چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۲
۰ نفر

یادداشت> مانده بود. هنوز ۴۰ ساعت مانده بود به تحویل سال. دریا توفانی بود و باران می‌بارید و خورشید پشت ابرهای خاکستری قایم شده بود.

ماهی‌ها از آب دل نمی‌کنند

ایستاده بودم چشم در چشم موج‌های خروشان. دریا با آسمان دوستی مسالمت‌آمیز داشت. همیشه دارد! دریا به رنگی است که آسمان هوس می‌کند داشته باشد.‌ و آن‌روز دریا خاکستریِ خاکستری بود.

مردهای ماهی‌گیر آمدند. مردهایی با صداهای کلفت و دست‌های خسته و بارانی‌های سیاه. مردهای ماهی‌گیر ازشب قبل تور‌هایشان‌ را توی آب خوابانده بودند که بشود لانه‌ی ماهی‌ها. که بشود لانه‌ی ماهی‌ها و ماهی‌ها بخوابند و صبح‌، دیگر بیدار نشوند. که صبح بیدار نشوند و بیایند توی دست‌های آن‌ها.

مردهای ماهی‌گیر سیاه‌پوش از ماشین قدرتمندی به نام تراکتور هم استفاده می‌کردند. با صداهای بلند و با کمک دست‌های آهنیِ تراکتور، تور خیس و سنگین را از آب بیرون می‌کشیدند. بیرون کشیدن کامل تور از آب خیلی طول می‌کشید.

با خودم گفتم کاش حالا که ماهی‌ها وابسته‌ی آب‌اند، تور از آب سریع بیرون می‌آمد. یکهویی دل‌کندن خیلی بهتر از دلهره‌ی ذره‌ذره از دست‌ دادن است. هرچند که ماهی‌ها هیچ‌‌وقت نمی‌توانند از آب ‌دل بکنند. شاید برای همین است که همیشه روی همدیگر می‌پرند تا بیش‌تر دریا را ببینند.

مردهای ماهی‌گیر نفس‌نفس می‌زدند و ماهی‌ها روی شن‌های خیس ساحل برای دو باره با آب بودن تقلا می‌کردند. ماهی‌ها را دست‌های بزرگ و کارکرده‌ی مردهای ماهی‌گیر بلند می‌کرد و در جعبه می‌گذاشت.

و ماهی‌ها هیچ‌وقت فکر نمی‌کردند که بعد از وداع با دریای دوست داشتنی‌شان، در دریای بزرگ‌تر ِ دست‌های مهربان مردهای ماهی‌گیر، که برای خانه‌شان نان و برای سفره‌های شب عید خاطره می‌برند، شنا کنند.

دریا هنوز خاکستری بود...

عکس و متن: مبارکه سادات مرتضوی

۱۶ساله ازتهران

 

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۴۲

کد خبر 259162
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز