همشهری آنلاین-مرتضی گلستانیفر: در خیابان پاتریس لومومبا، جایی که انفجار مهیبی خانهای را ویران کرد، پیکر طاهر آیتاللهی، کارشناس آزمایشگاه و پدر دو دختر، از زیر آوار بیرون کشیده شد؛ مردی ۴۲سالهکه با عشق به خانوادهاش زندگی میکرد و حالا یادش در میان سایههای یک درخت گلابی و صدای لالاییهای مادرش باقیمانده است.
رفیق سالهای کودکی
کودکی طاهر با تصویری خاص در حیاط خانه قدیمی در ذهن افسر آیتاللهی (خواهر شهید) گره خورده است؛ جایی زیر سایه درخت گلابی: «هر روز حوالی پنج صبح، همان جا مینشست، آرام، بیصدا و از خنکای صبحانه لذت میبرد. آن درخت، تنها یک درخت نبود؛ رفیق سالهای کودکی طاهر بود.»
پدری پرانرژی با عشق قرمز
دوستان و همکاران چندین ساله شهید طاهر آیتاللهی خاطرات بسیاری از او دارند. مرتضی عاشوری از صمیمیترین دوستان طاهر، از خاطره خوش روزهای همکاری میگوید: «طاهر خوشمشرب، شوخطبع و سرشار از انرژی بود. ۱۵سال در شیفت شب بیمارستان رسول اکرم(ص) با هم کار میکردیم. خیلی از اوقات بیدار میماند تا دستگاهها به مشکل نخورند و جواب آزمایش بیماران زودتر بهدستشان برسد». عاشوری از علاقه طاهر به فوتبال و تیم محبوبش برایمان تعریف میکند: «طاهر به شدت فوتبالی بود و طرفدار پرسپولیس. هر وقت فوتبال نگاه میکردیم، چنان با اشتیاق بازی را تماشا میکرد که دیدن فوتبال برای ما لذتبخشتر میشد.»
خواهر از عشق به زندگی و امید به آینده برادرش میگوید: «باوجود همه سختیها، همیشه به آینده امیدوار بود. میگفت مگه چقدر زندهایم که از زندگی لذت نبریم. به رانندگی علاقه داشت و مأموریتهای کاریاش را اغلب با ماشین شخصیاش میرفت.»
از جشن تولد النا تا انفجار
شب تولد ۱۱ سالگی النا دختر طاهر بود. صدای خنده، شادیهای کودکانه، نور شمع و فشفشه فضای خانه مادربزرگ را پر کرده بود و هیچ کس فکرش را نمیکرد تا ساعتی دیگر اتفاقی ناگوار زندگیشان را تلخ کند. طاهر بعد از پایان جشن، تنها به خانه برگشت و دقایقی بعد انفجاری مهیب خانه او را ویران کرد. دیوارها فرو ریختند، خانه به تلی از خاک و آهن تبدیل شد. خواهر شهید آیتاللهی میگوید: «ما ساعتها در بیمارستانها و میان آوارهای خانه جستوجو کردیم تا سرانجام، پیکر آرامگرفتهاش را زیر خردهسنگها درحالی که انگار سرش را روی مبل گذاشته و به خواب رفته بود، پیدا کردیم.»
داغی که هنوز تازه است
مادر، آن روزها در سفر زیارتی مکه بود. هیچکس نمیخواست پرکشیدن طاهر را به او اطلاع دهد. افسر آیتاللهی میگوید: «هر روز حال و احوال طاهر را از ما میپرسید. ما به هر نحوی بود از جواب دادن سر باز میزدیم، با این بهانه که بهخاطر جنگ، طاهر مشغول رسیدگی به مجروحان است و اجازه ندارد با تلفن صحبت کند. با آمدن مادر به تهران با لبخندی مصنوعی از او با گل و شیرینی استقبال کردیم. گفتیم طاهر رفته دنبال گوسفند. میگفت: گوسفند میخوام چیکار؟ بگید سریع خودش بیاد. بالاخره زمانی که دستانم را دور گردنش گرفته بودم و بهسختی میتوانستم حرف بزنم، خبر شهادت طاهر را به مادر دادم...»
مادر برای پسرش سوغاتی میوه آورده؛ گلابی. نه هر میوهای، چراکه یادآور همان درختی است که طاهر زیر آن قد کشیده بود. داغ طاهر هنوز بر دل مادر تازه است. او که پس از چندین روز بیخبری به ایران بازگشته بود، حالا هر روز آلبوم عکسهای پسر را ورق میزند، با او حرف میزند، با صدای لرزان برایش لالایی میخواند و ناراحت است که نتوانسته سوغاتیهای پسرش را به او بدهد.
نظر شما