حالا که بعد از مدت‌ها برایت می‌نویسم، کلی حرف برای گفتن دارم، آن‌قدر که دیگر سر این کلاف بلندبالا گم شده است. نمی‌دانم ازچه شروع کنم و با چه تمام، اما فکر می‌کنم این پلوی هزارمخلفات بدمزه نشود.

دوچرخه شماره ۸۱۱

آخرين باري كه برايت نوشتم،‌ براي تولدت بود. نمي‌دانم تبريك كوتاهم خوشحالت كرد يا نه، ولي خوب مي‌دانم زماني كه تو تولدم را تبريك گفتي شادي دنياي خاكستري روزهايم را رنگين‌كماني كرد.

هنوز جمله‌اي كه در كنار كارت تبريك خودنمايي مي‌كرد يادم هست: «اميدوارم مثل گذشته پركار باشي.» اين جمله در وجودم زلزله‌اي به پا كرد،‌ زلزله‌اي كه پس‌لرزه‌هايش به نوشتن تشويقم كرد. نوشتني كه مدت‌ها از آن دور بوده‌ام.

درست است كه از نوشتن براي تو دور بوده‌ام، اما از خودت نه. تو هر پنج‌شنبه بوده‌اي، كنار يك فنجان چاي. فكر مي‌كنم نگفته‌ام كه من پنج‌شنبه‌ها چاي دوچرخه‌پهلو مي‌نوشم، اما حالا كه گفته‌ام، تو هم پنج‌شنبه‌ها وقت نوشيدن چاي يادم كن.

جايي خوانده‌ام كه قلم به دست گرفتن براي خلق ايده‌هاي نو نيمي از زندگي است و حالا حس مي‌كنم در مدت دوري از قلم و كاغذ و ايده، نصفه و نيمه زندگي كرده‌ام. اما از اين به بعد مي‌خواهم مرتب برايت بنويسم و بي‌كاري و كم‌كاري و صاف‌كاري و ماست‌مالي و... را بگذارم در كوزه! شايد هم دورشان خط قرمز بكشم. البته حالا كه فكر مي‌كنم، ضربدر قرمز بهتر است!

راستي برايت نگفتم، مدتي است كه به خانه‌اي جديد كوچ كرده‌ام؛ خانه‌اي نو كه خالي از هر خاطره‌اي است. جايي كه مي‌توانيم خاطره و آينده را بسازيم. اميدوارم بتوانم با تو هم خاطره‌سازي كنم.

فاطمه كردبچه، 16‌ساله از تهران

کد خبر 316303

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha