خانه فیروزه‌ای >‌ لاله جهانگرد: خورشید شاهد من است. وقتی با زبان روزه در باد راه می‌روم و از روزهای رفته عبور می‌کنم!

دوچرخه شماره ۸۳۴

خورشیدی که تو آفریده‌ای، شاهد روزهای روشن و تاریک من است. او هر روز صبح مرا دیده. او از روزی که من به دنیا آمده‌ام، از روزی که روی زمین بوده‌ام، مرا دیده. او به من نور داده است.

تو خورشید را آفریدی که مادر آسمانی من باشد. نور تو مرا تغذیه کرد تا بزرگ شوم. اندازه‌ي درخت‌ها بشوم و روزه‌ي آب بگیرم!

دم افطار وقتی به من آب می‌دهی، با تو دوباره زنده می‌شوم تا فردا دوباره از نور تو تغذیه کنم.

* * *

خورشید شاهد من است. در فصلی که فصل اوست. در روزهای آخر بهار که تابستان به دنیا می‌آید، خورشید شهادت می‌دهد که من در نورش نشسته‌ام‌ و به تو فکر کرده‌ام.

تو مرا در نور خودت غرق کرده‌ای. در روزهای رمضان، خورشید را در کوله‌ي کوچکم می‌گذارم و راه می‌روم. راه می‌روم و اسم تو را می‌گویم. یا فتاح و یا فتاح و یا فتاح. یا ستار و یا ستار و... به یک دو راهی می‌رسم.

یا هادی و يا هادی و یا هادی. راه روشن می‌شود و من در راه روشن پای می‌گذارم. گرسنه که می‌شوم، نور می‌خورم. راستی نور خوردن، روزه را که باطل نمی‌کند؟ می‌کند؟

* * *

خورشید در کنار من است، وقتی در آخرین لحظه‌های شب‌های ماه رمضان، آرام‌آرام از پشت کوه‌ها سر می‌کشد و به من لبخند می‌زند.

 من که سحری‌ام را با چاشنی دعای سحر خورده‌ام و سیر و راضی به رنگ سرخ آسمان نگاه می‌کنم و به یک روز کامل از ماه رمضان که باز پیش رویم گسترده شده.

 یک روز پر از لحظه‌های مرتب کنار هم چیده شده از ریحان و گلاب و لبخند. لحظه‌هایی که من و خورشید، با هم، قدم‌قدم پيش می‌رویم تا لحظه‌های آخر.

پيش می‌رویم تا باز شب، شب‌های مهربان این ماه، دامنش را بر آسمان بکشد و خورشید، با همان لبخند که از صبح توشه‌ی راهمان شده بود، با من خداحافظی کند.

در تمام این لحظه‌ها، خورشید لب‌هایم را مي‌بيند که تکان می‌خورند و اسم تو را می‌گویند؛ چشم‌هایم را مي‌بيند که در به در به دنبال دست‌هایت می‌گردند و نفسم را حس مي‌كند که بوی نفس‌های دوستانت را گرفته است و جایی در حافظه‌ی اقیانوس‌وارش، حفظ می‌کند.

* * *

حالا اما کم‌کم به جایی از سفر رسیده‌ام که خورشید هم شاید نتواند ببیند و بفهمد، اسمش را گذاشته‌ام روزهای ستاره‌ای!

اسم عجیبی است، نه؟

آخر خورشید عادت ندارد در کنارش ستاره‌ای ببیند. عادت خورشید این است که طلوع کند و تمام ستاره‌ها و حتی ماه، که بزرگ‌ترین ملکه‌ی آسمان شب است، زیر نور بی‌پایانش رنگ ببازند، ریز شوند و از دید دور شوند.

 اما این ماه روزهایی دارد که ستاره‌ای است، یا بهتر است بگویم ستاره‌هایی دارد که نه  تنها نور خورشید آن‌ها را از میان نمی‌برد، بلکه با حضور خورشید درخشان‌تر هم می‌شوند، انگار در کنار خورشید قابی کامل و دیدنی می‌سازند.

حالا به یکی از این روزهای ستاره‌ای نزدیک می‌شویم، ستاره‌ای درخشان و بزرگ، که نیمه‌ی این ماه، یعنی در همان شب‌هایی که ماه قرص کامل است، همه‌ی ما جشن تولدش را می‌گیریم. جشن تولد ستاره‌ی چهارم، که نامش حسن‌(ع) است، فرزند علی‌ع و زهرا‌س، برادر حسین‌(ع) و زینب‌(س).

روز پانزدهم، اولین روز ستاره‌ای این ماه پر از خورشید است. در روز پانزدهم، از صبح که بیدار می‌شوم، در کنار خورشید، آن ستاره را هم می‌بینیم که درخشان و استوار، بعد از هزار و اندی سال، هنوز هم طلوع می‌کند و هنوز هم سالگرد طلوعش دل من و خیلی‌ها شبیه من را پر از یک‌جور نشاط، یک‌جور سرخوشی می‌کندکه لبخند را، به لب‌های تشنه‌ و روزه‌ام اضافه می‌کند.

* * *

می‌گویند قدیم‌ها ستاره‌ها به کار می‌آمده‌اند برای پیدا کردن راه. اگر زبان آسمان را بلد بودی، از دیدن ستاره‌ها می‌فهمیدی کجای جهان ایستاده‌ای و چه‌طور باید راهت را پیدا کنی.

شاید امروز، با این‌همه ابزار و وسایل جدید، دیگر ستاره‌های زمینی به درد پیدا کردن راه‌ها نخورند، اما روزهای ستاره‌ای رمضان، هنوز هم که هنوز است، می‌توانند به تو یادآوری کنند که در کجای جهان ایستاده‌ای، راهت از کدام طرف است و چه‌طور باید بروی که بدون دشواری مقصدت را پیدا کنی.

شاید همین است که روز طلوع و تولد ستاره‌ها برای ما اين‌قدر عزیز و دوست‌داشتنی است. شاید به‌خاطر همین است که در تمام این روزها، شوق رسیدن به نیمه‌ی رمضان، رسیدن به جشن تولد ستاره‌ی چهارم، این‌طور هیجان‌زده‌ام  کرده است.

 

دوچرخه شماره ۸۳۴

کد خبر 337176

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha