همشهری آنلاین- سحر جعفریانعصر: داستان تیمارستان چهرازی از خیابان ولیعصر، روبروی پارک ملت، کوچه رحمتی شروع میشود. با این همه، نگهبان تیمارستان نه نارنگی دوست دارد و نه تاریخ. نشان به آن نشان که دیگر از تکرار «نه بابا...شایع است؛ خراب نمیکنن» برای دلواپسان تخریب تیمارستان به تنگ آمده و گاهی حتی فکر میکند نگهبان برج و بارو بودن بیدردسرتر بود تا یک تیمارستان متروکه که عالم و آدم با آن خاطره دارند. فکر برج و بارو اما به سر سید ابراهیم چهرازی، مالک و مدیر تیمارستان نیست که همه سرمایهاش را یک کاسه کرده و سال ۱۳۲۴ زمین بزرگ تیمارستان را بخرد. این را همه آنها که از سرِ مَرض پریشان مغزی اینجا در ادوار مختلف اینجا بستری بودند، خوب میدانند. صدایشان تَهِ حیاط پیچیده؛ هوار هوار میکنند: «از اول هی میخواستن خراب کنن...میگن ما خُلیم، چِلیم...میگن با حیوونای باغوحش کناری، خیالاتی داریم...به خدا، توپ ممدعلیشاه بود که افتاد مجلس؛ ما فقط داشتیم میخندیدیم.». از سر همین دیوانهبازیهاست که بعضی مراجع بالادستی به اضافهکاری افتادهاند؛ آخر، شکایتنامه همسایهها که نوشتهاند: «ببندید این دیوانهخانه را» یکی دو تا نیست. درهای تیمارستان را ۳ قفله کرده و رویشان کاغذ چسباندهاند: «خطر سگ نگهبان» و «مجهز به دوربین مداربسته».

ورود ممنوع به یک هکتار باقیمانده
از حدود ۱۵ هزار مترمربعی که ابراهیم تازه از فرنگ آمده، گوشهای از خیابان طولانی شهر که برو و بیای این روزها را نداشت، خریدهبود کمتر از هزار مترمربع پراکنده باقیمانده است. میان مترمربعهای بسیاری از نخستین دارالمجانین خصوصی تهران، ساختمانهای نونواری قد کشیدهاند که انگشتشماری از ساکنانشان، قصه آدمهای چهرازینشین را میدانند. یکی مثل فریبا که هر روز از کنار دیوار آجرچین تیمارستان، راه سوی پارک ملت میبرد تا کمی قدم بزند: «نمیدانستم متروکهای که چند پلاک با خانهام فاصله دارد یکوقتی تیمارستان بوده؛ تا سال ۱۳۸۹ که گروه فیلمبرداری «ورود آقایان ممنوع» آنجا آمد و شد کردند.» صدای زنی همسن و سال فریبا از میان هوار هوارهای تَه حیاط به گوش میآید: «چیه این همه قرص گچی و کپسول یُغور که میدید به خوردمون...یه لاک جیغ زدن که این همه دوا و درمون نمیخواست...»

اسکیزوفرنی آقای بازیگر و دلارِ دیوانه
شاید حق با بهروز که از قدیمیهای کوچه چهرازی سابق است و پنجره اتاقخوابش هم رو به سوی خرابه تیمارستان باز میشود، باشد: «چه فرقی میکند از قدیمیترین تیمارستانهای شهر باشد یا نخستین دیوانهخانه خصوصی که ۸۰ سال پیش در آن تعدادی جنون ادواری داشتند و تعدادی هم اسکیزوفرنی. اگر فرقی میکرد اسمش را به لیست آثار ملی میآوردند...» انگار او نیز مانند آقای نگهبان، میل نارنگی ندارد و همیشه پایینترین نمرات سالهای تحصیلیاش، نمراتی بودند که جلوی درس تاریخ توی کارنامههایش مینوشتند. هوار هوارهای ته حیاط به ساختمان نیمه فرو ریخته تیمارستان که پیشتر درمانگاه بوده، میرسد. از میان قاب چوبی موریانهخورده یکی از پنجرههای کوچکش، مردی جوان سر بیرون آورده: «من نکشتم...کار زندانبان است؛ آره...کارش خودش است که من را هم دیوانه کرده.» صدای ناصر ملکمطیعی است که بعد از کات دادن آقای کارگردان سعی دارد از حس و حال نقش (سال ۱۳۳۲ چهرازی لوکیشن فیلم افسونگر بودهاست) خارج شود. چقدر حس و حالش شبیه عابریست که حالا دارد از کنار محوطه چهرازی میگذرد؛ پیداست که نمیخواهد دیگر به قیمت پیاز و سیبزمینی و کمی میوه پاییزی که کیسههای خریدش را پر کردهاند، فکر کند: «نرخ دلار را تا خرتلاق بالا آورده و یک ماشهای را هم آن طرف دنیا فعال کرده باشند که باشد...ولش کن تا دیوانه نشدی.» همین موقع باز نگهبان برای کسی، جمله «نه بابا...شایع است؛ خراب نمیکنن» را تکرار میکند.

هیس؛ دیوانهها هوار هوار نمی کنند
آنقدر، دلواپس پشت دلواپس، دکمه زنگ در تیمارستان را فشرد تا نگهبان، صندلیاش را آورد بیرون. رویش لَم داده و هر یکی دو ساعت یک برای کسی یا کسانی همان جمله کوتاه را تکرار میکند. بعضی عشاق رادیو چهرآزی، پیگیرتر از آنند که با شنیدن یک جمله بروند پی کارشان: «اجازه میدی یه نگاه داخل تیمارستان بندازم؟»، «قول میدیم عکس نندازیم» و خیلی عبارتهای دیگر برای اصرارِ تماشای بنایی خاطرهانگیز و پر قصه که هیچ کدامشان اثر ندارند و نگهبان، مسئولیتپذیرتر ازاین حرفهاست. باز هم صدای تَهِ حیاط: «دلبر باید رد صلاحیت بشه...نمیشه که به ساز همه قِر و کرشمه بیاد...». با تاریک شدن هوا، ساختمان کهنه و سیمانی چهرازی، لوکیشنی مناسب برای فیلمهایی با ژانر وحشت به نظر میرسد. صدایی از تیمارستان میپیچد در درختهای چنار خیابان ولیعصر: «پاییز یهو میآد، تو یهروز، مثل بهار و بقیه. صبح زود بیدار میشی میبینی حیاط شده طوفان رنگ و رنگ که برپا در دیده میکند...»

نظر شما