چهارشنبه ۵ خرداد ۱۳۸۹ - ۱۵:۲۲
۰ نفر

نفیسه مجیدی‌زاده: 1- جمعه روز من نبود. جمعه برای رفتن به نمایشگاه کتاب، انتخاب مناسبی نیست...

جمعه شلوغ است، جمعیت موج می‌زند. اما این بار جمعه مرا به نمایشگاه برد. در هوایی که بین آفتابی گرم و ابر و باد در نوسان بود.

2- خبر دوچرخه را خواندم و از در بالا (بزرگراه رسالت) وارد شدم. چون می‌خواستم به سالن کتاب‌های کودک و نوجوان بروم. همان چهار تا سالنی که هر چه می‌رفتیم تمام نمی‌شد و باز به سالن بعدی می‌رسیدیم. همان‌جا که با رنگ صورتی نوشته بودند: «سالن کودک و نوجوان».  سالن‌هایی زیر چادر. در حیاط مصلی چادر زده بودند و زیر چادرها هوا دم کرده و گرم بود.گرم و شلوغ. خوشحالم.

3- هر چه شلوغ‌تر، بهتر. هر چه بیشتر کتاب خوانده شود، بهتر، چند نوجوان روبه‌روی غرفه‌ای که نوشته بود: «فلسفه را بچشیم، کودکان و نوجوانان»  ایستاده بودند. دختر نوجوانی یک کتاب برداشت در باره استفاده از زمان. غرفه‌دار می‌گفت پرفروش‌ترین کتاب ما همین بوده که یک کتاب فلسفی در باب زمان است.
پسرهای نوجوان هم کتابی برداشتند. درباره خشونت. غرفه‌دار می‌گفت: «این هم یک کتاب فلسفی است.» و گفت:« ما در نمایشگاه ثبت نام می‌کنیم و وقتی تعداد اعضا به حد نصاب رسید برای نوجوانان کلاس‌های فلسفه برگزار می‌کنیم.»
از دختر نوجوان پرسیدم از فلسفه چیزی می‌داند و او گفت: «شنیده‌ام که فلسفه برای بزرگ‌ترها‌ست، اما وقتی برای نوجوانان هم کتاب فلسفی چاپ می‌شود حتماً ما هم می‌توانیم بخوانیم.» او زهرا محمدی، 15 ساله است. کتاب‌های تاریخی را از همه بیشتر دوست دارد و الان هم می‌خواهد خواندن فلسفه را تجربه کند. به او حسودی ام می‌شود.

4- حباب‌ها در هوا می‌چرخند. در اولین نگاه همه دنبال منبع حباب‌ها هستند. بعد از یکی
دو بار چرخیدن در سالن حباب‌ساز برقی را می‌بینم که یکی از انتشاراتی‌ها آن را نزدیک به سقف نصب کرده است. حباب‌ها می‌چرخند، عمرشان تمام می‌شود و... در انتهای سالن، غرفه‌ای است که مرا یاد صفحه شهروندی و محیط‌زیست می‌اندازد. کتاب‌های کودک و نوجوان این غرفه، مربوط به مسائلی در باره زمین، زباله و مصرف‌گرایی است. آنجا خانواده‌ای با همفکری هم،‌کتابی در باره زمین انتخاب می‌کنند و دختر نوجوان خانواده کتابی
در باره زباله. علت انتخابش را می‌پرسم. او برای درس علوم تحقیقی دارد در باره زباله.
شیده صباغ‌زاده 14 ساله است و می‌گوید: «موضوع تحقیق را خودم انتخاب کردم، چون به نظرم زباله مهم است.»

5- کتاب کوچکی را که 365 نکته کلیدی برای روزهای سال دارد باز می‌کنم. اولین نکته‌ای که می‌خوانم یک ضرب‌المثل اسکاتلندی است: «قطره سنگ را گود می‌کند نه با زور، با ریزش مداوم...»
آن‌طرف‌تر پوریا و حمید کتاب کوچک کودکانه‌ای را انتخاب می‌کنند، بعد قیمتش را می‌پرسند. کمی صحبت می‌کنند و کتاب را برمی‌گردانند. می‌پرسم: «چرا کتاب را برنداشتید؟»
حمید حسینی، 16 ساله در جواب فقط می‌خندد. می‌پرسم: «کتاب خریده ای؟»
کوله‌اش را نشان می‌دهد: «بله، این تو پر ازکتاب ‌است. کتاب و سی‌دی زبان، کتاب علمی، یکی، دو کتاب در باره کامپیوتر. کلی کتاب خریده ام. دیگر پولم تموم شده.»
- «قیمت‌ها چه‌طور بود؟»
حمید: «نوسان داشت. من بن داشتم، اما نتوانستم با بن‌هایم چیزی بگیرم.»
پوریا از راه می‌رسد و یک دسته بن به ما می‌دهد. می‌گوید: «بیایید من بن دارم. نمی‌خواهم.» بعد هم حمید را صدا می‌زند و تند و تند می‌روند.

6- دختر نوجوان با عجله کتابی در باره غلبه بر استرس برمی‌دارد و آن را ورق می‌زند. از او می‌پرسم: «کتاب روان‌شناسی می‌خوانی؟» با عجله کتاب را سر جایش می‌گذارد: «نه، همین‌طوری برداشتم.» و می‌رود و میان آدم‌ها گم می‌شود.
دختر نوجوانی روی صندلی جلوی غرفه‌ای نشسته است. زهرا قاسمی، 13 ساله از طرف کتابخانه‌ای در شهر قم، به نمایشگاه آمده و می‌خواهد از اینجا سی‌دی هم بخرد.
سمیه که نقشه ایران دستش است، کتابی  برمی‌دارد و در برابر اعتراض‌های مادرش فقط می‌گوید: «مطمئنم که این را ندارم.»
و مهدی، کتابی در باره دایناسورها برمی‌دارد. مدیسا یکی از داستان‌های مثنوی معنوی و سپهر داستانی از شاهنامه. آنها کتاب می‌خرند و من دلم غنج می‌زند، هر چه شلوغ‌تر، بهتر.

7- آن بیرون رادیو فعال است. رادیو جوان با «شنیده می‌شوید»، و آدم‌هایی که می‌خواهند حرف بزنند آنجا جمع شده‌اند. رادیو ایران یک مهمان دارد. «علیرضا جاویدنیا» . مرکز هنرهای نمایشی رادیو هم در غرفه‌ای، نمایش رادیویی زنده پخش می‌کند. از پله‌ها پایین می‌رویم به سمت شبستان. در بخشی از مصلی عملیات عمرانی انجام می‌شود. بولدوزرها کار می‌کنند. گرد و خاک بلند می‌شود و ‌روی سروصورت آدم‌ها می‌نشیند.

8- شلوغی شبستان بیش از حد تصور است. این‌جا نوجوانان هم حضور دارند. در باره کتاب‌هایی که انتخاب می‌کنند، می‌پرسند و گاه به انتخاب‌های جدیدی می‌ر‌سند. اما همهمه و شلوغی و گرما نمی‌گذارد آنجا بمانیم. در زیر زمین شبستان هم بخش فعالیت‌های جنبی است که بنیاد فردوسی، مرکز توسعه رسانه‌های دیجیتال و غرفه‌های صنایع دستی آن‌جا فعال‌اند.

9- بیرون می‌آیم. غم بعد از ظهر جمعه و همهمه و شلوغی نمایشگاه به‌هم گره می‌خورند. کتاب در دستم به من خیره مانده است.

کد خبر 107167

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز