یکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۸ - ۱۹:۴۲
۰ نفر

ندا انتظامی: اهالی تئاتر، هم با اسم حمیدرضا آذرنگ آشنا هستند و هم با اسم نیما دهقان؛ خط و ربطی که این دو را به هم پیوند می‌دهد، اجرای نمایش‌های مشترکی است که اولی در جایگاه نمایشنامه نویس و دومی در جایگاه کارگردان انجام داده‌اند

اما این‌بار این دو کاری را به شکل مشترک کارگردانی کرده‌اند که آذرنگ نمایشنامه آن را نوشته است. این نمایش با نام اولیه «مادر مانده، ما درمانده» در بیست‌و‌هفتمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر شرکت کرد و امروز پس از گذشت 4 ماه در تالار چهارسو اجرا می‌شود. این نمایش برای هر دو نفر تجربه‌ای متفاوت محسوب می‌شود و البته دیدن نمایش «مادر مانده» هم برای تماشاگر تجربه‌ای متفاوت است.

  • بیایید از ایده اولیه این کار صحبت کنیم که چگونه نوشته شد و این روند چقدر مشترک بود؟

آذرنگ: ایده اولیه این کار  را نیما داد. البته به این شکل کنونی نبود بلکه داستان خانواده‌ای بود که بر سر ارث و میراث به جان هم افتاده بودند و در این بین مادرشان را فراموش کرده بودند.

اصرارهای نیما بر سر نوشتن این نمایشنامه، باعث شد که کار به سمتی برود که تعامل و فضای مشترکی به‌وجود بیاید. بیش از 4 بار این نمایشنامه را بازنویسی کردم تا به آنچه دلم می‌خواهد برسد.

  • داستان فضایی آشنا و تکراری دارد؛  خانواده‌ای سر ارث باهم درگیر می‌شوند و مادر را به خانه سالمندان می‌سپارند. اما روایت این داستان تکراری، در نمایش متفاوت است؛ روایت جریان سیال ذهن که گره‌های داستان از اول نمایش تا به آخر باز می‌شود. چگونه به این روایت رسیدید؟

آذرنگ: بشخصه به این سبک کاری، فضاهای فرا واقع و سیال ذهن علاقه زیادی دارم. در کارهای قبلی‌ام هم این‌گونه بوده. شکست زمان،جزء جذابیت‌های نوشتاری من است. اینها مشوق من بود که از آن شکل روایی و واقع گرایانه که به داستان ارث و میراث بارها پرداخت شده دور شوم.

این شکست زمان، خواست من به‌عنوان نویسنده بود و دوستش هم داشتم. به نوعی این نمایشنامه ادامه کارهای گذشته من است. در نمایشنامه‌های «روزی روزگاری آبادان»، «خیال روی خطوط موازی»، «این کدام پنجشنبه است» و حتی در «دومتر در دو متر جنگ» این تجربه را داشتم.

  • در نمایشنامه، بازی با پرده‌ها نبود که مثلا الان از اینجا پرده کشیده می‌شود یا اینجا پرده می‌آید؟

آذرنگ: اشاره‌های خیلی کوچک‌تری بود که هر کارگردانی بتواند آن را درک کند.

  • شکل اجرایی نمایش از کجا به دست آمد؟ آیا بازی با پرده‌ها و رفتن و آمدن آدم‌ها هم از ابتدا در نمایشنامه مشخص شده بود؟

آذرنگ: نمایشنامه را به شکل جریان سیال ذهن نوشته بودم و آنچه مربوط به پرده‌هاست خواست نیما بود. ابتدا بازیگران این روش را به‌دلیل دشواری اجرا پس می‌زدند. ما نمی‌دانستیم که نیما می‌خواهد چه کار کند و یا چه می‌گوید.

یک چیزهایی در ذهنش ساخته بود که برای ما بسیار غریبه بود، شاید ابتدا برای خودش هم این طرح ناآشنا و سخت بود. اما کم‌کم که جلو رفتیم و او توضیح داد، بچه‌ها هم کم‌کم علاقه‌مند شدند و کار به اینجا رسید.

دهقان: به روایت حمید رضا آذرنگ یک نکته را اضافه کنم. حمید رضا آذرنگ فضای دراماتیک و اکت‌هایش در یک شرایط جریان سیال ذهن اتفاق می‌افتد؛ یعنی نمایشنامه‌هایی که او نوشته شامل یک سری اپیزود است که می‌تواند به تنهایی اجرا شود. اما اینها یک نکته اتصال قوی نسبت به هم دارند که کمتر در آثار نمایشی ما دیده می‌شود.

ایرادی که ما در درام می‌گیریم این‌است که می‌گوییم دیالوگ تئاتر نباید قصه باشد. به جرات می‌گویم که دیالوگ حمید قصه است و این اصلا ایراد نیست. دیالوگ‌های او شعرگونه است. همان گونه که شکسپیر و برشت در نمایشنامه‌هایشان به کار برده‌اند، او به شکل ایرانی به کار برده است؛ یعنی دیالوگ، تصویر دارد.

  • تصویری بودن دیالوگ یک حسن است اما نکته مهم‌تر این‌است که بتوان برای این تصاویر، شکل کاربردی یا همان تکنیک را به دست آورد. با توجه به اینکه تعداد کارهای مشترک شما زیاد است، چگونه برای این دیالوگ‌ها تکنیک به دست می‌آورید؟ آیا این تعامل از زمان نگارش شروع می‌شود یا بعد از پایان نگارش؟

دهقان: اعتقاد شخصی من این‌است که کارگردان خوب،  کارگردانی است که خیانتکار به متن اما وفادار به موضوع باشد. خیانت می‌کند تا مفهوم تمی که در ذهن نویسنده هست بکشد بیرون.

به همین دلیل آن مفهوم تماتیک به من اجازه می‌دهد برای اینکه به این مفهوم نزدیک شوم، ببینم که از چه ابزاری می‌توانم استفاده کنم تا تصویری که در ذهن نویسنده است بیرون بکشم. این ابزار شامل مجموعه‌ای   از موارد می‌شود؛

یعنی در اکثر کارهایی که انجام داده‌ام هیچ‌چیز برتر از یک چیز نبوده است بلکه آنچه برتر است اتمسفر نمایشنامه است که باید به تماشاگر انتقال داده شود. تماشاگر کشف می‌کند و ما چیزی را برای او کشف نمی‌کنیم.

این تکنیک من است که اثری را انتخاب می‌کنم و مهم‌ترین چیزی که در نمایشنامه وجود دارد و ساده‌ترین چیزی که جلوی چشم‌مان هست و به آن توجه نمی‌کنیم را بزرگ و پررنگ می‌کنم.

  • آقای دهقان در نمایش قبلی «کادانس» هم از همین تکنیک استفاده کرده بودید. در آن نمایش جعبه‌ها و تغییر آن، فضاهای متفاوتی را ایجاد می‌کرد و در این نمایشنامه پرده‌ها. این عناصر در کار شما مشترک است، حتی در نمایش «دو متر در دو متر جنگ» هم به این شکل بود؟

دهقان: این سبک و مدل من است و این سبک کاری را دوست دارم. مهم‌ترین چیز برای من نگاه صنعتی به تئاتر است. اصلا نگاه هنری به تئاتر ندارم.

  • با این حساب،  بخش صنعتی کارهای مشترک شما دونفر برعهده نیما دهقان است و بخش هنری برعهده حمیدرضا آذرنگ.

آذرنگ: تعامل هنر و صنعت است که جذابیت را به‌وجود می‌آورد و می‌شود درباره آن حرف زد. هرکسی و با هر دیدگاهی ابتدا به ساکن باید هنر را درک کرده باشد و بعد وارد آن بشود. نیما هنر و تئاتر را خوب می‌شناسد و حالا دیدگاه خودش را در نقطه نظرهای دیگران منتقل می‌کند. به‌نظرم موفق هم بوده است.

  • آیا پیش نیامده که به خاطر نگاه صنعتی مجبور شوید بخش هنری را تغییر بدهید یا برعکس؟


آذرنگ: اصلا.

دهقان: یک کارگردان در عین اینکه به متن خیانتکار است، اما به مفهوم اندیشه نویسنده وفادار است. روایتی که من به‌عنوان کارگردان با بازیگران شروع می‌کنم، در تمرین به بازیگرها می‌گویم که نمی‌دانم باید چه کار کنم.

بچه‌ها را وارد مشورت گروهی می‌کنم و پیشنهادها و تفکراتشان را می‌شنوم و آرام آرام ایده‌ای را وارد فضا می‌کنم و بازیگران را وادار می‌کنم که بسازند و خراب کنند تا تولد اتفاق بیفتد. اسم این روش را می‌گذارم میزانسن فعال. به‌عنوان مثال بازیگر می‌گوید که بهتر نیست این کار را انجام دهیم؟ بازیگر موقعیت را درک کرده است، از طرفی به دادن میزانسن به بازیگر اعتقادی ندارم.

  • در این کار هم میزانسن ندادید؟

آذرنگ: تحمیلی نبوده است.

دهقان: میزانسن وجود دارد اما از دل کار بیرون آمده است. جاهایی شده که من اشتباه فکر می‌کردم و حمیدرضا به‌عنوان نویسنده به کنارم می‌آمد و تذکراتش را می‌داد و با هم به تعامل می‌رسیدیم چرا که اتفاق یک اتفاق گروهی است و نمی‌توان آن را به یک فرد محدود کرد.

شاید رهبری را بتوان به یک فرد محدود کرد، اما کل اتفاق یک اتفاق گروهی است.
در جریان نمایش،  اتفاق خوشایندی می‌افتد و آن این‌است که هرچه به پایان نمایش نزدیک‌تر می‌شویم متوجه می‌شویم که قضاوت‌های ما درباره شخصیت‌های نمایش اشتباه بوده است.

از یک طرف این خیلی خوب است اما از طرف دیگر، به‌عنوان تماشاگر فقط ناظر هستیم؛ یعنی اطلاعات و داده‌های نمایش به قدری زیاد است که قدرت تحلیل و فکر‌کردن را از ما می‌گیرد.

آذرنگ: چرا به این فکر نمی‌کنید که در سالن و حین اجرای نمایش مخاطب نباید فکرکند؟ او باید بیرون از سالن فکر کند. اگر قرار باشد که در داخل سالن فکر کند، ما چیزی برای بیرون از سالن به او هدیه نداده‌ایم. به‌نظرم خیلی خوب است که در لحظه اجازه ندهیم او تحلیل کند بلکه به قدری او را درگیر نمایش کنیم که در ذهنش تصاویری بماند و او در فرصت مناسب آن را تحلیل کند.

  • اینجا 2 اتفاق می‌افتد: یک بخش قصه است و پیچیدگی روایی داستان است و یک بخش تکنیک است که به قدری بازی پرده‌ها برای ما تصاویر می‌سازد و وقتی برای تفکر حین اجرا نمی‌ماند. ریتم نمایش هم سریع است و داده‌هایی که داده می‌شود بسیار زیاد. در نتیجه ذهن تماشاگر باید بدود که چیزی را از دست ندهد. احساس نکردید که ممکن است تماشاگر این روابط و داستان را به‌دلیل تکنیک و تکنیک را به‌دلیل داستان از دست بدهد؟

دهقان: اگر تماشاگری خودش را ساده در اختیار کار قرار بدهد، چیزی را هم از دست نمی‌دهد.

آذرنگ: ممکن است مخاطب لحظه‌ای در کار بماند و به همان نقطه‌ای برسد که خودش در زندگی با آن درگیری داشته است؛ یعنی یک بخش از نمایش را منطبق با زندگی خودش، شناسنامه فامیلی‌‌اش و یا شاید همسایه‌‌اش ببیند. اگر در همان جا هم بماند ما تا همان حد توانسته‌ایم او را جلو بیاوریم.

دهقان: این حرف به این معنی است که آدم‌های نمایش، آدم‌های امروزی جامعه هستند. حمید رضا الگوی این آدم‌ها را جامعه داشته است. بعید نیست زمانی که من نمایش را می‌بینم با بازیگر همذات‌پنداری کرده و داستان نمایش را رها می‌کنم و درگیر زندگی شخصی خودم می‌شوم. این اتفاق خوبی است و ما خوشمان می‌آمد که اگر این اتفاق بیفتد.

آذرنگ: این حرف شما نشان دهنده این‌است که ما به توفیق رسیده‌ایم.

  • شخصیت‌های این نمایش همه خاکستری هستند به‌طور کلی این اتفاق خوبی است که هیچ شخصیتی بد نیست و ما نمی‌توانیم هیچ شخصیتی را محکوم کنیم؛ هر چقدر هم که بد باشد. اما این اتفاق در مورد شخصیت مادر و حبیب نمی‌افتد. خصوصا در مورد شخصیت حبیب که نمادی از خوبی است. با نشانه‌هایی که بسیار تکراری شده است؛ لباس سرتا پا سفید، سیب و دوچرخه.

آذرنگ: حبیب مال دنیای مادی ما نیست که الان دغدغه‌های مادیات و اتفاقاتی که شخصیت‌های دیگر به‌دنبال آن هستند را داشته باشد.

حبیب الان فارغ شده است حتی اگر می‌گوید:«نگاه کردم به پلاک کوچه و دلم سوخت.» دلش برای خودش نمی‌سوزد بلکه برای آدم‌هایی می‌سوزد که به خاطر رسیدن به تعلقات دنیوی این‌گونه زندگی می‌کنند. حبیب یک شخص نیست.

  • وجود حبیب در این نمایش به دغدغه شخصی شما در جایگاه نویسنده برمی‌گردد که دوست دارید به آدم‌های جنگ بپردازید.

آذرنگ: آدم‌های درست جنگ. در جنگ آدم‌های غلط بسیاری داشتیم. اما زمانی که نماد تعریف می‌کنیم، داریم از نماد خوب حرف می‌زنیم. آن طرف داریم زندگی آدم‌هایی را تعریف می‌کنیم که معتقدم حتی جنایتکارترین آنها هم به‌خودی خود مقصر به تمام معنا نیستند؛

یعنی شرایط، موقعیت‌ها، تعامل و ضد‌تعامل‌هایی پیش آمده که توانسته این آدم را به این شخصیت برساند. هر کدام از آنها برای خودشان توجیهی دارند. من این‌گونه آدم‌ها را می‌بینم و آنها را متهم نمی‌کنم. این به‌عهده خود مخاطب است. چرا باید متهم بکنم؟

  • در مورد حضور حبیب در این نمایش، فقط دغدغه شما برای نشان‌دادن یک آدم دوران جنگ مطرح بوده است؟

آذرنگ: دغدغه من این نبود که این آدم را نشان بدهم بلکه دغدغه من این بود که بگویم چقدر ما فراموش کار شده‌ایم و چقدر همه چیز را با هم قاطی می‌کنیم.

ما دوست داریم به  همه مسائل روزمره خودمان سیاسی نگاه کنیم؛ یعنی اگر من براثر سهل انگاری پایم پیچ می‌خورد دوست دارم که بگویم شهرداری سهل انگاری کرده است، شهرداری هم به دولت منتسب است و... تمام جامعه را به‌دلیل اینکه خودم سهل‌انگاری کردم را زیر سؤال می‌برم.

الان این آدم‌ها در بین ما نیستند. به‌دلیل تداخل مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها را فراموش‌شان می‌کنیم که چه جرات و جسارتی می‌خواست حضور در آن لحظه‌های دشوار جنگ. کار هر کسی نیست.

منظورم از حبیب یک شخص نیست بلکه می‌خواهم به افکار عمومی جامعه بپردازم که چه چیزهایی را دارد فراموش می‌کند که نباید فراموش بشود. این صحبت‌ها در قالب توصیه نیست، حرف خودم را می‌زنم، مخاطب اندیشه‌‌اش را بکند.

  • سؤال اینجاست که چرا در قالب یک شخصیت کلیشه‌ای. مردی با لباس سفید با دوچرخه سیب می‌آورد؟

آذرنگ: چون او دنیایی نیست.

  • اما این نمادها تکراری شده.

دهقان: در نمایش جایی مادر به صنم می‌گوید:«من از حبیب خواستم که تو رو بگردونه.» اینها به شکل ناخودآگاه است یعنی به قول یونگ ما یک‌سری نمادها را نشان می‌دهیم تا در ذهن شما برای آخر نمایش جمع بندی بشود. حبیب دارد با مادر می‌آید با سیبی که به مفهوم زندگی است که صنم را پیش مادر برگرداند.

در حقیقت مادر به یکی از فرزندانش توسل کرده که یکی از بچه‌هاش که در کماست را برگرداند؛ بچه‌ای که به او اعتقاد دارد. این نشانه‌هایی که گفتید مظهر همین است.

در پایان حبیب مسیر را برایش باز می‌کند که برود بالا. از طرف دیگر ذهن حبیب  راحت است به همین دلیل است که سیال و روی دوچرخه است، به همین دلیل است که سفید پوش است. نمی‌توان گفت که این آدم خوب و یا بد است.

خاکستری هم نیست هیچی نیست، او آزاد و رهاست. این تفکرها پشت طراحی این شخصیت بوده است. این باعث می‌شود که ما این شخصیت را نه تأیید کنیم نه رد، تایید و رد کردن را تماشاگر می‌کند. شاید بخشی از این انتقاد مربوط به کارگردانی باشد.

  • با این حساب این تکراری بودن شخصیت به کارگردانی بر‌می‌گردد؟

دهقان: بله با تعاملی که با حمیدرضا آذرنگ شد؛ یعنی اینکه آدم‌ها را به شیوه‌ای که بعضی اوقات جامعه به آن گارد می‌گیرد نشان ندهیم.

  • صنم، اقدم، مصطفی و مرتضی هیچ کدام از این شخصیت‌ها یک بعدی نیستند و به گفته خودتان هم قرار نیست که متهم بشوند بلکه شرایط، موقعیت، تعامل و ضد‌تعامل‌هایی پیش آمده که این آدم‌ها به این نوع زندگی رسیده‌اند که مادر را رها کنند در خانه سالمندان بگذارند و منتظر مرگ او باشند.

آذرنگ: چرا فکر نمی‌کنید که آدمی که از بند دنیا رها شده است، بعدهایش را هم از دست داده است.

  • قبول دارم. اما توقع من به‌عنوان یک مخاطب چیزی دیگری است.

آذرنگ: اگر قرمز و یا آبی بود خوب بود؟ این رهایی و آزادی را توأم با هم و سفید می‌بینیم. این نگاه ما و نگاه و باور جامعه‌ماست. این باور را نمی‌شود شکست. به قول نیما هرگز نمی‌خواهیم روی این آدم انگشت بگذاریم و بگوییم که این آدم خوبی است. او یک آدم رها شده است و از این رنگ‌ها و تعلقات دنیوی رها شده است.

زمانی که حبیب می‌گوید:«خواب نداشتم این همه سال که خنده خاک نشه رو لبهاش. تا برگردم که لالایی بخونه که خوابم ببره» دغدغه این آدم از رفتن، رسیدن به آرامش ناموس، هموطن، همنوع و خانواده‌‌اش بوده است. نمی‌توانیم آدمی که دغدغه‌‌اش سلامت دیگران بوده است و جان خودش را به خطر انداخته تا دیگران آرامش داشته باشند به شکل دیگری نشان دهیم.

  • در حقیقت نمی‌خواستید که ذهنیت تماشاگر را بشکنید؟

آذرنگ: نه نمی‌خواستم. در حقیقت این آدم برای خودم به همین شکل بود.

  • دیالوگ‌ها کاملا شاعرانه البته باورپذیر است. تاکید شما برای استفاده از این دیالوگ‌ها چه بود؟

آذرنگ: این نوع نوشتار را دوست دارم. در نمایشنامه «آخرین مروارید» که نخستین اثری از من بود که در تئاتر‌شهر اجرا شد هم شعر گونه بود. به‌دلیل اینکه احساس می‌کنم که اگر دیالوگ‌ها به زبان عام گفته شود، ارتباط کمتری با آن برقرار می‌شود.

شاید شعرگونه بودن دیالوگ‌ها باعث شود که مخاطب ارتباط بیشتری با نمایش برقرار کند و دریچه گوشش برای شنیدن و فهم کردن بیشتر باز شود. این نکته‌ای است که من انتخاب کردم و تا الان هم نتیجه خوبی از آن گرفتم.

  • بیایید در مورد آخر نمایش صحبت کنیم که یک شوک بزرگ به مخاطب داده می‌شود؛ چه در داستان و چه در تکنیک و شیوه اجرایی نمایش.

آذرنگ: خصلتی که نیما دارد این‌است که باید انتهای نمایش راطراحی کند تا بتواند از اول شروع کند. نیما می‌گوید که اگر من آخر نمایش را نفهمم نمی‌توانم از اول کار را شکل بدهم.
دهقان: من به شما یک ماشین می‌دهم و می‌گویم که حرکت کن. اما اگر شما ندانید که کجا می‌خواهید بروید در خیابان دور خودتان می‌چرخید.

  • اما این کار مثل این‌است که ابتدا آخر یک رمان را بخوانید.

ولی تاثیر دارد. در این روش بازیگران می‌فهمند که قرار است در پایان چه تصویری به تماشاگران انتقال بدهند. قرار است با کارهایی که از ابتدای نمایش می‌کنند، چه اتصالی بین خود و تماشاگر در پایان به‌وجود بیاورد.

این طبیعت من است که ابتدا پایان نمایش را طراحی می‌کنم. در این نمایش هم پایان را بسته بودم هرچند که در تمرینات پایان را نبسته بودم اما می‌دانستم که قرار است چه اتفاقی بیفتد. به همین دلیل در تمرینات بازیگران را به این سمت پیش می‌بردم که این پایان شکل بگیرد.

  • قبل از شروع گفت‌وگو، داشتم با بازیگرها صحبت می‌کردم. یکی از بازیگرهای شما گفت که خیلی دیر با پرده‌های واقعی تمرین کرده‌اند؛ به عبارت دیگر تمرین‌ها ذهنی بوده، نخستین تمرین اصلی با پرده در اجرای روز اول جشنواره تئاتر فجر بود که دکور همان روز آماده شد و برای این اجرا هم 2 روز قبل از اجرای اصلی دکور‌ها آماده شد.

دهقان: باید یک انتقاد به فضای تمرینات تئاتر بکنم. 90 درصد از تئاتر ما، تمریناتی است که سر صحنه شکل می‌گیرد و به صحنه می‌آید. در اداره تئاتر ما یک سری پودس و صندلی داریم که کارگردان با گروهش از آن استفاده می‌کند که بازیگر در آن فضا قرار بگیرد. اما متأسفانه سالن تمرینی نداریم که بتوانیم امکانات اولیه دکور را در آن بچینیم و به آن شکلی که قرار است نمایش را اجرا کنیم تمرین کنیم.

در یک گروه خارجی به اسم «رو هر» تمرین می‌کردم. کارگاه دکور این گروه جنب کارگاه تمرین شان است. جالب است زمانی که کارگردان به ایده‌ای می‌رسد با خودش فکر نمی‌کند که این کار می‌شود یا نه؛ چرا که سریع در کارگاه دکور طرح ساخته می‌شود.

آذرنگ: باور کنید که اگر ما از روز اول با این شرایط و امکاناتی که هزینه زیادی را هم طلب نمی‌کرد کار می‌کردیم الان اجرای بهتر و متفاوت تری داشتیم.

  • و دغدغه بازیگران بسیار کمتر بود؛ چرا که جابه‌جایی به موقع پرده‌ها و هماهنگی با بازیگران برای بازیگران بسیار دلهره‌آور است.

آذرنگ: صد در صد.

دهقان: این بازیگران و این گروه بسیار آدم‌های با استعدادی هستند که یک ماه ذهنی تمرین می‌کنند. بعد هم قرار است که در مکانیزم صنعتی نمایش هماهنگ بشوند و خودشان را تعریف بکنند.

در تمرینات تئاتر، ما کارگاهی نداریم که بتوانیم آزمایش بکنیم. شاید ذهنی آزمایش بکنیم اما در عمل با مشکل مواجه می‌شویم. تمرینات تئاتر ما باعث به‌وجود آمدن بسیاری از ضعف‌های تکنیکی و کیفیت تئاتری ما می‌شود.

  • انتخاب اجرای موسیقی زنده به چه دلیل بود؟

دهقان: چون داستان در یک فضا و شرایط سیالی قرار دارد نمی‌توانستیم موسیقی پخش بکنیم که حتما با اتفاقات صحنه هماهنگ بشود.

به‌عنوان مثال اگر سپیده شکم بندش را زمین می‌زند سینک شدن این پرتاب و موسیقی از پیش ضبط‌شده کار دشواری بود.

آذرنگ: یا اگر صدای گام‌های مادر جابه‌جا می‌شد، دیگر آن فضایی که نیاز داشتیم را به ما نمی‌داد.

دهقان: در این صورت نمایش نمی‌توانست  فضای جادویی و شاعرانه خودش را به تماشاگر انتقال بدهد تا او انتهای نمایش را باور کند.

  • با این حساب نه تنها افکت‌ها ثابت نیست بلکه تم و ملودی موسیقی هم ثابت نیست.

آذرنگ: آهنگساز هر شب تجربه‌های متفاوتی می‌کند؛ یعنی ما مجبورش نکردیم که حتما هر شب یک فضا و یک ملودی را بنوازد بلکه با توجه به فضا، ذهنیت خودش، ارتباطی که با کار برقرار می‌کند و حتی با توجه به ریتم بازیگران و شیوه اجرایی آن شب، موسیقی را می‌نوازد.
دهقان: می‌توانیم بگوییم که فرشاد فزونی هم جزو بازیگران نمایش است و او در این نمایش بازی می‌کند.

  • دیگر بازیگران از این تغییرات موسیقی ناراضی نیستند؟

دهقان: این یک تفاهم گروهی است.

آذرنگ: موسیقی به قدری با کار هماهنگ شده است که شنیده نمی‌شود.

  • آیا به تجربه بعدی و از نوع مشترکش فکر می‌کنید؟

دهقان: فکر نمی‌کنیم بلکه داریم انجامش می‌دهیم.

آذرنگ: هم داریم انجام می‌دهیم و هم به آینده‌‌اش فکر می‌کنیم که بعد از آن چه  کار کنیم. این روش دیگر رها‌شدنی نیست. هیچ اتفاقی هم ارزش این را ندارد که این تعامل درستی که به‌وجود آمده است شکافته بشود و از بین برود.

من تا زمانی که هستم و نفس می‌کشم دوست دارم این تعامل باشد چون دارم استفاده می‌برم. خیلی خودخواهانه است اما امیدوارم که این قدر بضاعت داشته باشم که نیما هم یک کم از وجود من استفاده برده باشد تا بتواند آن را ادامه بدهد.

دهقان: لطف بچه‌های این گروه و حمیدرضاست که مرا تحمل می‌کنند چون مدل کار کردن من مدل خسیسی است و خیلی زود همه چیز را لو نمی‌دهم.

آذرنگ: ما این شیوه را می‌پذیریم چون به هم اعتماد کرده‌ایم. متأسفانه اعتماد در جامعه ما خیلی کم است.

  • امیدوارم که حمایت بشوید تا بتوانید گروهتان را نگه دارید. چرا که مشکل گروه‌های نمایشی عدم‌حمایت‌های دولتی و مراکز تئاتری و عدم‌وجود یک ضابطه و قانون است که با هر تغییری گروهی ممکن است حذف شود.

آذرنگ: سعی می‌کنیم که از کیفیت نیفتیم که مجبور به حذف ما شوند. مطمئنا تا الان نه اتصالی به شخص خاصی داشتیم نه به سیستم خاصی. نیازی به این اتصال هم نیست.

  • حمایت به معنی دادن سالن تمرین، بودجه مناسب، امکان تجربه و...

دهقان: خیلی خوب است که گروه‌هایی شناسایی شوند و کیفیت استاندارد گروه‌ها مشخص شود و گفته شود که فلان جایی هست بروید در آنجا تمرین کنید. اصلا هم نمی‌خواهیم به ما پول بدهند  بلکه امکان تمرین بدهند و بدانند که خروجی این گروه خروجی خوبی خواهد بود.

  • حتی اگر 2سال هم طول بکشد؟

دهقان: بله. بچه‌های تئاتری توقعی ندارند. به جرات می‌گویم که هیچ کدام از این بچه‌های تئاتری زندگی‌‌شان از راه تئاتر نمی‌گذرد. همه آنها یک شغل دیگر دارند؛ یعنی نمی‌توانم بگویم که این تئاتر است که زندگی ما را می‌گرداند.

اما اگر یک فضایی باشد که بچه‌ها بتوانند خطا و آزمون کنند قطعا خروجی کیفیت کارهایمان بهتر خواهد شد. نباید در فضای اداره تئاتر تمرین بکنیم که با راه رفتن تکان می‌خورد.

آذرنگ: بضاعت در تئاتر خیلی کم است. بودجه‌ای که به تئاتر اختصاص داده شده خیلی کم است و باید بیشتر از اینها باشد تا این اتفاقات بیفتد.

تجربه‌های مشترک و تعامل

آذرنگ: نخستین تجربه کار مشترک من و نیما نمایش «دومتر در دومتر جنگ» بود که من نویسنده آن بودم و طرح را برای نیما خواندم و او از طرح خوشش آمد و آنقدر پیگیر شد که مرا در آن دورانی که حال و روز خوشی نداشتم مجبور به نوشتن کرد. تمام انرژی نیما بود که باعث شد این متن نوشته بشود.

این تعامل دونفری به قدری خوب بود که ما به ادامه آن فکر کردیم و در مورد این متن من از نیما خواستم که در کنارم باشد و کارگردانی مشترک را تجربه کنیم. در کارهای قبلی من نویسنده بودم و نیما کارگردان. البته اشتراکاتی هم وجود داشت و جاهایی هم فضای کاری ما جدا بود، اما در «مادر مانده» کاملا مشترک بودیم.

دهقان: فکر می‌کنم حسن اشتراک کارکردن ما دوتا، به‌دلیل اختلاف سلیقه‌هایی بود که باهم داشتیم و دوتایی هم این بضاعت را داشتیم که با همدیگر به تعامل بنشینیم در نهایت، این تعامل‌ها منجر به  یک کار مشترک و گروهی شد.

معتقدم حمید‌رضا آذرنگ نویسنده خوبی است.  او  فضا و آدم‌ها را به خوبی می‌شناسد. شاید لازم باشد که یک نفر نه به‌عنوان کارگردان بلکه به‌عنوان همفکر و مشاور در فضای تصویری شدن آنچه در ذهن او به‌عنوان نویسنده می‌گذرد و کاملا تصویری است، در کنارش باشد.

کد خبر 82565

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز