سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۷:۰۷
۰ نفر

همشهری دو - رضا افراسیابی: مادر است دیگر. گاهی اتفاقاتی که به‌نظر دیگران کوچک هستند و شاید به چشم نمی‌آیند برایش آنقدر بزرگ می‌شوند که بهانه او برای ادامه زندگی می‌شوند.

مادر شهید محسن اقبالی

 حال اگر اين دلخوشي، يادگاري از فرزند شهيدش باشد كه سال‌ها داغ جاي خالي‌اش را بر دل دارد برايش عزيز‌تر از همه دنيا مي‌شود. چندي پيش از طريق فضاي مجازي با خبر شديم كه مادر يكي از شهداي 8سال دفاع‌مقدس به‌دنبال مستند چنددقيقه‌اي از فرزند شهيدش است كه يكي از نزديكان، آن را از صدا و سيماي استان مركزي ديده است. از همان لحظه اول با نيت شادي دل اين مادر شهيد از خدا كمك خواستيم تا بتوانيم اين فيلم را به‌دست او برسانيم و از اين طريق تا اندازه‌اي دلتنگي‌اش كم شود. خوشبختانه تلاش‌هايمان نتيجه داد و اين فيلم مستند را در صدا و سيماي استان مركزي پيدا كرديم. وقتي با مادر شهيد تماس گرفتيم و اين خبر را به او داديم آنقدر خوشحال شد كه اندازه نداشت و كلي دعاي خير كرد كه ما شرمنده شديم. فرصت را غنيمت شمرديم و با عذرا آراسته، مادر شهيد محسن اقبالي، درباره دلخوشي اين روزهاي اين مادر شهيد كه در تماشاي مستند فرزندش در جبهه خلاصه مي‌شود گفت‌وگويي كرده‌ايم كه در ادامه مي‌خوانيد.

بدون اغراق مي‌گويم كه رفتار و گفتار محسن الگويي براي بقيه خواهرها و برادرهايش محسوب مي‌شد. هيچ‌وقت كاري نكرد كه در مقابل ديگران شرمنده شويم و اتفاقا از همان كودكي باعث سرافرازي خانواده‌اش مي‌شد. البته اين صحبت‌هاي من به اين معني نيست كه او اهل بازيگوشي نبود، محسن هم مثل همه پسر بچه‌ها در آن سن و سال شيطنت‌هاي خاص خودش را داشت اما هيچ‌وقت كاري نمي‌كرد كه من يا پدرش از رفتار يا گفتار او شرمنده شويم. با وجود محسن در خانه، خيالم از خيلي چيزها راحت بود و دلشوره‌اي نداشتم. يكي از ويژگي‌هاي محسن اين بود كه با دقت خاصي مراقب من و پدرش بود تا هر وقت كاري داشته باشيم به كمك ما بيايد.

  • نمي‌گذاشت بدون نان بمانيم

در آن سال‌ها خيلي كم پيش مي‌آمد كه به محسن بگويم برود براي خانه خريد كند يا اينكه چندبار موضوعي را به او تذكر داده باشم. يكي از ويژگي‌هاي مثبت محسن اين بود كه خودجوش كارهاي شخصي‌اش و خانه را به بهترين شكل انجام مي‌داد. بگذاريد يك مثال ساده بزنم. محسن هميشه حواسش به مقدار ناني كه در خانه داشتيم بود و نمي‌گذاشت كه بدون نان بمانيم. براي همين هيچ‌وقت بدون نان نبوديم و با اخلاقي كه پسرم داشت هميشه نان تازه از تنور در آمده مي‌خورديم. محسن در كارهاي ديگر مثل نظافت‌خانه هم كمك من بود. باز هم بدون اينكه به او بگويم خانه را جارو مي‌كشيد يا گردگيري مي‌كرد. پدر محسن در آن دوران مغازه لبنياتي داشت و هر وقت كه فرصتي پيدا مي‌كرد پيش پدرش مي‌رفت تا باري از روي دوش او بردارد. پدرش هم هميشه از كاري‌بودن و اخلاق پسنديده محسن ابراز رضايت مي‌كرد.

  • دست‌هاي سياه و روح سفيد

اعتقاد داشت هر كاري كنيم خداوند شاهد بر اعمال ماست و براي همين دقت مي‌كرد تا بين آدم‌ها فرق نگذارد و كسي از او گله‌اي نداشته باشد. در آن سال‌ها وقتي فصل زمستان از راه مي‌رسيد شهر ما به‌شدت سرد مي‌شد و بسياري از خانه‌ها نفت نداشتند تا خانه‌شان را گرم كنند. همين موضوع باعث شده بود كه خيلي‌ها شب‌هاي زمستان را به‌سختي تا صبح برسانند و مبتلا به بيماري شوند. يك شب محسن ديروقت به خانه آمد و دست‌هايش سياه شده بود. از او علت سياهي دست‌هايش را پرسيدم كه برايم تعريف كرد. همراه با تعدادي از دوستانش در مسجد محل دور هم جمع شده بودند و مقدار زيادي زغال را كه از قبل تهيه كرده بودند، بين اهالي، به‌ويژه آنها كه نيازمند بودند تقسيم كرده بودند. اين كارِ هر شب محسن و دوستانش در فصل زمستان بود كه تا نيمه‌هاي شب مشغول همين كار بودند. آنها زغال‌هاي بسته‌بندي‌شده را در خانه مردم مي‌بردند و به آنها تحويل مي‌دادند. بارها از محسن شنيدم كه وقتي مردم دعاي خير در حق او و دوستانش مي‌كردند خستگي از تنش در مي‌رفت و انرژي دوباره مي‌گرفت.

  • رضايت‌نامه را بوسيد و روي چشم گذاشت

وقتي از روزنامه، خبر درگيري‌هاي جبهه را مي‌خواند يا اينكه از تلويزيون مجروحان و شهدا را مي‌ديد حسابي به هم مي‌ريخت و مدام به فكر راهي بود تا بتواند كاري انجام دهد. 16سال بيشتر نداشت. من و پدرش در خانه بوديم كه آمد و گفت كه ديگر طاقت ماندن ندارد و تصميم گرفته راهي جبهه شود. طبيعي است كه من و پدرش دل‌نگران محسن بوديم. اما محسن مي‌خواست به جبهه برود تا از كشور، ناموس و نهال نوپاي انقلاب اسلامي دفاع كند كه همين ويژگي‌ها قلب من و پدرش را آرام مي‌كرد. ما دلمان را به خدا سپرديم و از خودش خواستيم كه حافظ محسن باشد. پدر محسن در نامه‌اي رضايتش را براي رفتن او به جبهه اعلام كرد و خوب به ياد دارم كه محسن آنقدر خوشحال بود كه آن را بوسيد و روي چشم گذاشت.

  • ديگر درگير دنيا نبود

هر لحظه دوري از محسن به دل‌نگراني و دلشوره براي من مي‌گذشت تا اينكه براي نخستين‌بار به مرخصي آمد و براي من جالب بود كه وقتي متوجه شد قسمت‌هايي از خانه را بازسازي و بنايي كرده‌ايم. محسن گفت:«مادر! درگير تجملات و زرق و برق دنيا نباش. ساده زندگي كن و سعي كن به نيازمندان كمك كني». براي من لذتبخش بود كه فرزندم با اينكه سن و سال چنداني ندارد اما بزرگ فكر مي‌كند و درگير ظواهر دنيا نيست. خدا را به‌خاطر داشتن فرزندي مثل محسن شكر مي‌كردم و راضي هستم كه در راه دفاع از دين حق به شهادت رسيده است.

  • پيكرش 10 روز روي زمين ماند

محسن درشت‌اندام و قوي‌هيكل بود و به همين‌خاطر در جبهه مسئوليت آر پي جي را به‌عهده داشت. اينطور كه دوستانش برايم تعريف كرده‌اند محسن شجاعت بي‌اندازه‌اي داشت و در شرايط سخت به بقيه روحيه مي‌داد تا باز هم بتوانند ادامه دهند. تا اينكه در عمليات بيت‌المقدس كه منجر به آزادسازي خرمشهر مي‌شود، وقتي درگيري ميان رزمندگان ايراني با نيروهاي رژيم بعث عراق بالا مي‌گيرد با اصابت گلوله به شهادت مي‌رسد. خبر شهادت محسن را به ما دادند اما پيكر فرزندم 10روز بعد براي تشييع رسيد چراكه محسن در منطقه‌اي روي زمين افتاده بود كه تا وقتي آتش توپخانه جريان داشت نمي‌توانستند پيكر شهدا را منتقل كنند. به غيراز محسن، پيكر 50شهيد ديگر در همان منطقه روي زمين افتاده بود. مزار محسن در آستان مقدس امامزاده سيدعلي اصغر(ع) شهر ساوه قرار دارد. هر وقت دلتنگش مي‌شوم به امامزاده مي‌روم و سنگ مزارش را با گلاب و اشك چشم‌هايم مي‌شويم، فاتحه‌اي برايش مي‌خوانم و با او درددل مي‌كنم. دلم كه سبك مي‌شود به خانه بر مي‌گردم و با جاي خالي‌اش سر مي‌كنم.

  • ماجراي مستند جنجالي

آن مستند را دختر عمه‌اش به‌طور اتفاقي از تلويزيون ديده بود و من را هم از اين موضوع خبردار كرد. محسن در آن مستند مشغول آماده‌سازي‌ و شليك خمپاره‌ها به سوي دشمن است و اينطور كه من شنيده‌ام با دقت خاصي اين كار را انجام مي‌دهد. در اين مستند فقط چند دقيقه محسن را نشان مي‌دهند. اما همين چند دقيقه كوتاه براي من مادر بسيار ارزشمند است. از وقتي خبر اين مستند را شنيدم مدام در نمازهايم از خدا خواستم كه از طريقي بتوانم اين فيلم را به‌دست بياورم تا يادگاري از محسن داشته باشم. راستش را بخواهيد آن روزها مثل الان نبود كه مردم از خودشان عكس‌هاي فراوان بگيرند و من هم از محسن عكس‌هاي كمي دارم. براي همين دلم مي‌خواست كه اين فيلم مستند را داشته باشم تا هر وقت دلم تنگ شد آن را ببينم.

  • شما چه مي‌كنيد؟

اين مادر شهيد علاقه‌مند ديدن فيلم مستندي بود كه پسر شهيدش در آن حضور داشته؛ آرزويي كه برآورده شد اما مادران شهيد تنهاي بسياري هستند كه آرزوهاي كوچكي دارند. شما براي همراهي با آنها چه مي كنيد؟نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.

کد خبر 379930

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha