باستانی‌کارند؛ بعضی‌شان با ۴۶ و یک کروموزوم و بعضی دیگرشان با چند ژن و عصب‌ رشدی ناهنجار (سندروم‌دان، اوتیسم، ناتوانی ذهنی).

پارازورخانه‌ای

همشهری آنلاین- سحر جعفریان‌عصر: همگی‌شان اما عادت دارند پیش از ورود به زورخانه جهان‌پهلوان تختی اول به سردیس سنگیِ پوریای‌ولی که سمت چپ درِ زورخانه جانمایی شده، سلام کنند و رخصت بطلبند و بعد انگار که پوریای‌ولی بهشان بگوید: «فرصت؛ پهلوون» یکی یکی داخل شوند. خودشان در پیش و همراه‌شان (بیشتر مادر و کمتر، باقی اعضای خانواده) در پس. سفارش‌های آقای مربی اغلب آویز گوششان است؛ به‌ویژه «پهلوون باید فروتن و افتاده باشه». سفارشی که تا از سر همان یک کروموزوم اضافه یا ژن و عصب ناجور با رفتارهای کلیشه‌ای و عادات غیرعادی و بدقلقی‌های خُلقی به نحسی می‌افتند یک مرتبه خاطرشان می‌آید و زود و فِرز سر به زیر می‌اندازند. امیرحسین و مهدی جلوتر و پشت‌بندشان، میثم و مرتضی، حسین و علی قدم به زورخانه می‌گذارند. به قرار همیشه، سیدحسن، خادم زورخانه خوش‌آمد می‌گوید: «یاعلی مدد پهلوونا» و صدای زنگ و ضرب‌نوازی مرشدجوان نیز در فرورفتگیِ گودِ ۸ ضلعی و سقف گنبدی زورخانه می‌پیچد: «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم/یارحمن و یارحیم...». تا همراهان بر سکوی غرفه‌ها بنشینند، باستانی‌کارانِ عضو نخستین تیم نوجوانان و جوانان پارازورخانه‌ای تهران با تیشرت و شلوارک نعطی به گود می‌آیند.

روایت پوریاهای‌ ولی‌ با یک کروموزوم اضافه | درباره نخستین تیم پارازورخانه‌ای پایتخت

وضو، گود و زمین‌بوسی

ساعتی به غروب مانده. مرشد، میان سَردَمِ (جایگاه مرشد بالای زورخانه) مَرمری با طاق نصرتی و آذین‌بسته با پرهای طاووس و تابلوعکس‌های قدیمی، حق‌خوانی می‌کند با آنکه چراغ سردَمَش که همان پول اهدایی ورزشکاران و تماشاگران است، چندان روشن نشده‌است. علیرضا تَرهنده، مدیر زورخانه، هم میل‌های بالای گود را نظم و ترتیب می‌دهد و هم به امیرحسین که زودتر از باقی دوستانش از رختکن بیرون آمده، تاکید می‌کند: «پهلوون، وضو داری؟» کمی بعد، اعضای تیم پارازورخانه‌ای به رسم زورخانه از سمتِ روبه‌روی مرشد با پای راست وارد گود می‌شوند و زمین‌بوسی می‌کنند. تعدادی‌شان ساکت و آرام و تعدادی دیگر پُرهیاهو، چشم به ترهنده که میاندار نیز هست، می‌دوزند.

شیطنت باستانی‌کارانِ پارزوخانه‌ای وسط گود

وقت سرَنوازی (نرمش و گرم کردن) است و مرشد با ریتمی کُند و پایین، ضرب می‌گیرد. ترهنده میان گود چرخ می‌زند: «به نام نامی حیدر، شروع کن...». باستانی‌کاران نوجوان و جوان، پی هم روی خط موربِ کفِ گود، گِرد می‌گردند. سرعت‌شان کم است که ترهنده به صدا درمی‌آید: «بجُنب پسر...جَلد باش». آنها اما نمی‌جُنبند و جَلد نمی‌شوند. با همان سرعت کم همچنان می‌گردند و تازه، شیطنت بعضی‌شان مثل حسین که اوتیسم دارد گُل هم می‌کند؛ مدام قلمبه عضله بازویش را به مهرداد که نفر جلویی‌ست نشان می‌دهد و می‌گوید: «نترس...با تو کاری ندارم...» و بعد ریز و نخودی می‌خندد. ترهنده دلش به بداخلاقی نیست. پس سعی دارد طوری دیگر میانداری کند: «هر کی بازوبند پهلوونی می‌خواد بره تخته شِنوی خودش رو بیاره.» این یعنی، مرشد باید ضربِ ۲/۴ یا ۴/۴ بگیرد: «به این گود و میدان که دارد نشان از علی/ بگو از دل و جان یاعلی...»

روایت پوریاهای‌ ولی‌ با یک کروموزوم اضافه | درباره نخستین تیم پارازورخانه‌ای پایتخت

میانداران بی‌مُزد اما صبور

مهدی، سن و سالش از همه اعضای تیم پارازوخانه‌ای بیشتر است اما حالا سر ناسازگاری گذاشته که نمی‌خواهد به فرمانِ آقای میاندار، حرکت شنا را انجام دهد: «تشنه‌ام...آب». سارا صمدی، مدیر گروه جهادی سرای امید از بانیان اصلی تشکیل این تیم منحصربه‌فرد زورخانه‌ای است. مادرِ مهدی نیز هست و دل‌نگران است مبادا پسرش بهانه‌گیر شود. پاورچین از سکوی غرفه تماشاگران و مهمانان پایین می‌آید و نزدیک لبه گود، بطری آب را تعارفِ مهدی می‌کند. خاطرِ ۴ سال پیش که به پیشنهاد سعید روشنی، رئیس هیئت ورزش‌های پهلوانی و زورخانه‌ای شهرری، عضوگیری تیم پارازورخانه‌ای از میان نوجوانان ناتوان‌ذهنی و علاقه‌مند، محله ظهیرآباد آغاز شد به سرش می‌آید: «اگر مربیان صبور نبودند همان هفته اول که چند مُشت و لگد از سر بی‌قراری بچه‌ها خوردند، بی‌خیال می‌شدند...به‌خصوص اینکه بی‌مُزد و اُجرت، وقت و انرژی گذاشته‌اند.»

روایت پوریاهای‌ ولی‌ با یک کروموزوم اضافه | درباره نخستین تیم پارازورخانه‌ای پایتخت

چاره باستانی‌کارانِ حساس

هنوز هم ذوق مدالِ طلایی که ۲ ماه قبل در نخستین دور مسابقات پارازورخانه‌ای کشور در قم برگزار شده‌ بود را دارند؛ این از همان مدال که هر بار به تمرین می‌آیند و به گردن دارند، پیداست. ترهنده سراغ داوطلب برای اجرای حرکات کُنده زدن، پای جنگلی (ضربدری به عقب و جلو)، میل‌گیری، چرخ زدن شلاقی و تک‌پَر می‌گیرد. همگی‌شان بی‌درنگ دست بالا می‌برند و داوطلب می‌شوند: «من...من...آقا علیرضا به من رخصت بدید...». سخت‌ترین قسمت میانداری ترهنده همین‌جاست؛ چون خوب می‌داند نوبت اول را به هر کس بدهد باقی، ناراحت و چه بسا پرخاشگر هم می‌شوند. پس، زود و فِرز چاره می‌کند: «ایوالله به همه‌تون که شیرید...نوبتِ اول هر حرکت، برای یک نفره...مرتضی، بیا وسط برای چرخ». مرشد، دست به پوستِ سفت ضرب می‌کشد و ریتم سه‌تایی و چهارتایی می‌نوازد تا مرتضی وسط گود حاضر شود. مرتضی با لبخندی پهن و احتیاط شروع به چرخ زدن می‌کند.

روایت پوریاهای‌ ولی‌ با یک کروموزوم اضافه | درباره نخستین تیم پارازورخانه‌ای پایتخت

به وقتِ کباده‌کشی، مامان منو ببین

سیدحسن لیوان شربت‌های پرتقالی را به سینی چیده و میان مهمانان می‌گَرداند. یکی دو نفر از مهمانان، اسکناس‌های چند ۱۰ هزارتومانی به سردَمِ او می‌اندازند. نوبت میل‌گیری و کباده‌کشیِ میثم است. یاعلی گویان و زور زنان، میلی ۱۰ کیلویی را بالای سر می‌برد و فریاد می‌زند: «مامان، منو ببین...» و اشک، چشم‌های مادرش را که لابه‌لای جمعیت تماشاگران نشسته، تَر می‌کند. صدای اذان که می‌آید یعنی پایان تمرین‌های یک روز در هفته باستانی‌کارانِ پارازورخانه‌ای است.

کد خبر 971535
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha