همشهری آنلاین: نکند شما هم بیآنکه بدانید یکی از آدمهای آزاردهندهای باشید که حضورشان در جمع، با غایب شدن آرامش و همدلی همراه است؟ شاید خواندن این مطلب و آشنا شدن با عاداتی که گستاخها در رفتارهایشان نشان میدهند، بتواند تکلیفتان را با خودتان روشن کند. اگر شما هم هرروز بارها از مسیری که گستاخها میروند حرکت میکنید، بعید نیست که تا چند وقت دیگر، همه آدمهای دوروبرتان را فراری دهید.
قاطع، نه گستاخ
آدمهای قاطع میگویند: «همانطور که قبلاً هم اعلام کرده بودم، برای تمام کردن این کار فقط تا آخر هفته وقت داریم و کسانی که کارشان را تمام نکنند، طبق توافقهای قبلی جریمه میشوند.»
آدمهای گستاخ میگویند: «مگه نگفتم این کار باید تا آخر هفته تموم شه؟ تو همهچیز را شوخی میگیری و صلاحیت انجام این کارها را نداری!»
میترسید حقوقتان را نادیده بگیرند و به نظراتتان احترام نگذارند؟ احتمالاً راهی که برای محافظت از حقوحقوقتان را پیش میگیرید، برخورد تهاجمی و دست پیش گرفتن است؛ اما نه! راهی که انتخاب کردهاید شما را به هدفتان نمیرساند. آنچه برای محافظت از حقوقتان نیاز دارید، برخورد قاطعانه است، نه برخورد کردن با چاشنی بیادبی.
شاید بپرسید که برخورد قاطعانه، چه تفاوتی با اخم کردن، کلفت کردن صدا و بیان سرسختانهی خواستهها دارد؟ تفاوت این دو برخورد در این است؛ آدمهای قاطع تنها با جدیت از حقوق خودشان محافظت میکنند، اما آدمهای بیادب، با چنین رفتاری به حقوق دیگران حمله میکنند. در واقع گروه دوم به دنبال خلعسلاح فرد مقابل و حتی به دست آوردن امتیازهای بیشتر هستند، درحالیکه گروه اول تنها بارها و بارها نظر خودشان را اعلام میکنند و برای رسیدن به خواستهشان، بدون تخریب دیگران تلاش میکنند.
رک، نه گستاخ
آدمهای رک میگویند: «من اهل پوشیدن این رنگ نیستم. معمولاً رنگهای تیرهتر را برای انتخاب لباس میپسندم.»
آدمهای گستاخ میگویند: «چه لباس زشتی پوشیدی! باعث شده سیاه و خسته به نظر بیای!»
به نظرتان این دو جمله چه تفاوتی دارند؟ به نظرتان گوینده این دو، کاری جز اعلام نظرش کرده؟ پس چرا گوینده اولی را بیادب معرفی نمیکنیم اما جمله دوم به نظرمان بیادبانه و توهینآمیز میرسد. ماجرا از این قرار است که گوینده در جمله اول، بدون حاشیه رفتن و با صراحت، نظرش را در مورد علایق و خواستههای خودش اعلام کرده؛ اما گوینده جمله دوم، پایش را از گلیمش بیرون گذاشته و با همین صراحت در مورد فرد مقابل و علایقش نظر داده.
اگر میخواهید به جمع بیادبها وارد نشوید و به دیگران توهین نکنید، بهتر است با فاصله و احتیاط بیشتری و تنها در زمانی که از شما خواسته شد در مورد چیزهایی که به آنها مربوط است، نظر دهید. آدمهای رک، خودشان را قربانی خواستهی دیگران نمیکنند. آنها بهراحتی میگویند: «من این غذا را نمیخورم!»، «نه! امروز وقت ندارم با تو بیرون بیایم!»، «متأسفم، من فعلاً امکان پذیرایی از مهمان را ندارم!»؛ اما آدمهای گستاخ بهجای بیان مواضعشان، نظرها و خواستههای دیگران را تحلیل میکنند و بیآنکه از آنها خواسته شود، در مورد دیگران و زندگیشان نظر میدهند. آنها چنین جملاتی را به زبان میآورند: «از بس گوشت نخوردی رنگ به رخت نمونده.»، «از خریدن این کفشهای ارزون قیمت دستبردار، پاهات آسیب میبینه.» یا «وای این چه خونهایه! چطور تو این محیط بههمریخته زندگی میکنی؟»
همدل، نه گستاخ
آدمهای همدل میگویند: «میشه کمک کنی تا این اتاق را مرتب کنیم؟»
آدمهای گستاخ میگویند: «تمامروز روی مبل لم دادی در حالی که من مشغول کار بودم! وقت شه دست از تنبلی برداری و تکونی به خودت بدی!»
کدامیک از ما میتوانیم انکار کنیم که به کمک اطرافیانمان نیازی نداریم؟ میتوانیم انکار کنیم که در خانه نیازی به همراهی همسرمان نداریم و در محیط کار هم از همراهی همکارانمان بینیازیم؟ همهی ما خیلی وقتها نیاز داریم که کسی دستمان را بگیرد و همراهیمان کند، اما چطور است که خیلیهایمان به این هدف نمیرسیم یا نمیتوانیم دیگران را به داوطلب شدن در همراهی ترغیب کنیم؟ شاید تفاوتهایی که در مهارتهای ارتباطی و نحوهی استفاده از کلمات، زبان بدن و یا زمان بیان خواستهها داریم، این تفاوتها را ایجاد میکند.
اگر تا امروز نتوانستهاید دیگران را به همراهی و همدلی کردن ترغیب کنید، نگاهی به رفتارهای خودتان بیندازید. شاید وقتش رسیده که روی مهارتهای ارتباطیتان بیشتر کارکنید؛ وقت حرف زدن به صدا و لحنتان و حتی کلماتی که از دهانتان بیرون میآیند، توجه بیشتری کنید؛ آدمها را بیشتر بشناسید تا بتوانید در زمان مناسب و با توجه به روحیاتشان خواستههایتان را مطرح کنید و شاید هم لازم باشد که در انتخاب آدمهایی که با آنها معاشرت میکنید و از آنها درخواست کمک میکنید، دقت بیشتری به خرج دهید.
نکتهسنج، نه گستاخ
آدمهای همدل خوب به حرفها گوش میکنند و بعد میگویند: «درسته! البته میتونی از یک زاویهی دیگه هم به این موضوع نگاه کنی ...»
آدمهای گستاخ میگویند: «نه اصلاً اینطور نیست! چرا چنین فکری میکنی؟ واقعیت اینه که ...»
ماهر نبودنتان در گوش کردن، نهتنها فرصت گوینده خوب و نکتهسنج بودن را از شما میگیرد، بلکه به فردی گستاخ هم تبدیلتان میکند. آدمهای گستاخ میخواهند تنها گوینده باشند و ارزشی برای حرفهای دیگران قائل نیستند. آنها از تکتک جملات آدمها خرده میگیرند و بدون آنها نکتههای مثبت حرفهایشان را ببینند، تنها به مخالفت با حرفهای دیگران میپردازند. آنکه علاقه زیادی دارند که اطلاعاتشان را به رخ بکشند و داناتر از دیگران جلوه کنند. حرفهای گستاخها پر است از اطلاعات اضافی و بیربط به بحث که تنها برای ارضای احساس خودبرتربینیشان به گوشهای مخاطب تزریق میشود.
شوخطبع، نه گستاخ
آدمهای شوخطبع میگویند: دو شکارچی توی جنگل بودن که یکیشون روی زمین افتاد، نفسش بند آمد و چشمهاش وارونه شد. دومی گوشی تلفن را برداشت، با اورژانس تماس گرفت و به اپراتور گفت: «دوستم مرده! چهکار کنم؟» اپراتور گفت: «خونسردی خودت را حفظ کن و اول از مرگ دوستت مطمئن شو.» ناگهان صدای شلیک گلوله آمد؛ شکارچی دوباره گوشی را برداشت و گفت: «مطمئنم؛ حالا چهکار کنم؟»
آدمهای گستاخ میگویند: «یه روز یه آمریکایی به یه استرالیایی گفت ...»
هیچکس از شوخطبعها بدش نمیآید. آدمهای شوخطبع به هر جمعی که وارد میشوند، با خودشان شادی میآورند. حضور آنها آنقدر انرژی به جمع تزریق میکند که همه همیشه منتظر آمدن آنها هستند. حتی صحبت کردن در مورد این آدمها، خنده را به لب دیگران میآورد؛ اما شاید بپرسید که شوخطبعها و گستاخها چه تفاوتی با هم دارند. آدمهای گستاخ، برای خنداندن دیگران از کلیشههای جنسیتی، قومیتی و نژادی استفاده میکنند. آنها ابایی از توهین کردن به دیگران ندارند و برای خنداندن آدمها مرزی را نمیشناسند. حرفهای ناخوشایند و توهینآمیز هم میتواند به دستاویزی برای جوکهای آنها تبدیل شود و از اینکه در جریان این طنازیها کسانی را برنجانند هم نمیترسند.
سنگ صبور، نه گستاخ
سنگ صبورها میگویند: «میدونم توی موقعیت خوبی نیستی! رفتار نادرست همسرت هم ناراحتیت رو بیشتر کرده؛ اما شاید بهتر باشه کمی صبر کنی و لااقل فردا برای این موضوع تصمیم بگیری.»
آدمهای گستاخ میگویند: «چطور شوهرت تونسته چنین حرفی بزنه؟ من اگه جای تو بودم همین حالا از اون خونه میرفتم!»
اگر به شما بگویند: «خودتان را جای دیگران بگذارید»، چه چیزی به ذهنتان میآید؟ از نظر ما آدمهایی که خودشان را جای دیگران میگذارند، سعی میکنند در کنار درک کردن احساسات آنها، شرایط و محدودیتهایشان را هم درک کنند. آنها با صادر کردن حکمهای کلی، دیگران را مشوش نمیکنند و بیشتر از آنکه قاضی خوبی باشند، شنونده خوبی هستند؛ اما برای گستاخها، حکم دادن و قضاوت کردن از هر کاری راحتتر است. آنها با شنیدن درددلهای آدمها، نهتنها آنها، بلکه اطرافیانشان را هم قضاوت میکنند و اگر راوی به توصیهها و حکمهایی که میدهند عمل نکند، او را بیلیاقت و نادان ارزیابی میکنند.
هردوی این آدمها حافظه خوبی دارند، اما وقتیکه بار دیگر پای درد دل یا حتی شادیهای فرد مقابلشان مینشینند، گذشته را به رخش نمیکشند و حافظه خوبشان را به شمشیری برای آسیب زدن به گوینده تبدیل نمیکنند؛ اما برای گستاخها، ارجاع دادن به گذشته، راهی برای تحقیر فرد مقابل است. آنها مدام میخواهند ارزیابیها و قضاوتهای درستشان را به رخ دیگران بکشند و با نبش قبر کردن درددلهای قدیمی، به دیگران زخم بزنند. آنها شنونده خوبی هستند و همهچیز را با دقت بهخاطر میسپارند، اما از شنیدههایشان برای همراهی فرد مقابل استفاده نمیکنند، بلکه شنیدهها را به اسلحهای برای جنگیدن با دیگران تبدیل میکنند.
نظر شما