جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷ - ۱۶:۵۹
۰ نفر

مریم جوادپور از تهران: زنگ اول: کنارم نشسته و ماتم گرفته، آخه کتابش‌رو نیاورده!

حیف که باهاش قهرم، وگرنه کتابم رو می‌ذاشتم جلوش تا با هم درس بخونیم.

 زنگ دوم: اِ... ا‍ِ... انگار مدادش شکست. هیچ‌کس هم مداد نداره بهش قرض بده. حیف که باهاش قهرم، وگرنه مداد اضافه‌‌ای که داشتم بهش می‌دادم.

 زنگ آخر: حیرون و سرگردون داره دنبال ژاکتش می‌گرده حیف که باهاش قهرم، وگرنه بهش می‌گفتم ژاکتش‌رو تو جعبه وسایل گمشده دیدم.

 اَاَاَه، خسته شدم! از وقتی که باهاش قهر کردم، همه حرف‌هام تو گلوم گیر می‌کنه، بهتره باهاش آشتی کنم.

منت کشی هرچه‌قدر هم سخت باشه، بهتر از اینه که حرف‌هات نگفته بمونه! آره آشتی بهتره. پس بریم واسه آشتی، یک... دو... سه.راستی مینا من، ژاکتت‌رو تو جعبه وسایل گمشده دیدم.

کد خبر 48974

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز