سه‌شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۴ - ۱۶:۱۸
۰ نفر

لیلی شیرازی: تمام شده، حالا دیگر خبری از آن‌همه سر و صدا و شور نیست، دیگر خبری از سر و صدا در خیابان نیست، غروب که می‌شود دیگر دلت با ریتم سه ضرب، دو ضرب و شش ضرب طبل، بالا و پایین نمی‌رود.

دوچرخه شماره ۸۰۹

دیگر جایی را نداری که بعد از غروب بروی، کمی اشک بریزی، کمی فکر کنی، گوش کنی. گوش کنی و بعد با لبخند به سمت خانه برگردی و احساس کنی وظیفه‌ات را انجام داده‌ای.

حالا عاشورای 95 پيش‌رويت است و هنوز بیش‌تر از این حرف‌ها تا اربعین مانده که بتوانی دلت را به آمدنش آرام کنی، و باورت نمی‌شد این روزها که آن‌قدر برایت مهم بودند، این تنها روزهای غمی که می‌شود برایش انتظار کشید، به سرعت تمام شده باشد و تبدیل شده باشد به چند صحنه که در خاطراتت مثل برگ‌های یک دفتر صد برگ قدیمی، صف کشیده‌اند و آرشیو شده‌اند.

حالا مردم مشغول کندن پارچه‌های سیاهی هستند که تمام در و دیوار شهر را پوشانده‌اند، از تمام همه‌ی آن علامت‌ها، کتل‌ها و پرچم‌ها که ساعت‌ها در خیابان می‌چرخیدند و سوگواری یک ملت را در طول تاریخ رو به آسمان فریاد می‌زدند، فقط چند تکه آهن باقی‌مانده است و چارچوب‌های آهنی و داربست‌های بی‌عاطفه، که انگار دارند تو را که دلت برای روزهای اشک پر می‌کشد، ریشخند می‌کنند.

و باز حال این داربست‌ها، بهتر از تکیه‌هایی است که اگرچه هنوز سر پا هستند و به احترام روزهای عاشورا، تا پایان محرم کسی دست به پرچم‌ها و نشانه‌هایشان نمی‌زند، ولی دیگر هیچ خبری در آن‌ها نیست، دیگر نه شور و صدایی از آن‌ها بلند می‌شود، و نه خبری از بچه‌هایی است که هر شب، به نشانه‌ی میزبانی، جلو در، صف کشیده‌ بودند تا دیگران بدون تعارف به مجلس وارد شوند.

و در این روزهای دلتنگی، فقط یک فکر است که می‌تواند آرامت کند، فکر دوباره به آن روزها، نه مثل یک روز که مثل یک مسیر است. روزهای اشک می‌تواند یک نقطه‌ی ویژه از بین 365 روز، که مثل همه‌ی روزهای دیگر می‌آید و می‌رود و تنها می‌توان لحظه‌هایش را مثل یک یادگاری، در آلبوم خاطراتت نگاه داری، نباشد.

روزهای اشک می‌تواند یک راه باشد، مثل یک جور پس‌زمینه که در تمام آن سیصد و شصت و پنج روز امتداد دارد، و عاشورای 1395 را از یک‌سو به عاشورای هزار و سیصد و نود و چهار، و از سوی دیگر به عاشورای هزار و سیصد و نود شش متصل
می‌کند.

می‌شود روزهای اشک را این‌طور دید، یک جور تصویر پس‌زمینه که می‌شود در همه‌ی زندگیت جاری باشد، و اگر این‌طور باشد، آن‌وقت دیگر نه فقط داربست‌های آهنی، ریشخندت نمی‌کنند، که می‌توانی لبخندشان را احساس کنی، حس کنی دارند با تو خداحافظی می‌کنند تا یک سال دیگر، یک جور دیگر، حتی شاید یک جای دیگر باز، هم‌دیگر را ببینید.

این‌طوری است که می‌شود امید را در این روزهای پس از اشک، جایگزین دلتنگی کرد، خرسند از آن‌چه در آن روزها، تو، و دیگران، با هم، مثل یک بدن واحد آفریدید، بدنی که آرام آرم شکل گرفت، بزرگ شد و همه‌ی شهر را تسخیر کرد، لبخند بزنی و به راهی فکر کنی که آن بدن حالا دیگر ناموجود و تکه‌تکه شده در خانه‌های فراوان و بی‌شمار این شهر، هنوز وجود دارد، مثل تو در حال اندیشیدن به راهی است که دوباره بعد از یک‌سال، گرد و غبار از آن برگرفته شده و دوباره تر و تازه پیش روی همه‌ی ما گسترده است.

می‌شود بعد از اشک‌هایی که در آن روز، برای یک نقطه‌ی تاریخی از هزار و سیصد سال پیش ریخته‌ای، این روزها، لااقل تا اربعین را، صرف اندیشیدن به راهی کنی که از به هم پیوستن همه‌ی روزهای عاشورای همه‌ی این سال‌ها، ساخته شده است.

راهی از روزهای اشک، که حالا تو، من، و همه‌ی اهالی شهر و کشور، در ادامه دادن آن نقش داشته‌اند. حالا تو هم، یک نقطه هستی، یک نقطه از تمام آدم‌ها، تمام من و تو هایی که در همه‌ی تاریخ این راه را ساخته‌ایم، ستایشش کرده‌ایم و به آن
پیوسته‌ایم.

کد خبر 313998

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha