نمایشنامه «مرغ مینا» که پیش از این با نام «تراژدی رودکی» توسط محمد ابراهیمیان نوشته و چاپ شده است، نگاهی به زندگی رودکی، شاعر پرآوازه ایرانی دارد و وجوهی از شخصیت او، جنبههای اجتماعی، سیاسی و عاشقانه زندگی این شاعر پرآوازه را روایت میکند. با این وجود طبیعی است که تکیهگاه نویسنده در نگارش نمایشنامه بر ادبیات و بهخصوص شعر باشد و در عین حال ادبیات، بزرگترین و اصلیترین ابزار نویسنده در نگارش نمایشنامه باشد.
«زبان» و «کلام» از همینرو در نمایش «مرغ مینا» تأثیر و کارکرد دوچندانی پیدا میکند و وجه غالب نمایش میشود و گفتار با اینکه باید وسیلهای برای بیان افکار باشد اما تنها از یک بعد آن در نمایش بهرهبرداری شده و آن هم چیزی جز انتقال اطلاعات نیست. «زبان» در نمایش «مرغ مینا» وابستگی شدیدی به ادبیات کهن و کلاسیک پیدا میکند و با اتکا به شعر کلاسیک مورد استفاده قرار میگیرد و صرف پرداخت به داستان زندگی رودکی از آن استفاده میشود و در این فرایند زبان نه به وسیلهای بهعنوان بیان افکار نویسنده تبدیل میشود و نه حتی از طریق آن میتوان به نگرش و دیدگاههای نویسنده پی برد.
در عین حال اتکای صرف به داشتهها (اشعار رودکی) سبب شده تا صحنه نمایش «مرغ مینا» به محلی برای روایت این اشعار تبدیل شود. این مسئله تا آنجا پیش میرود که به هیچعنوان نمیتوان از طریق کلام و دیالوگ بازیگران به شناخت از شخصیتها رسید و در حقیقت کلام هیچ تأثیری در معرفی و شناساندن شخصیتها ندارد.
زبان بهکار گرفته شده در نمایش «مرغ مینا» زبان درام و دیالوگ نیست و از همینرو نمیتوان نمایشنامه را به لحاظ ساختار، چارچوب، اصول و قواعد نمایشی مورد بررسی قرار داد. بهنظر میرسد نگارنده بهدلیل دلبستگی و غوطهورشدن در دنیای اشعار رودکی و وفاداری بیش از حد نسبت به او، غرق در دنیای شعر او شده و با همین سرسپردگی تنها به تنظیم و روایت بخشهای مختلف زندگی او با تکیه صرف به اشعار او دست برده است.
در فرایند نگارش نمایشنامه، موضوع و محتوا بهدلیل وفاداری به اصل داستان و واقعه، ثابتمانده و خللی در آن وارد نشده است اما بهرهگیری از زبان غنی شعر و اندیشه در نقطه مقابل موضوع و محتوا قرار گرفته است.
زبان نمایش و حتی دیالوگها بهطور کامل وابسته به ادبیات کلاسیک است، درحالیکه زبان در نمایش و درام علاوه بر انتقال مفاهیم و جنبه زیباییشناختی، نقشی فراتر، یعنی کنش نمایشی و ایجاد اکت و عمل در صحنه را هم برعهده دارد و درعین حال در ایجاد تعلیق داستانی و حتی تعیین روند داستانی نمایش تأثیرگذار است. اما در این نمایش از همان ابتدا زبان و کلام نقش انتقال مفاهیم بهصورت یکجا و همچنین ارائه کامل و کلی اندیشه را برعهده دارد و از همین رو هرگونه عمل نمایشی، انتظار و تعلیق از میان میرود و روایتی صرفاً مبتنی بر یک واقعه تاریخی در صحنه جان میگیرد که از مؤلفههای اصلی درام، فاصله زیادی گرفته است.
تا این حد وابستگی به فضا و دنیای شاعرانه موجب شده تا فضای کلی اثر هم تحتتأثیر همین عناصر قرار بگیرد و یک فضای شاعرانه با رگههایی ناتورالیستی در صحنه پدیدار شود و حتی در اجرا هم که نمایش به روایتی رئالیستی از یک واقعه تاریخی – اجتماعی میپردازد، فاصله بگیرد. این در حالیاست که موضوعات و مضامین مطرحشده در نمایش «مرغ مینا» و بررسی وجوه مختلف شخصیتی و زندگی اجتماعی رودکی، دارای نقاط دراماتیک زیادی است که در نمایش صرف اعلام و اجرای آنها، به سمت آنها گرایش پیدا شده و تاجبخش فنائیان هم به عنوان کارگردان نتوانسته نقاط دراماتیک آن را برجسته کند تا وجهی نمایشیتر به اثر ببخشد.
او هم مانند نویسنده تنها برجنبههای شاعرانه اثر تمرکز کرده و وجوه شاعرانه داستان را مورد توجه قرار داده است و حتی در ایجاد ارتباط کلامی در میان بازیگران دیالوگهای محاورهای و روزمره هم وجهی شاعرانه به خود گرفته و جملات رد و بدل شده میان شخصیتها وزن و قافیه پیدا کرده است.باوجود این همه نمادپردازی و نشانهگذاری کلاسیک در داستان در ایجاد بستری شاعرانه و شکلگیری ساختار نمایش برمبنای ادبیات کلاسیک و تاریخ کهن اما طراحی صحنه و دکور نمایش در تضادی کامل با محتوای اثر قرار گرفته است.
خسرو خورشیدی در طراحی نمایش، با رویکردی کاملا مدرن و امروزی به سراغ اثر رفته و با بهرهگیری از عناصر آبستره و تجریدی فضایی کاملا متضاد بامفهوم و ساختار نمایش را تصویر کرده است که هیچگونه ارتباط معنایی و مفهومی با داستان و نمایش ندارد. شاید اگر در نوع پرداخت به داستان زندگی رودکی، رویکرد جدیدی توسط فنائیان و ابراهیمیان شکل گرفته بود و بخشهای ناشناختهای از داستان زندگی و وجوه شخصیتی این شاعر پرآوازه، آن هم نه با اتکا به این حد به ادبیات کلاسیک و فضای شاعرانه صورت گرفته بود، حداقل دکور نمایش معنا و مفهوم کاربردی بیشتری پیدا میکرد.
دکور نمایش «مرغ مینا» دکوری کاملا نمادگرایانه است که از نشانههای مدرن لبریز شده وحضور گروه فرم و اجرای حرکات موزون در صحنههای مختلف نمایش که قرار است حس و حال صحنهها را به مخاطب منتقل کنند، در اصل روایتی کلاسیک در بستری مدرن پدید آورده که این تضاد نوعی سرگردانی در ایجاد ارتباط میان مخاطب و نمایش را فراهم میکند.
طراحی صحنه آنچنان بر نمایش «مرغ مینا» غالب شده و خویش را بر نمایش حاکم میکند که به صرف استفاده فراوان از ادبیات و نشانههای کلاسیک بازهم نمیتوان نمایش «مرغ مینا» را نمایش کلاسیک نامید و در این حیطه آن را مورد نقد و بررسی قرار داد.
تغییر پیاپی صحنهها و تحرک بالای دکور نمایش، بهرهگیری از ادبیات ثقیلکهن، یکدستی کلام و بیان که به خصوص بازی بازیگران را هم تحتالشعاع قرار داده است، موجب شده تا در کنار میزانسنهای تکراری که عموما برپایه نحوه چینش و قرارگیری دکور نمایش برصحنه شکل میگیرد نمایش «مرغ مینا» تجربهای ناموفق قلمداد شود. حتی بهرهگیری فراوان از موسیقی و ترانه برای تنوع بخشیدن به صحنههای مختلف که عمدتا بر پایه اشعار رودکی شکل گرفته است هم به سرعت به ورطه تکرار و کلیشه میافتد و نمیتواند راهگشایی در ایجاد ارتباط مستمر تماشاگر با اثر باشد.