سه‌شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۸ - ۱۰:۵۱
۰ نفر

علی مولوی: لابد توی دلتان می‌فرمایید مکافات هم مکافات‌های قدیم! «یلدا» که دیگر مکافات نمی‌شود. این «مکافات‌نامه» هم دیگر شورش را درآورده. یلدا، جشن است و سرور و شبی است که دور هم در آن می‌خوریم و می‌آشامیم و فال می‌گیریم و کیفش را می‌بریم.

یلدا و مكافات

اما به‌قول استاد بنایی، همیشه در روی یک پاشنه نمی‌چرخد! یعنی شاید یلدا برای شما گل‌گفتن و گل‌شنیدن و گل‌خوردن (البته نه از نوع فوتبالی‌اش) باشد، اما برای ما، یعنی برای خانواده‌ی ما، کاملاً مکافات است.

جریان این است که هرسال مامانمان با بابایمان بر سر این‌که خانواده‌ی مامانمان در شب یلدا بیایند خانه‌ی ما یا خانواده‌ی بابایمان، بحثشان می‌شود. سر و صدایشان یک مکافات است و دیالوگ‌هایشان مکافاتی دیگر! آخر تمام تلاششان را می‌کنند که از کلمه‌های لطیف و زیبا استفاده کنند که مثلاً و به خیال خودشان، ما بچه‌ها متوجه نشویم دارند دعوا می‌کنند.

مثلاً باباجانمان می‌گوید: «همسر عزیزتر از جونم... مگه یادت رفته پارسال مامان‌اینای شما که الهههی قربونشششون برم اومدن خونه‌مون؟! خب نوبتی هم که باشه، نوبت مامان و ‌بابای منه دیگگگه!»

آن‌وقت مامان‌جانمان می‌گوید: «این چه حرفیه همسر عزیزم؟ مگه آسیابه؟ خودت که می‌دونی من خودم رو دختر مامان و بابای شما می‌دونم. یه‌جوری می‌گی که انگار من عروس بدی هستم. اتفاقاً خیلی هم دوست دارم که قدم مبارکککشون رو بذااارن روی تخخخم چشم من... اما به امید خدا، سال بعد!»

بعد باباجانمان می‌گوید: «این چه حرفیه که می‌زنی همسر عزززیزم! من که نمی‌تووونم به مامانم بگم امسال نیان خونه‌ی ما. ناراحت می‌شه. دلش می‌شکنه. کلی برنامه چیده برای این‌که بیان خونه‌ی ما و شب یلدا با ما باشن.»

بعد مامان‌جانمان ادامه می‌دهد: «دسسست شما درد نکنه همسر عزززیزم... دسسست شما درد نکنه... یعنی مامان من دلش از سنگه و نمی‌شکنه؟! تازه اون‌ها که واجب‌ترن... مثل این‌که یادت رفته ما داریم عررروس‌دار می‌شیم و قراره عروس دادااااشم رو هم شب یلدا بیارن خونه‌ی ما.»

بعد باباجانمان می‌افزاید: «خیلی ببخشید ها... دادااااش عزززیز شما دارن ازدواج می‌کنن که یارانه‌ی همسر آینده‌شون رو بگیرن و بزنن به زخم‌هاشون، من باید سور بدم براشون؟ مگه من سر گنج نشستم عزززیزم؟!»

بعد مامانمان با عصبانیت فراوان و میزانی فریاد می‌فرماید: «فدااات شم! یعنی تو روی من داری می‌گی داداااش من با اووون‌همه کمالات و جمالات و درایات و سکنات و وجنات، به‌خاطر یارانه می‌خواد ازدواج کنه؟! داداااش من از وقتی فهمید قراره آن‌چنان رونق اقتصادی ایجاد بشه که هیچ‌کس به اون ۴۵۵۰۰ تومن احتیاج نداشته باشه، یارانه‌اش رو بخشید، رفت پی کارش. وضعیت مالی خودت رو با دادااااش عززززیز من مقایسه نکن همسر عزززیزتر از جانم!»

معمولاً این بحث شیرین و شنیدنی از اواسط آذر شروع می‌شود و تا شب یلدا هم ادامه دارد. یعنی برای شبی که فقط یک دقیقه از بقیه‌ی شب‌ها طولانی‌تر است، باید دست‌کم حدود ۲۰۱۶۰ دقیقه یا همان دو هفته‌ی خودمان مکافات بکشیم! آخر این یک دقیقه طولانی‌تربودن تا حالا چه فایده‌ای برای ما داشته جز مکافات؟

البته چون به قول استاد بنایی، هرسال همین آش است و همین کاسه، ما دیگر عادت‌ کرده‌ایم. اما امسال دیگر رکورد مکافات یلدایی ما شکسته شده. معمولاً در نهایت با سکه‌انداختن، هرکس تک بیاورد یا قرعه‌کشی، یکی از دو طرف برنده‌ی این دعوا می‌شد، اما امسال چون قیمت بنزین و دلار و پسته و حتی کشمش هم بالا رفته، با شب یلدایی عادی طرف نیستیم و هیچ‌یک از دو طرف دعوا کوتاه نمی‌آید و می‌گوید حالا که باید این‌همه خرج بکنیم، حتماً باید مامان و بابای من بیایند خانه‌مان.

حالا ما مانده‌ایم و انارهای دان‌نشده، آجیل‌های نخریده، میوه‌های نَشُسته، خانه‌ی تمیز نشده، هندوانه‌ای در شرف ترکیدن و شیرینی هم که بی‌شیرینی. آخر مامان‌جان، باباجان، بگذارید لااقل این شب یلدا برای ما بماند. با تشکر!

تصویرگری: محمدرضا اکبری/ آرشیو عکس روزنامه‌ی همشهری

کد خبر 471111

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha