همشهری آنلاین- علیالله سلیمی: برخی جوامع کوچک روستایی معمولا آیینهای اختصاصی در چارچوب محیطی و جغرافیایی خاص خود را دارند که گاه این آیینها قرنها تداوم مییابد و در مواردی هم با گذشت زمان، قوام یافته و به سنتها و تابوهای سخت تبدیل میشود، گاه رنگ خرافات هم به خود میگیرد و سلسله روابط تازهای را در همان جوامع اغلب بسته روستایی شکل میدهد. برای گذار از این نوع روابط اجتماعیِ وامدار آیینهای سخت و اغلب خودساخته، گاه یک اتفاق کافی است تا همه تاروپود آن از هم فروپاشد یا لااقل افراد آن جامعه به بازاندیشی در آیینها و رفتارهای خود بپردازند. مرگ شخصیت «رودابه» و پیامدهای رازآمیز آن در داستان «برف گرم» نوشته معصومه خوانساری، چنین نقشی در جامعه کوچک روستایی «دهسفید» دارد. مردمانی که سالهاست در باورهای خودساخته و خرافی خود غرق شدهاند، بهیکباره با مرگ رودابه، با حلقههای مفقودهای در باورهای خود مواجه میشوند، تکان میخورند و برخی باورهای خود را هم میتکانند تا حقیقت ماجرا از پشت پرده مهآلود نمایان شود. تأخیر در ماجرای خاکساری رودابه، که بخش مهمی از عنصر تعلیق در این داستان را تشکیل میدهد، ساکنان دهسفید را به تأملی در آیینها و رفتارهای قبلیشان وا میدارد. ماجراها و قصههای گذشته روستا یکی پس از دیگری به میان کشیده شده و بازخوانی میشود تا حلقههای مفقوده در روابط غبارآلود و رازآمیزشان غبارروبی و رازگشایی شود. یکی از این قصهها و رازهای سربهمهر روستا، ماجرای مفقود شدنِ سیمین دختر ملکمیرزا است که در جریان مرگ رودابه و تاخیر در خاکساری او، مانند زخم کهنه سر باز میکند و دوباره در آتش گمانهزنیها و کینهها میدمد تا شعلههای تازهای جان بگیرد، اما گذشت زمان، تغییر شرایط و توسعه دانستهها، مجالی به این باروری گمانهها، خرافات و کینهها نمیدهد.
درخوانش دیگری از این اثر، علاوه بر شخصیت رودابه که در این داستان جنبههای نمادین و سمبلیک دارد، سایر شخصیتها هم گوشهچشمی به نمادها و تیپهای آشنای اجتماعی دارند. شخصیت امیر، نماد گریز از محیط بسته روستا و شیفتگی به محیط پرزرق و برق شهر است. شخصیت «بیبی» نماد همان مادربزرگهای مهربان در قصههای ایرانی است. شخصیت «حاج ممد» کامِله مردِ مورد احترام اطرافیان و شخصیت «حشمت» زخمخورده از نامرادی روزگار که مرگ رودابه، یک بار دیگر، زخمِ خواستن و نتوانستن در دستیابی به محبوب مورد علاقهاش را برای او باز میکند هرچند اهل تعقل شده و تلخی سرنوشت را پذیرفته است.
سایر شخصیتهای رمان برف گرم هم هر کدام گوشهای از نمادهای مردمان قلمرو خود را نمایندگی میکنند. مانند شخصیتهای «سلطانعلی»، «حسینشمر»، «موسی کج»، «ذبیح چپول» و حتی پسران ملکمیرزا که به تبعیّت از پدر، از قتل در موضوع ناموس! هم ابایی ندارند. پدر در جوانی این کار را کرده و حالا پسرها به آن افتخار میکنند و حاضرند پا جای پای پدر بگذارند.
به غیر از زمانهایی که در قالب فلاشبک میآید و ریشههای وقایع دهسفید در گذشته را واکاوی میکند، تقریبا همه صحنههای داستان در زمان حال، به هنگام بارش برف است که نشانهای از بارش سپیدی برای زدون سیاهی نشسته بر پیکره روستا و مردمانش است.
پایان رازآمیز داستان هم به ابعاد قصوی اثر تاکید دارد و تاثیر باورهای کهن بر رویدادهای تازه را یادآوری میکند. اینکه در چنین محیط بسته و غرق خرافات، هر اتفاق تازه و واقعگرا هم ظرفیت تبدیل شدن به یک باور تازه با ابعاد ماورایی را دارد و میتواند به قصهای دیگر در بین قصههای رایج میان مردمان آن ناحیه تبدیل شود. از دیگر ویژگیهای این کتاب، استفاده هوشمندانه از گویش محلی، لُری در دیالوگ شخصیتهاست که در ساختِ بافتِ بومی داستان تاثیر زیادی دارد و ارتباط تنگاتنگی بین مضمون و محتوا و ساختار روایتی اثر ایجاد میکند.
چاپ اول کتاب «برف گرم» نوشته معصومه خوانساری در ۲۹۲ صفحه با شمارگان ۱۲۵۰ نسخه از سوی انتشارات سوره مهر در تهران چاپ و منتشر شده است.
نظر شما