مهر تو مهر شد!) 13 تا داستان دارد و قيمت كتاب 6000 تومان. يعني هر داستاني حدوداً 450 تومان. مي‌ارزد. نه؟

شماره تلفن انتشارات هم 66460993  است.لطفاً بقيه‌ي شماره‌ها را اشغال نفرماييد.

 

«نیش‌ناش ناش»

کد خبر 337461

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha