«حسن نقیبیان» متولد ازنای لرستان است.

محسن نقيبيان

همشهری آنلاین_شقایق عرفی نژاد: او به زادگاهش عشق می‌ورزد، در حالی که نزدیک به ۳۵ سال است از آن شهر جدا شده است. او نویسنده است و کتابی هم درباره شهر دوست‌داشتنی‌اش نوشته است. نقیبیان، بعد از سال‌ها نویسندگی، به هنرهای تجسمی‌ و نقش‌برجسته هم پرداخته است. با او درباره آثارش و زندگی در محله حشمتیه گفت‌وگو کردیم.  

 نویسندگی را از کی شروع کردید؟  
نوشتن را در سال ۴۸ و در آخرین سال دبیرستان شروع کردم. اسم نخستین مقاله‌ای که نوشتم «بزرگداشت مادر» بود و در سطح دبیرستان‌ها به خاطرش جایزه گرفتم.  
 و بعد همین راه را ادامه دادید؟  

بازآفرینی هنری از دورریختنی‌ها


بله. بعد از پایان دبیرستان، خبرنگار و عکاس شدم و با مجله جوانان همکاری مستمر داشتم. در این مجله بیشتر دنبال موضوعات غیرعادی و نامتعارف می‌رفتم، مثل زندگی دوره‌گردها و مارگیرها و پهلوانانی که معرکه می‌گرفتند. این گزارش‌ها مورد توجه قرار گرفت و بعد هم با مجله‌های سپید و سیاه و تهران‌مصور شروع به همکاری کردم. سال‌های بعد نوشتن درباره تئاتر و همین‌طور نمایشنامه‌نویسی را تجربه کردم. نمایش «مرده‌خورهای هدایت» را هم در خرم‌آباد روی صحنه بردم.  
 کار نمایشنامه‌نویسی و اجرا را ادامه ندادید؟  
نه. فقط به شعر و داستان پرداختم. من سال ۶۵ از لرستان به تهران آمدم و تا سال ۷۵ هم نوشتن را ادامه دادم. یکی از کارهایم هم تحقیقی درباره شهر خودم، ازنا، بود که بزرگداشتی از کسانی است که در ازنا زندگی می‌کردند و حالا فقط خاطره‌شان مانده است. اسم کتاب «دلم می‌خواهد ازنا را ببینم» است و با استقبال خوبی هم مواجه شد و بهار امسال در فروش، رکورد شکست. مردم ازنا هم این کتاب را خیلی دوست داشتند. اما بعد کار در زمینه صنایع‌دستی و نقش‌برجسته را شروع کردم و وقتی هم به تهران آمدم در این زمینه کارآفرینی هم کرده‌ام.  
 اصلاً چطور شد که وارد این کار شدید؟  
یک روز، زمانی که در اداره مخابرات کار می‌کردم، جعبه میوه‌ای را از سرکوچه به اداره آوردم و همانجا آن را تبدیل به یک در کوچک کردم. کم‌کم این نوع کار را ادامه دادم و ماحصل کارم از سوی یک فروشگاه کوچک خواهان پیدا کرد. باز هم کار را ادامه دادم و نمایشگاه راه انداختم. این مسیر رفته‌رفته به جایی رسید که در آموزشگاه، ‌کاری را که می‌کنم به دیگران هم یاد دادم. این کلاس‌ها در واقع آموزش معماری سنتی ایران بود. بیشتر با گل و کاهگل کار داشتیم و استقبال زیادی هم از آن شد. تا به حال ۱۸۰۰ هنرجو از جمله در سرای محله حشمیته داشته‌ام که در ایران و خارج از ایران کار را دنبال کرده‌اند. الان هم کارگاهم روبه‌روی باغ‌موزه قصر فعال است، هرچند با وجود کرونا تعداد خیلی کمتری هنرجو در آن رفت‌وآمد دارند.  

 از روش کارتان بگویید.  

بازآفرینی هنری از دورریختنی‌ها

من از ضایعات و دورریختنی‌ها استفاده می‌کنم و با آنها نقش‌برجسته و تندیس درست می‌کنم. این اشیای دورریختنی را از کنار مخازن زباله پیدا می‌کنم و به‌صورت مجسمه و نقش‌برجسته و در کارهای چیدمان استفاده می‌کنم. شاید جالب باشد برایتان بگویم که یکبار هم از جلو سرای محله حشمتیه میزی پیدا کردم که بعد مشخص شد، میزی قدیمی‌ و متعلق به ۱۲۰ سال پیش است. در این کار شما مثلاً تصویری از خانه پدربزرگ دارید، ما آن تصویر را برای شما به کمک مواد و وسایل مختلف که بیشترشان دورریختنی هستند، بازآفرینی می‌کنیم. بیشتر هم سعی داریم از اماکن سنتی ایران و خانه‌های قدیمی‌ و روستایی الهام بگیریم. سعی می‌کنم با این کار به نوعی سنت‌ها را حفظ کنم.  
 ماجرای آمدنتان به تهران چه بود؟  
 به خاطر آینده بچه‌هایم مجبور شدم از ازنا به تهران بیایم. ازنا شهر کوچکی است و در مقایسه با تهران امکاناتی برای بچه‌ها ندارد. با این حال همچنان عاشق زادگاهم هستم. در شهر زیرزمینی کیش هم که کار طراحی و نقش‌برجسته می‌کردم، نخستین بار قله فلک‌الافلاک را ساختم. در این جزیره چند قنات بود که به هم چسبیده بودند و وقتی کشف شد و به هم وصل شد، شبیه یک شهر با کوچه‌پسکوچه بود که ما در آن کار نقش‌برجسته و طراحی و نقاشی را شروع کردیم و طرح‌هایی شبیه خانه‌های روستایی ایران اجرا کردیم. الان هم گردشگران از آن بازدید می‌کنند.  

 از محله حشمتیه که در آن زندگی می‌کنید، بگویید.  

 از نظر من محله خوبی است. مغازه‌های مختلف در دسترس هستند و به‌راحتی می‌توان خرید کرد، ولی از نظر امنیت وضع مناسبی نداریم. سرقت‌های زیادی در این محله صورت می‌گیرد. ماشین خود من دو بار مورد سرقت قرار گرفته است، اما اگر کلانتری منطقه گرگان به این وضعیت رسیدگی کند و گشت بیشتری داشته باشد، این مشکل حل می‌شود. به جز این، فضای آرام و خوبی در این محله داریم با مردمانی دوست‌داشتنی.  
 جایی در محله وجود دارد که بتوانید بگویید دوستش دارید؟  
جایی که در محله دوست داشته باشم، هنوز ساخته نشده است و در فکر ساختنش هستم. روبه‌روی خانه ما یک کانکس وجود دارد که پیش از این متعلق به نیروی انتظامی‌ بوده است. با مسئولان سرای محله پیگیری کردیم تا این کانکس را به شکل یک خانه روستایی یا یک اقامتگاه بومگردی دربیاوریم. اما شهردار ناحیه عوض شد و کارها عقب افتاد. می‌خواستیم در محوطه کنار این کانکس فضای سبز به شکل جالیز درست کنیم و کانکس هم به شکل خانه روستایی باشد و هنرمندان از آن به‌عنوان کارگاه استفاده کنند و بچه‌ها از آن بازدید کنند. قرار بود کنارش هم جمعه‌بازاری برای هنرمندان باشد تا دست‌ساخته‌هایشان را ارائه کنند. بخشی هم برای عرضه چای و دمنوش سنتی در نظر داشتیم. امیدوارم بتوانیم به‌زودی این کار را در محله انجام دهیم. روزها از پشت پنجره به این کانکس نگاه می‌کنم و ایده‌های مختلف برای آن در سر می‌پرورانم.  
 هیچ‌وقت پیگیر رفع مشکلی در محله بوده‌اید؟  

بازآفرینی هنری از دورریختنی‌ها


مشکل خاصی نبوده است. فقط یکبار درختی در محله بود که متوجه شدم در حال خشک شدن است. این را به شهرداری گزارش دادم و جلو خشک شدنش را گرفتم.  
 از درخت گفتید. فضای سبز محله چطور است؟  
وضعیت بدی ندارد. پایین‌تر از خانه ما فضایی به نام باغ کودک وجود دارد که زمانی متعلق به بچه‌ها بود، ولی حالا به‌عنوان محل اسکان کارگری از آن استفاده می‌شود. هر روز لباس‌های کارگران روی حصار آهنی زشت این محدوده دیده می‌شود و منظره ناخوشایندی به خیابان داده است که باید ساماندهی شود. ضمن اینکه به مرکز تجمع معتادان تبدیل شده است. دوست دارم مسئله دیگری را هم درباره نقاشی‌های دیواری بگویم.  
 چه مسئله‌ای؟  
نقاشی‌هایی که روی دیوارها کشیده می‌شوند، به‌خصوص الان که با مشکل نفسگیر کرونا مواجهیم، باید طوری باشند که روحیه اهالی و رهگذران را شاد کنند. ولی روبه‌روی خانه ما دو نقاشی دیواری وجود دارد که بسیار بد کار شده‌اند. اگر نصفه‌شب از ترس کرونا بیدار شوید و چشمتان از پنجره به این نقاشی‌ها بیفتد، ترستان مضاعف می‌شود. حتی جلو باغ‌موزه، نقاشی دیواری زیبایی با طرح دریا و روستا بود. این را هم با طرح گل و مرغی عوض کرده‌اند که پرنده‌اش پنج برابر گل است؛ یعنی اصولی کار نشده است.  

کد خبر 620702

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha