آیت‌الله ‌سید علی مقدم قوچانی، حالا که سنی از او گذشته و مثل دوران جوانی نمی‌تواند در جامعه حضور داشته باشد بیشتر وقتش را به تحقیق و مطالعه می‌گذارند.

قوچانی

همشهری آنلاین_ مژگان مهرابی: معتمد محله صددستگاه است. مردی که اهالی او را رحمت محله می‌دانند. بشاش است و خوشرو، لحظه‌ای لبخند از روی لبهایش محو نمی‌شود. به قول هم‌محله‌ای‌ها تبسمش هر آدم دمغی را سر ذوق می‌آورد. از ۱۵ سال پیش که امامت مسجد علوی را عهده‌دار شده تا الان لحظه‌ای از حال اهالی محله غافل نبوده است. از هرکدام از هم‌محله‌ای‌ها درباره او بپرسید می‌گویند، در خانه این مرد خدا همیشه به روی مردم باز بوده و کارش گره‌گشایی از آنهاست. آیت‌الله ‌ «سید علی مقدم قوچانی» در کنار تبلیغ دین، نوجوان‌های زیادی را زیر پر و بال خود گرفته و راه و رسم زندگی را به آنها آموخته است. یکی‌شان پسر خودش سید مصطفی که حالا از افتخارات محله است، چراکه این فرزند برومند به همراه ۵۰ نفر از جوان‌های محله در ایام دفاع‌مقدس از پا ننشستند و در راه دفاع از دین و میهن به جبهه‌ها شتافتند و به شهادت رسیدند. در روزهای اخیر با خبر شدیم، آیت‌الله ‌ «سید علی مقدم قوچانی» چند وقتی است به دلیل کسالت حضور پررنگی در محله ندارد از این‌رو به رسم ادب برای عیادت مهمان خانه‌اش شدیم.
آیت‌الله ‌قوچانی، وقت فراغتش را به تحقیق و تألیف گذرانده است. «اربعین یا چهل حدیث»، «جهان بینی الهی و مادی»، «نقش روحانیت در اسلام و اجتماع»، «درس‌هایی از توحید و عدل الهی»، «نوبت عامه و خاصه» و گوهر هدایت از جمله آثار اوست.  
پیرمرد باصفایی است. خانه‌اش در یکی از فرعی‌های محله صددستگاه قرار دارد. از تصویر شهیدی که بالای سردر خانه نصب شده می‌توان فهمید اینجا خانه پدر شهید است. خودش در را باز می‌کند. از آرام قدم برداشتنش می‌توان فهمید که خیلی سرحال نیست اما بی‌توجه به این موضوع آداب مهمان‌نوازی را خوب به جا می‌آورد. اتاق شخصی‌اش عاری از هرگونه تجملی است.  
میز تحریرش کنار پنجره و در کنار آن کتابخانه‌ای است پر از کتاب‌های مرجع و تفسیر. تا وسایل پذیرایی را مهیا نکرده، اجازه گفت‌وگو نمی‌دهد. قاطع می‌گوید: «کامتان را شیرین‌کنید، بعد! ‌» نگاهش مهربان است، گرمی رفتارش هر مهمان ناخوانده‌ای را به یاد پدربزرگ‌های دوستداشتنی می‌اندازد. نوشیدن شربت که تمام می‌شود او شروع می‌کند. از خودش می‌گوید: «تاریخ تولدم به سال ۱۳۱۳ برمی‌گردد. در قوچان به دنیا آمدم. پدرم روحانی نبود اما به دلیل علاقه‌ای که به روحانیون داشت، عبا به تن می‌کرد. کشاورز بود، مغازه هم داشت. من تا کلاس ششم ابتدایی در قوچان درس خواندم. از آنجایی که پدرم دوست داشت یکی از فرزندانش درس طلبگی بخواند، خواسته پدر را اجابت کرده و پی طلبگی رفتم. یک سال در قوچان ماندم و برای ادامه تحصیل به مشهد نقل مکان کردم. حجره من روبه‌روی گنبد آقا امام رضا(ع) بود. استادمان مرحوم علی‌محمد ادیب نیشابوری بود. ادبیات درس می‌داد.» 

  • ممنوع الخروجم کردند

آیت‌الله ‌قوچانی تا سال ۱۳۳۴ در مشهد ماند، اما عشق به امیرالمؤمنین(ع) او را راهی نجف کرد. ۴ سال در آنجا درس خواند و به قول خودش یک اتفاق باعث ماندگار شدنش در ایران شد. باقی ماجرا را از زبان خودش می‌شنویم: «در نجف هم درس می‌خواندم و هم درس می‌دادم. آیت‌الله ‌مدنی استاد اخلاقم بود. تا اینکه یک سال دوستان پیشنهاد دادند سفر ۱۵ روزه‌ای به ایران داشته باشیم. ماه محرم بود. ابتدای امر به کرمانشاه رفتیم. در مجلس سخنرانی می‌کردم. روضه می‌خواندم. خیلی‌ها پای منبر می‌آمدند. از قرار معلوم یکی از همسایه‌ها که نفوذی هم در دستگاه پهلوی داشت به شهربانی اطلاع داده بود. عاشورا که تمام شد و خواستم به نجف برگردم متوجه شدم ممنوع الخروجم کردند. به هر حال توفیقی شد که به دیدار پدر و مادرم بروم. به قوچان رفتم و همانجا مسئله ازدواجم پیش آمد.» 

  •  شاگرد امام خمینی(ره) بودم

او برای کسب علم، فراز و نشیب‌های زیادی را پشت سر گذاشته است. قم شهر دیگری است که آیت‌الله ‌قوچانی به آنجا مهاجرت کرده است. تعریف می‌کند: «اواخر سال ۳۸ بود که به قم آمدم. در خیابان صفائیه که الان خیابان شهدا نام دارد خانه‌ای خریدم. البته مبلغی را پدرم کمک کرد. ۱۰ سالی در قم بودم. از محضر آیت‌الله ‌بروجردی استفاده کردم. از سال ۳۹ تا ۴۳ که امام خمینی را تبعید کردند درس خارج فقه و خارج اصول را از ایشان بهره‌مند شدم. امام صبح و عصر کلاس درس داشتند. اما نماز را در خانه خودشان می‌خواندند. من همیشه برای نماز خدمتشان می‌رسیدم. خدا رحمت کند حاج آقا مصطفی پسرشان را، او هم بود. با هم رفاقتی داشتیم. معمولاً حاج آقا مصطفی اعلامیه‌ها را از امام می‌گرفت و من آنها را در شهرهای کوچک مثل قوچان که دسترسی مردم کمتر بود توزیع می‌کردم. البته چندباری برای سخنرانی که رفته بودم دستگیر شده و ممنوع المنبرم کرده بودند.»

  •  شهادت سید مصطفی

 آیت‌الله ‌قوچانی سال ۴۸ به تهران آمد و از همان زمان امامت مسجد علوی را برعهده‌گرفت.  
می‌گوید: «وقتی به محله صددستگاه آمدم خیلی جوان بودم. علاوه بر منبر رفتن و اقامه نماز در مسجد، کلاس درسی هم صبح‌های جمعه در خانه برای نونهالان و نوجوانان برگزار می‌کردم. از شاگردان این کلاس حدود ۵۰ نفر در جنگ تحمیلی شهید شدند که یکی‌شان فرزندم سید مصطفی بود. هر هفته یک حدیث برای آنها می‌گفتم و می‌خواستم که حدیث دیگری پیدا کنند. به آنها جایزه می‌دادم. روز به روز تعدادشان بیشتر می‌شد. کتابخانه بزرگی که در اتاق بالاست از کتاب‌های آن استفاده‌می‌کردند.» 
درباره فرزند شهیدش می‌پرسم، خیلی تمایل ندارد درباره او صحبت کند. فقط تصویر او را نشان می‌دهد و می‌گوید: «این هم آقای مصطفای ما» جوان است، بیست سال شاید کمی بیشتر. پایین قاب عکسی که به دیوار تکیه داده را نگاه می‌کنم. نوشته شده: «تاریخ شهادت ۱۳ اردیبهشت سال ۶۵. محل شهادت:‌فکه»

  • گوهر هدایت 

نگاهم به روی میز می‌افتد. حجم زیادی کاغذ و تعدادی کتاب دیده می‌شود. آیت‌الله ‌قوچانی، حالا که سنی از او گذشته و مثل دوران جوانی نمی‌تواند در جامعه حضور داشته باشد بیشتر وقتش را به تحقیق و مطالعه می‌گذارند. درباره تألیفاتش می‌گوید: «نخستین کتابی که نوشتم اربعین یا چهل حدیث است. از دیگر کتاب‌هایم، جهان بینی الهی و مادی، نقش روحانیت در اسلام و اجتماع، درس‌هایی از توحید و عدل الهی است. کتاب نوبت عامه و خاصه هم که اوایل پیروزی انقلاب برای چاپ دادم که متأسفانه مفقود شد. آخرین کتابی که نوشتم گوهر هدایت است که مربوط به فرزندان امام رضا(ع) می‌شود.» بعد با افتخار امضای علما را نشان می‌دهد که در بین آنها امضای مقام معظم رهبری هم به‌عنوان تأیید کتاب دیده می‌شود. صحبت از محله می‌شود و حاج آقا قوچانی اشاره می‌کند: «اینجا فضای سبز ندارد و اهالی برای گذران اوقات فراغت جایی را ندارند. باید نسل جوان را درک کرد که در کجا باید انرژی خود را صرف کنند. نبود مکان باعث می‌شود نوجوان‌ها و جوان‌های ما وقت‌شان را به بطالت سپری کنند. قرار بود کارخانه کوکاکولایی که سر چهارراه نبرد قرار داشت را تبدیل به بوستان کنند که از قضا این موضوع محقق نشد و حالابه یک مرکز تجاری تبدیل شده است.»

کد خبر 532514

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha