چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۸:۴۸
۰ نفر

هفته‌نامه‌ی دوچرخه > یاسمن مجیدی: شنیدم کسی بر در می‌کوبید. این اولین صدایی بود که پس از سال‌ها می‌شنیدم! آن‌چه می‌شنیدم رؤیا بود یا صدایی از آن سوی بیداری؟

براي ولادت حضرت مهدی (عج)

چشم‌هایم را پس از خوابی چندین و چندساله باز کردم. برای چند لحظه صبر کردم، اما صدایی نشنیدم. شاید فقط خواب می‌دیدم. پلک‌هایم را دوباره روی هم گذاشتم.

باغ ما سال‌های بسیاری درگیر زمستان بود. ما در یکی از زمستان‌های سخت تقویم، جا مانده بودیم. از آن سال به بعد دیگر چشم به راه هیچ بهاری نبودیم. آن سال در ما، نه میل به بیداری بود و نه میل به رویش مجدد جوانه‌ها روی شاخه‌هایمان. حیات در رگ و آوند تمام نهال‌ها خشکیده بود. ما از آن‌چه بر جهان خارج از باغ می‌گذشت چیزی نمی‌دانستیم و راستش دیگر کاری به کار دنیا نداشتیم.

همه‌ی نهال‌ها معتقد بودند این تنها زمستان عمر ما درختان نیست. زمستان‌های دیگری در راه است. پس نباید به بهارها دل‌خوش باشیم، وقتی در پسِ هر بهار، پاییز و زمستانی هولناک در راه است. ما از زمستان می‌ترسیدیم، از رنجِ از دست‌دادن. و کسی نبود به ما بگوید همین باور و اعتقاد به ناپایداری بهار را می‌توانیم جوری دیگر بخوانیم. حس کردم دوباره همان صدا را شنیدم. بله، کسی به در می‌کوبید. این نمی‌توانست تنها یک خیال باشد، چون به‌جز من نهال‌های دیگر هم از خواب برخاسته بودند و همه با هم به در می‌نگریستند. چه‌کسی پشت این در بود؟

در باز شد. نسیم بود که بر در می‌کوبید. او با دیبای معطر بر تن، از در وارد شد. چند سال بود که این عطر را اطراف خود استشمام نکرده بودم؟!

نسیم رو به‌روی ما ایستاد و با صدایی آرام گفت: «چه‌قدر دلم برایتان تنگ شده بود. می‌دانید که کوبیدن شیوه‌ی من نیست. من همیشه به مهر و با قدم‌هایی سبک از کنار خیابان‌ها، درها و پنجره‌ها می‌گذرم. من به‌نرمی لای پرده‌ها می‌پیچم؛ اما برای بیداری، آن‌هم پس از خوابی این‌چنین طولانی، دیگر نوازش ساده کافی نیست. من از جانب بهار آمده‌ام!»

- بهار، پیامت را ببر برای باغ و بستانی دیگر.

در چهره‌ی نسیم، اندوهی پیدا شد. گفت: «کدام باغ و بستان؟ هیچ می‌دانید پس از آن زمستان سخت و سنگین تمام درخت‌ها خشکیدند؟ همه به‌جز نهال‌های این باغ، به‌جز شما. آن بیرون مدت‌هاست دیگر خبری از سرسبزی نیست.»

نهال‌ها از شنیدن این خبر جا خوردند. یکی از آن‌ها گفت: «اما ما هم سال‌های زیادی در خواب بوده‌ایم. این کم از مرگ نیست.»

نسیم گفت: «داستان شما فرق می‌کند. باغبانی در تمام این سال‌ها، سال‌هایی که شما به میل خود تصمیم گرفتید به خواب طولانی بروید و دیگر جرئت ایستادگی برابر زمستان‌های سخت را نداشتید، با هزار امید و آرزو، برایتان از راه دور آب می‌آورد. او بی‌آن‌که شما لحظه‌ای چشم بگشایید و ببینید چه بر زمین و زمان گذشته است مواظبتان بود. هرسال به انتظار رویش مجدد جوانه‌ها در شما، در گوشتان حدیث امید و انتظار می‌خواند. او می‌دید قصد بیداری ندارید اما از آبیاری ناامید نمی‌شد. به واسطه‌ی حضور اوست که هنوز زنده‌اید. حالا بهار مرا فرستاده است تا به بیداری دعوتتان کنم. شما تنها امید سرسبزی دوباره‌ی زمین‌اید.»

پس از این‌همه سال خوابیدن، دوباره بیداری! کسی آمده بود تا بگوید درست است پشت هربهار، زمستانی است، اما به همان اندازه نیز بهار دیگری در راه است. که بگوید اگرچه رنج از دست‌دادن سخت است اما دوباره برخاستن، دوباره ایستادن و به سبزی نشستن هم شیرین است. ما دل‌تنگ رویش دوباره‌ی جوانه‌ها و دیدن برگ و شکوفه روی شاخه‌هایمان بودیم.

با صدای بلند و از سر شوق گفتم: «من می‌خواهم امسال به بهار برسم.» دیگری گفت: «می‌خواهم زنده بمانم و از نسل خود درختان دیگری روی زمین ببینم.»

ولوله‌ای میان باغ افتاده بود. نسیم سرخوشانه لابه‌لای نهال‌ها پیچید. او از گَردِ معجزه‌آسای بهار روی شاخه‌هایمان می‌ریخت. می‌توانستم به جریان افتادن زندگی و حیات را درون رگ‌هایم حس کنم. گفتم: «صبر کن! نگفتی آن باغبان که بود؟»

او ما را به صدای قدم آن خوش‌خبر، آن باغبان، بشارت داد و گفت: «برگ‌برگ تقویم‌ها از حضور او سبز است و جهان در انتظار دیدن روی اوست.»

نسیم می‌رفت و می‌شنیدم که در گوش باغ می‌خواند: «اراده‌ی ما بر این قرار گرفته است که به مستضعفان نعمت بخشیم و آن‌ها را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم»*


‌*سوره‌ی قصص، آیه‌ی ۵، ترجمه‌ی ناصر مکارم شیرازی

کد خبر 664750

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha