چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۷:۲۴
۰ نفر

لیلی شیرازی:

آوای شیرین ماه

(۱)

کلمات، رنگ و بو دارند، با وجود ظاهرشان، که ساکت و یک‌رنگ و خاموش به نظر می‌رسند، هرکدامشان یک آوا، یک رنگ و یک مزه دارند. بعضی‌هاشان ترش‌اند و بعضی تلخ، خیلی تلخ. بعضی کلمات هم سخت‌اند، ابرویت را چین می‌اندازند، گلویت را خشک می‌کنند و نفست را می‌برند. بعضی دیگر از کلمات هم هستند که برعکس‌اند، شیرین و گوارا و جذاب. این دست کلمات را که می‌شنوی، چیزی شبیه نسیم تمام جانت را تسخیر می‌کند، بی‌اختیار لبخند می‌زنی و شکلی از نشاط کنج دلت جوانه می‌زند.

«گشایش» از این دست کلمات است. گشایش فقط نوید باز شدن و روشن شدن اوضاع نیست، گشایش یک‌جورهایی توی خودش، یک سختی و دشواری گذشته را هم دارد. انگار وقتی می‌گویی «گشایش»، از دشواری‌ای حرف می‌زنی که حالا رفع شده، از شکلی از بستگی، مقاومت و ایستادگی حرف می‌زنی که حالا آن را از سرگذرانده‌ای و به نشاط، راحتی و آسودگی رسیده‌ای.

انگار با شنیدن کلمه‌ی گشایش، هردو سوی ماجرا به چشم می‌آید. یک‌ سو مقاومت و ایستادگی است و دیگر سو، آسودگی و راحتی، یک طرف اثبات توانایی است و طرف دیگر، پاداش آن و «گشایش»، مفهوم و واژه‌ای است در توصیف این گذار، این لحظه‌ی عجیب «وانهادن»، آنِ منحصر به‌فرد «رها کردن»، شبیه وقتی که بعد از ساعت‌ها آماده باش و عملیات سخت، فرمانده فرمان «آزاد» می‌دهد و سربازان، مغرور و سرفراز از این‌که همه‌ی دشواری‌ها را پشت سر گذاشته‌اند، گاه حتی متعجب از این‌که توانسته‌اند از آزمون با موفقیت بیرون بیایند، لبخند می‌زنند و عضلاتشان را شل می‌کنند. همهمه‌ی شادی سربازان در آن لحظه، تجسم واقعی کلمه‌ی «گشایش» است!

 

(۲)

هر فرمانده‌ای زبان خودش را دارد. هر سربازی نیز در هنگ و یگان و لشگر خودش مشغول خدمت است. نشانه‌ها در رسته‌ها و گروه‌های مختلف متفاوت است و هر حرکت در هر جماعتی معنای خودش را می‌دهد. ما، هر کدام از ما، یک ماه تمام گوش به فرمان فرمانده‌ای بودیم که نشانه‌ها و فرمان‌هایشان را به شیوه‌ی منحصر به فرد خودش به ما منتقل می‌کرد! او از آسمان با ما حرف می‌زد، با آسمان با ما حرف می‌زد و یک ماه تمام چشم به آسمان دوخته ‌بودیم تا ببینیم دستور چیست و چگونه عمل کنیم.

ماه که به آسمان آمد، صدایش را شنیدیم که فرمان آغاز عملیات را می‌داد، کمربندهایمان را سفت کردیم،  برخلاف فرماندهان نهادهای نظامی، فرمانده‌ ما فرمان «خشم شب» نمی‌داد، او با آمدن ماه نو رمضان به آسمان شب، فرمان «رحم شب» داد و هرکدام از ما سربازان به تمام روزهای بلند گرم‌ترین رمضان سال‌های دور و نزدیکمان فکر کردیم که باید از سر می‌گذراندیم و نگران بودیم که آیا وقتی فرمانده «آزاد!» می‌دهد، آیا توانسته‌ایم این عملیات سخت را از سر بگذرانیم؟

نیمه‌های روز که می‌شد، فرمانده با آفتاب داغ امتحانمان می‌کرد، شاید غرولندی می‌کردیم و کمی پیش خودمان اعتراض هم داشتیم، اما می‌دانستیم که چاره‌ای نیست. حتی دوست داشتیم که سخت‌ترین امتحان‌ها برای امسال ما در نظر گرفته شده.

اصلاً از چند وقت قبل از ماه رمضان می‌دانستیم امتحان همین‌قدر سخت، همین‌قدر طولانی و همین‌قدر داغ خواهد بود. اما از آن‌طرف هم با خبر بودیم که هرچه‌قدر امتحان سخت‌تر باشد و عملیات دشوارتر، افتخار آن بیش‌تر است. روزها داغ‌تر و داغ‌تر شدند و ما دوام آوردیم. شب‌های کوتاه را در کنار هم گفتیم و شنیدیم، نیمه‌شب‌ها بلند شدیم و دقایقی را به دعا و حرف زدن رو به آسمان و باز روز طولانی دیگری را از سرگذراندیم....

 

(۳)

فرمانده‌ ما فرمان «آزاد!» نمی‌دهد، بلكه با ماه تازه‌ و نو ماه شوال، عید «فطر» را به ما هدیه می‌دهد. می‌دانیم که معنای فطر، بازکردن، گشودن و «گشایش» است. چشممان به آسمان بود تا فرمانده اعلام «گشایش» کند...

و ناگهان: عید خوب فطر، روز شیرین «گشایش»، ماه نازک و جوان، چند دقیقه‌ای بر آسمان خودنمایی می‌کند و صدای فرمانده در گوشمان می‌پیچید که روز «گشایش» آمد...

به هم لبخند می‌زنیم و جان همین واژه‌ی «گشایش» تمام وجودمان را تسخیر می‌کند!

 

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۵۲

تصویرگری: سارا عصاره

کد خبر 267696

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha