یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱ - ۰۴:۴۸
۰ نفر

گروه ادب و هنر: نمایش مکبث و عجایب مخلوقات نام دو نمایشی است که به کارگردانی رضا ثروتی با استقبال مخاطب مواجه شده است؛ دو نمایشی که هر یک فضای خاص خودش را دارد.

نمایش

در این گفت‌وگو نگاهی داریم به فضای متفاوت این نمایش‌ها و البته نقاط مشترک این دو نمایش.

  • همزمان دو نمایش در حال اجرا دارید. نمایشنامه مکبث براساس نمایشنامه‌ای کلاسیک از شکسپیر است، از سوی دیگر نمایش عجایب مخلوقات است که نمایشنامه‌ای مدرن و بی‌قصه است. طبیعتا این دوکار کارگردانی متفاوتی هم را می‌طلبد.

نمی توانم بگویم که در نمایشنامه عجایب مخلوقات داستان وجود ندارد. درست است که در این نمایش دیالوگ وجود ندارد، اما زبان در آن وجود دارد. این زبان‌گاهی شامل آواهاست و گاهی هم بیان بدنی بازیگران و رفتارها و نشانه‌هایی که از طریق ژست خودشان در صحنه انتقال می‌دهند. به‌عبارت دیگر نمی‌توان به‌دلیل نبودن زبان بگویم که نمایش از متنی استفاده می‌کند یا نمی‌کند. کمبود دیالوگ، زبان را ایجاد می‌کند و عناصر دیگری را پررنگ می‌کند که حضور زبان را پررنگ‌تر از قبل نشان می‌دهد.

  • اما قصه به معنای مرسوم آن در نمایش نیست.

بله، قصه مرسومی ندارد. در این اثر یک قصه خطی و با حضور کاراکتر وجود ندارد و صرفا یک توده گوشتی از آدم‌ها هستند که در موقعیت‌های مختلفی قرار می‌گیرند. در این نوع نمایش‌ها زمان و مکان خاصی وجود ندارد و بیشتر المان‌های مرسوم ارتباط نمایشی، در این نمایش حذف شدند. البته باید بگویم که در نمایش مکبث المان‌هایی از نیاز انسان امروز دیدم که آن را انتخاب کردم؛ چیزهایی مثل خوابگردی و خیانت.

  • طبیعتا در این دو نمایش خط مشترک کارگردانی را می‌توان پیدا کرد، اما در جنس مفهومی این دونمایش هیچ نقطه مشترکی وجود ندارد.

در مکبث برشی از زندگی مکبث و لیدی مکبث را می‌بینیم و من در جایگاه دراماتورژ و کارگردان در تقابل با متن شکسپیر سعی کردم که آن دغدغه‌های انسانی را که وجوه مشترکی با انسان معاصر دارد پررنگ کنم، اما در نمایش عجایب مخلوقات مفاهیم انسانی کلان تری مطرح می‌شود که گستردگی معنایی و زمانی بیشتری دارد.

  • زمانی که مکبث را دیدم خلاقیت در بطن اثر و به‌عبارت دیگر در کارگردانی دیده می‌شد اما زمانی که نمایش عجایب ‌مخلوقات را دیدم احساس کردم صرفا دارم یک کار خلاق می‌بینم که صحنه قبلی با صحنه بعدی هیچ ارتباطی ندارد.

از لحاظ مفهومی، فضا‌سازی‌ و ابعاد فرمالیستی اثر اپیزودهای عجایب مخلوقات به هم نزدیک است، ولی اساس تجربه در آنجا بر این بوده است که همانطور که زمان، مکان، زبان و قصه‌ای وجود ندارد، ارتباطی هم بین این اپیزودها وجود نداشته باشد. ما در حال تجربه هستیم. اینکه مخاطب با ما همراه بشود به این بستگی دارد که با قاعده‌های مرسوم به تماشای نمایش عجایب مخلوقات می‌آید یا خیر؟ جالب است که بدانید که نخستین نگاه تماشاگری که با قاعده‌های مرسوم به تماشای این نمایش می‌آید با زمانی که برای بار دوم به تماشای این اثر می‌نشیند، عوض می‌شود چراکه گاردهای مرسوم ذهنی را به نمایش در نخستین دیدار از دست داده است و سعی می‌کند با اثر همراه بشود و از آن لذت ببرد و هجمه صوتی و تصویری با ناخودآگاهش طرف بشود نه با خود آگاهه عقلانی‌اش و در این زمان سعی می‌کند که با اثر مثل یک قطعه شعر، یک تابلوی نقاشی و یک قطعه موسیقی روبه‌رو بشود، در این صورت اتفاقی که ما می‌خواهیم انجام می‌گیرد.

  • شاید به این دلیل است که ما ابتدا نمایش مکبث را براساس یک نمایشنامه کلاسیک اما با کارگردانی خلاق دیده‌ایم، اما بعد نمایش عجایب مخلوقات را می‌بینیم که خلاق است اما به قول خودتان مشهورات متداول نمایشی را ندارد.

ایرادی دارد؟

  • قطعا ایرادی ندارد.

به‌نظرم اتقاق خوبی است که این دو نمایش درکنار هم قرار گرفته ‌اند که دو نمایش با دو دنیای متفاوت، دو رویکرد متفاوت و دو تجربه متفاوت را در تئاتر شاهد هستیم و این شیرینی را برای من دارد که بازتاب‌های متفاوتی را ببینم اما از نظر بعد سلیقه‌ای من مکبث را بیشتر تئاتر می‌دانم که به خط فکر و کارگردانی خودم نزدیک‌تر است.

  • بشخصه نمایش مکبث را بیشتر دوست دارم اما در نمایش عجایب مخلوقات خلاقیت‌های نابی هست که دیدنش لذتبخش است. نمونه آن صحنه ماشین لباسشویی است که در عین خلاقیت داستانی هم وجود دارد.

در عجایب مخلوقات یک بستر تأویلی باز در هر اپیزود وجود دارد. یعنی نقطه‌ای از سمت خود بر سر خط هر صحنه قرار نداده‌ایم تا تماشاگر بتواند خودش قصه آن اپیزود را بسازد. در فواصل اپیزودهای مختلف انباشت تصاویر به تماشاگر اجازه نمی‌دهد که اگر یک اپیزود خاص را دید وارد فکر بشود و بتواند پل‌های ارتباطی و قصه‌اش را بسازد به همین دلیل سریع اپیزود بعدی را شروع می‌کنم تا مخاطب فرصت این را نداشته باشد که در زمان اجرا خود را اسیر جست‌وجوی قصه و معنا کند. صحنه‌هایی در این اثر هست که به شما می‌گوید فعلا قصه را رها کن و مثل یک تابلوی نقاشی، قطعه‌ای موسیقایی یا یک رقص انتزاعی اثر را نگاه کن و لذت ببر. تجربه اصلی اینجاست که آیا پس از اتمام نمایش این تصاویر به ذهن تماشاگران برمی‌گردد و آیا تصاویر در ذهن آنها ته نشین می‌شود که تأویل‌ها و قصه‌های خودشان را بسازند؟ آیا شاعرانگی و حضور ناخودآگاه در شکل‌گیری این اثر به همان میزان با وجوه احساسی و غریزی تماشاگر برخورد می‌کند و ناخودآگاهش را به چالش می‌کشد؟

  • اما در مورد اپیزود ماشین لباسشویی، قصه به راحتی اتفاق می‌افتد.

من همیشه هنگام تمرین و شکل‌گیری اجرا برای خودم نموداری ترسیم می‌کنم که مثلا در فلان نقطه نمایش ریتم و تمپو در چه میزانی قرار دارد و آیا تماشاگر الان نیاز به ماساژ ذهنی و سکوت دارد یا خیر. اپیزود لباسشویی درست در میانه اجرا قرار دارد و هجمه تصویری و صوتی تا بدانجا ممکن است که ذهن تماشاگر را خسته کرده باشد؛ به‌خصوص آنکه اگر در چالش با خود برای جست‌وجوی معنا و قصه هم بوده باشد. من در پایان این اپیزود، صحنه را کاملا کند می‌کنم و مدتی طولانی نور روی ماشین لباسشویی است، بند رخت نورانی که سه لباس سفیدی که روی آن است و سکوتی که در آنجا قرار دارد، سکوتی کاملا تعمدی است تا به تماشاگر بگوییم حالا کمی فکر کن که در پایان همه این شلوغی‌ها و بعد کاریکاتورگونه آدم‌ها، رنج و غم پنهانی وجود دارد که بسیار نزدیک به اوست. از این لحظه به بعد است که آگاهی در میان این آدم‌ها شکل می‌گیرد و تنها کلام نمایش شنیده می‌شود: ماما.

به همین دلیل این اپیزود با تمام دردهایش دریاد مخاطب می‌ماند؛ چراکه در آنجا به تعمد می‌گویم که این دیگر بازی نیست. از این صحنه به بعد ما می‌بینیم که این شخصیت‌ها به زندگی عادی ما نزدیک می‌شوند و از انتزاع خودشان و از جهان غریب و فانتزی خودشان دور می‌شوند. به همین دلیل است که شما صحنه لباسشویی را صحنه به یادماندنی می‌دانید.

  • بگذارید به شکل دیگری سؤالم را بپرسم، از دیدگاه من صحنه‌هایی در یاد مخاطب می‌ماند که داستانی پشت آن است.

این نظر شما را قبول ندارم. در هر اپیزودی می‌توان خرده داستانی را دنبال کرد. درست است که برخی از اپیزودها داستان مرسومی ندارد که شخصیتی داشته باشد که آن شخصیت کاری انجام بدهد و براساس آن شخصیت نتیجه کارش را ببیند.

  • بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که برخی از اپیزودها داستان هایش بین مخاطب یکسان است و در برخی اپیزود‌ها هر مخاطب داستان خودش را می‌سازد؟

بستر تأویلی این کار باز است که هر مخاطب براساس خصوصیات فرهنگی و ذهنی و ارجاعات تصاویر که از کودکی تا به حال داشته هر صحنه را به یک گونه معنی می‌کند. من مسئول ذهنیت تماشاگر نیستم. من انتزاعی را به او نشان می‌دهم، او می‌تواند از دل این انتزاع حقیقت خود را بیرون بکشد و هرگونه که می‌خواهد تعبیر کند. او مسئول جهانی است که خود می‌سازد.

  • نقش بازیگران در شکل‌گیری این نمایش تا چه اندازه است؟

نکته جالب اینجا بود که زمانی که در خانه طراحی می‌کردم و خودآگاهانه و عقلانی اتودی را برای صحنه‌ای می‌نوشتم، زمان تمرین با گروه تبدیل به تجربه بی‌روحی می‌شد که برای هیچ کدام از ما دلچسب نبود چراکه حس و پتانسیل کافی درونش وجود نداشت اما هر وقت که صبر می‌کردم تا تصویرها مثل شعر به سراغم بیایند طراوت و تازگی پیدا می‌کرد که به دل همه ما می‌نشست و سریعا در دل کار ثبت می‌شد. به‌نظرم این نکته درستی است که نمایش عجایب‌مخلوقات واقعا یک شعر صوتی و تصویری بود و شعری که البته شکل‌گیری‌اش بسیار وابسته به حضور و خلاقیت بازیگران بود. ساختارمند شدنش و نظامی که می‌بایست آن جهان به هم ریخته ذهنی را به تصویر می‌کشید تنها به‌دست بازیگرانی توانمند صورت می‌گرفت؛ مثلا استفاده از چترها. ما چند تمرین گذاشتیم که بچه‌ها با خلاقیت خودشان ببینند که چترها به چه چیزهایی جز آنچه هستند می‌توانند تبدیل شوند. در این تمرین‌ها نکات تازه‌ای را پیدا کردیم که کم کم کار خودشان را در دل نمایش پیدا می‌کردند. می‌بایست از همه‌‌چیز آشنایی‌زدایی می‌شد و ما همزمان با سفر این آدم‌ها از دل اپیزودی به اپیزودی دیگر سفر چتر‌ها را هم می‌دیدیم که در دستان بازیگران به هر چیزی غیراز ماهیت اصلی‌شان تبدیل می‌شدند؛ اتفاقی که همزمان برای آدم‌های این نمایش هم می‌افتاد.

کد خبر 176568

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز