دوشنبه ۵ آذر ۱۳۹۷ - ۲۲:۳۴
۰ نفر

الهه صابر: تو را نمی‌شناسم و حس می‌کنم. نمی‌بینم و نفس می‌کشم. نمی‌دانم و پیش‌بینی می‌کنم. چون تو همیشه همان حس لطیفی هستی که موقع رهاشدنِ پر پرنده‌ها روی امواج نامرئی هوا پیدا می‌کنم.

به من هم بگو

چه نرم و آهسته به ذهن زمین مینشینی و چهقدر آدمها بیتفاوت، از لطافت سفید تو عبور میکنند.

من همیشه بین دفترهای شعرم، پرِ پرندهها را نگه میدارم و فکر میکنم روزی برای پرواز به دردم میخورند. روزی که تو درِ قفسها را باز میکنی تا هرکس که بال و پر داشت، بتواند بپرد. تو برای پرندهها در جایی بسیار دورتر از زمین، آشیانه ساختهای.

من در این قفس بزرگ، سرجایم ایستادهام تا تمام دنیا دور سرم بچرخد. ایستادهام تا با سکون خودم، سرعت عابران بیتفاوت را تخمین بزنم و هرکجا که داشتم از پیداکردنت دور میشدم، به خودم نشان بدهم که تو همین جا هستی. «لای این شب بوها»۱ و «روی آگاهی آب»۲ وقتی که گلها بسیار تشنه میشوند و یا وقتی که پاییز سر میرسد، اما شاخههای درختها چنان آرمیدهاند که بارش باران را نمیبینند.

همیشه هر درختی که برگ و بارش میریزد، مرا به یاد تو میاندازد. مثل این است که درختها دستهایشان را به ذکر «لا اله الا الله» بالا بردهاند و برای سلامتی بهار دعا میخوانند. تو چگونه هنگامیکه درختها آرمیدهاند ذکر خودت را بر زبانشان جاری کردهای و به آنها گفتهای که نام تو را فراموش نکنند؟ حتماً نام تو، نام دیگر زندگی است و کسی که نام تو را فراموش کند، حتی اگر هوشیار هم باشد، زندگیکردن را از یاد خواهد برد.

ای کسی که نمیدانم دوستداشتنت را از کجا و چگونه شروع کردهام، دلم میخواهد قفس مرا هم بگشایی و از همان حرفهایی که به درختها گفته بودی، به پرندهی آرمیده در قلب من نیز بگویی. من حسود نیستم، اما همیشه غصه میخورم اگر صدای تو از آیههای ایستاده۳ آمده باشد و من آن را نشنیده باشم.


۱ و ۲. سطرهایی از اشعار سهراب سپهری

۳. اشاره به شعر سلمان هراتی: «جهان، قرآن مصور است/ و آیهها در آن/ به جای آن که بنشینند، ایستادهاند»

کد خبر 423210

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha