دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۵ - ۱۸:۰۷
۰ نفر

سعید مستغاثی: سالهاست در عرصه هنر هفتم این مرز و بوم، سخن از سینمای ملی است، اظهار نظرهای مختلفی از دیدگاه‌های گوناگون درباره این سینمای آشنای غریب انجام گرفته، جلسات گفت‌و‌گو، میزگرد، همایش، کنفرانس و...انواع و اقسام برنامه‌ها درباره‌اش برگزار گردیده و حتی زمانی از سوی عده‌ای از تهیه‌کنندگان، منشور آن نیز نوشته شد!

اما علیرغم همه این بحث و بررسی‌ها، هیچگاه تعریف روشنی از سینمای ملی ارائه نگردید، مصداق روشنی معرفی نشد و راهکارهای عملی آن نامعلوم باقی ماند. به طوری که حتی همان‌ها که تئوری سینمای ملی می‌بافتند، فیلم‌های تقلیدی و کپی از آثار خارجی ساختند!!

اما علیرغم همه این‌ها، اگر بخواهیم در تاریخ سینمای ایران، فیلمسازی شاخص معرفی نماییم که سینمایش چه در محتوی و چه در ساختار، مصداق روشن سینمای ملی به نظر می‌آید، او کسی جز مرحوم علی حاتمی نیست. ولی به راستی چه عناصری سینمای حاتمی را به عنوان یک سینمای ملی شاخص می‌گرداند؟

در سینمای علی حاتمی، باورهای اعتقادی و دینی همواره در کنار سنت‌ها و ارزش‌های کهن ایرانی، ترکیبی واقعی و پذیرفتنی از فرهنگ ملی را به تصویر کشیده است، همانگونه که قرن‌هاست در آیین‌ها و روش‌های ایرانیان این تلفیق شگفت به چشم می‌خورد.

چه در آیین‌هایی همچون «نوروز»، «میهمانی‌ها و جشن»، «ازدواج و عروسی» و «عزاداری و ترحیم» و چه در روش‌های زندگی اعم از مکان سکونت و خورد و خوراک و تفریح و بازی و....
 قصه‌ها و مثل‌ها و متل‌های فولکلور ایرانی در آمیخته با فرهنگ کهن کوچه و بازار و معماری دیرپای ایرانی – اسلامی در فیلم «حسن کچل» و «بابا شمل»، عشق‌های اثیری و سوخته ایرانی در «طوقی» و «قلندر»، اسطوره ملی از نوع انقلابی‌اش در «ستارخان» و از نوع اصلاح طلبش در «امیرکبیر» (بخش‌هایی از سریال «سلطان صاحبقران»)، کمدی و طنز ناب ایرانی در «خواستگار»، زندگی خانواده ایرانی همراه دغدغه‌ها و معضلات اجتماعی و علایق و عشق‌هایشان در «سوته دلان» و «مادر»، مجموعه ارزشمندی از چالش‌های تاریخی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی فردی ایرانی در «هزاردستان»، دربار شاهان ایرانی با همه پلشتی‌های درون و برونش در «سلطان صاحبقران» و «کمال‌الملک» و «حاجی واشنگتن» و بالاخره کلکسیونی از شعر و آواز و هنر ایرانی در «دل‌شدگان»، تنها بخش کوچکی است از آنچه حاتمی از فرهنگ و ارزش‌های فکری و عملی مردم این سرزمین بر نوار سلولویید نشانید.

ضمن اینکه علی حاتمی همانگونه که شیوه یک هنرمند هوشمند است، دست و پا بسته (همچون برخی دیگر سینماگران که ادعای ثبت تاریخ فرهنگی و قومی دارند) به نمایش آن آیین‌ها و سنت‌ها نپرداخت و سعی کرد با نگاهی ژرف و کاوشگر، پیرایه‌هایی که در طی قرون بر آنها بسته شده و آثار مثبت و منفی‌شان را به نقد بنشیند.

و این برای علی حاتمی یک ادعا نبود، چرا که او با تک‌تک سلول‌هایش گویی ویژگی‌های فرهنگی و آداب و سنن آیینی این آب و خاک را درک کرده بود. حاتمی پای قصه‌های مادربزرگش، کودکی را تجربه کرد و در همه مجالس عزاداری و ختم و سفره‌ها و روضه‌های مذهبی و تکیه‌ها و... پای کار بود.

او سفرهای متعددی به نقاط مختلف ایران کرد و میراث نسل‌های مختلف آن در آثار برجای مانده و یا زندگی جاری‌شان را با پوست و گوشتش حس کرده بود. حاتمی کلکسیون گسترده‌ای از ظرف و ظروف و گلدان و دیگر وسایل عتیقه ایرانی داشت که خودش یک به یک جمع‌آوری کرده بود و جمعی از آنها را در برخی فیلم‌هایش مورد استفاده قرار می‌داد.

از همین رو بود که همه آن بازی‌های کودکانه کوچه پس‌کوچه‌های فیلم «حسن کچل»، پنبه‌زنی فیلم «طوقی» یا زرگری بلغور کردن فیلم «خواستگار»، همسفره نشدن ستار و باقر با یپرم‌خان ارمنی (که بعدا آنها را خلع سلاح می‌کند) در «ستارخان»، مراسم آشپزان کریم شیره‌ای در «سلطان صاحبقران»، آن لیست طویل وسایل پخت و پز و خورد و خوراک حبیب آقا ظروفچی در فیلم «سوته‌دلان»، قلم تراشی تیتراژ سریال «هزار دستان» و ساختن تار با هنرنمایی مرحوم علی اصغر گرمسیری در تیتراژ «دل شدگان»، گفتن فهرست طولانی اطعمه و اشربه ایرانی در «حاجی واشنگتن» و تدارک آن مراسم پر و پیمان ختم در فیلم «مادر» به دلمان می‌نشست و به قولی حالا هم هر وقت دلمان از این همه غوغا و سر و صدای زندگی روزمره می‌گیرد، هوس می‌کنیم صدای شهرفرنگی «حسن کچل» را دوباره گوش دهیم و پای دل عاشق آسید مرتضای «طوقی» بنشینیم و به جر‌و‌بحث‌های شیرین وسواس‌الدوله و خاوری در «خواستگار» بخندیم یا آوای بیژن مفید که در آخر «ستارخان» ترانه خاطره‌انگیز «مرغ سحر» را می‌خواند را بشنویم و فرفره بازی مجید ظروفچی «سوته دلان» را سیر کنیم و ماشین سواری خیالی غلامرضا و ماه‌منیر در «مادر» و وداع زیبای ابوالفتح و جیران در «هزار دستان» آن هم به زبان آذری و صدای استاد شجریان در صحنه پایانی «دل شدگان» که می‌خواند:«گلچهره بریز تو خون من بلبل نغمه گر را...»

این‌ها عناصر و پارامترهای بلاواسطه همان سینمای ملی هستند که در این سالها ظاهرا بطور دائم ورد زبان این و آن بوده است.

به راستی در فیلم‌های کدام سینماگر ایرانی می‌توانید اینچنین مجموعه‌ای چشم نواز و دلنشین از تمامی هنرهای ایرانی را به نظاره بنشینید؟ هنرهایی که هریک روایتگر بخشی از هویت و تاریخ و پیشینه و ریشه‌های این سرزمین و مردمش هستند.

از قصه گویی و حرکات موزون در «حسن کچل» گرفته تا نمایش آن معماری بی نظیر اسلامی – ایرانی در «طوقی» و شعر و عرفان در سریال «مثنوی معنوی» و حکایت رضا تفنگچی و رضا خوشنویس هزار دستان که دو شخصیت از یک فرد بودند (همان قرابت شگفتی که عرفان شرق بین هنر خطاطی و جنگجویی ایجاد می‌کند، آنچنانکه ژانگ ییمو نیز به نوعی دیگر آن را در فیلم «قهرمان» تصویر کرد) و روایت حیرت انگیز نقاشی و مینیاتور ایرانی در «کمال‌الملک» که به نوعی حدیث رهایی و از بند نفس رستن است آنگاه که نقاش، بر دیوار زندان تصویر آزادی‌اش را نقش کرده و یا آن شعر ژرف‌نگر حافظ که در دستگاه موسیقی ایرانی گویی سیر و سلوکی دیگر در حال و هوای معرفت و طیران آدمیت دارد:

«گر زحال دل خبر داری بگو
ورنشانی مختصر داری بگو
مرگ را دانم گلی همتای دوست
ولی تا کوی دوست، راه اگر نزدیک‌تر داری بگو»

راز و رمز ملی بودن سینمای حاتمی آن است که هریک از ما با هر گرایش و دیدگاه و روش، می‌توانیم بخشی از دیروز و امروز خودمان را در فیلم‌هایش ببینیم، به آنها ولو برای دقایقی دل بسپاریم و در لذتش غرق شویم و برای گذرش حسرت بخوریم. 

 می‌شود این نوع سینما را اصلا سینما ندانست (اگرچه امروز دیگر سینما از آن افراط گری برخی کارگردانان متکی به تصویر دهه‌های 60 و 70 اروپا گذشته است) اما به شدت ایرانی است. چراکه ایرانیان از دیرباز مردمی روایتگر و شنونده بوده اند تا تصویرشناس و تصویرگر و در واقع با همان روایات در ذهن خود قوی‌ترین تصاویر را می‌ساختند.

آنچه که فردوسی در شاهنامه با کلامش در حکایات رستم و سهراب و زال و سام و...انجام می‌دهد در توان و ظرفیت هیچ تصویر و یا هنر دیگری احساس نمی‌شود. از همین رو دیالوگ‌های حاتمی در فیلم‌هایش هر یک نقش پررنگ و تصویری نافذ محسوب می‌شوند.اما حاتمی در ترکیب‌بندی تصاویرش نیز، روحیه و منش ایرانی را فراموش نکرده، او برخلاف سینمای غرب که در ترکیب بندی کادرها و نماها (براساس نوشته شدن خط لاتین از چپ)، سنگینی تصویر را روی طرف چپ آنها قرار می‌دهند، بنا بر ویژگی خط ایرانی که از راست تحریر می‌شود، کمپوزیسیون تصاویرش را برپایه سنگینی سمت راست آنها طراحی می‌کرد. طراحی صحنه و دکور ایرانی برایش آنچنان اهمیتی در خلق شخصیت‌ها داشت که برای مقصودش، اولین شهرک سینمایی ایران را با دست‌های خود ساخت؛

شهرکی آمیخته از روزگار کهنه و نو این مملکت با آن طاقی‌ها و خیابان‌ها و چهارسوق‌ها و بازارهایی که بوی کباب و ریحان در و دیوارهایش را پر کرده و نانوایی که بدون آرد و آب باید هنر نان پختن می‌دانست و آن قهوه خانه‌ای که صدای قل‌قل سماورها و قلیان‌هایش بلند بود تا مردانش برای لختی استراحت روی تخت‌های چوبی، سینه کش آفتاب دراز بکشند تا کسی در گوششان زمزمه کند که تاکی شکار کبک و گوزن و آهو ؟ عزم شکار ناب کن!...تا که فردا به امر خدا، دست مرتضی ساخته شود که اگرچه هزار دستان بود و ابردست ولی غافل که دست خداست بالاترین دست‌ها. این، همه آن روحیه و منش و سیره ایرانی است، این تصویر ناب کلیت باور و اعتقاد ایرانی است، این همان سینمای ملی است.

کد خبر 10129

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز