بردیا بادپر: قرار بود فقط برای پرنده‌ها دانه بریزیم؛ اما نمی‌دانم چرا آن ماجرا اتفاق افتاد؟

كبوتر در خانه

راستش پشت پنجره‌های طبقه‌ی ما همیشه کبوترهای چاهی می‌آیند و دانه می‌خورند. دانه‌ها معمولاً ته‌مانده‌ی برنج‌ها یا نان‌های ریز شده‌ای است که از سفره باقی مانده است.

عصر بود و ما در حیاط، بازی می‌کردیم. مادر ایلیا، برای ما لقمه‌های نان آورد و من نانم را که داخل یک بشقاب بود، روی پله‌ها گذاشتم و به پارکینگ رفتیم. وقتی برگشتم قمری‌ها داخل بشقاب نشسته بودند و نان می‌خوردند. نگران بودم که بشقاب را نشکنند. قمری‌ها با رسیدن ما پریدند و من بشقاب را برداشتم و بقیه‌ی نان‌ها را بردم تا پشت پنجره، برای کبوترهای چاهی بریزم.

بچه‌ها از من پرسیدند که کجا می‌روم و من جریان را به آن‌ها گفتم. دوستانم گفتند که می‌خواهندبا من به خانه‌مان بیایند تا پرنده‌ها را ببینند. رفتیم خانه‌مان و همه با هم  کنار پنجره رفتیم.

ایلیا گفت که الآن یکی از آن‌ها را می‌گیرم. من گفتم که هیچ کسی کبوترچاهی نمی‌گیرد. این‌ها وحشی هستند. ایلیا گفت که آن‌قدر به شما عادت کرده‌اند که نمی‌پرند. من یکی از آن‌ها را می‌گیرم که ثابت کنم می‌توانم و بعد رهایش می‌کنم.

پنجره باز بود. ایلیا کبوتر را گرفت. کبوتر دستش را چنگ زد. دردِ دست ایلیا باعث شد او کبوتر را رها کند و کبوتر که راهش را گم کرده بود، ندانسته وارد خانه شد.

کبوتر اصلاً پنجره را نمی‌دید. در خانه این‌طرف و آن‌طرف می‌پرید و وسایل مادرم را زمین می‌انداخت. ما از پرپرزدن‌های کبوتر ترسیده بودیم. من دویدم و در را باز کردم؛ کبوتر بعد از مدتی راهش را پیدا کرد و از در خارج شد و در راه‌پله نشست. اما هر بار که آسانسور می‌ایستاد کبوتر بیچاره می‌ترسید و می‌پرید.

آن روز تعداد زیادی از همسایه‌ها کمک کردند تا بتوانیم راه پرپیچ و خم پله‌ها را به کبوتر نشان بدهیم و برای بیرون رفتن  راهنمایی‌اش کنیم.

کد خبر 448117

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha