سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۳ - ۰۵:۵۶
۰ نفر

داستان> آویسا شرفی: نیما قاشق را محکم کوبید به کاسه و گفت: «می‌ترسم همسایه‌ی پایینی عصبانی شود.»

دوتا چادر گلدار

مامان گفت: «خب یواش‌تر بزن!» بعد هم چادرگلدار را دولا انداخت روی سرش. نیما از زیر چادر گفت: «من که هیچی نمی‌بینم! چه‌طوری بروم؟» 

مامان چادر را کشید و انداخت روی شانه‌هایش: «این‌طوری! اما هرجا رفتی بینداز روی سرت.» 

نیما پرسید: «درِ خانه‌ی همه بروم؟» 

مامان جواب داد: «آره. اول برو بالا، بعد هم برو پایین.» 

نیما گفت: «درِ خانه‌ی مینا چه‌طور؟»

مامان گفت: «آن‌جا هم برو!» 

نیما راه افتاد و گفت: «در خانه‌ی خودمان هم بیایم؟»

مامان خنده‌اش گرفت: «بیا! آخر سر هم بیا همین‌جا.»

نیما آهسته از پله‌ها بالا رفت. چادر هی سُر می‌خورد و زیر پایش گیر می‌کرد. مامان پشت سرش صدا زد: «مواظب باش نخوری زمین!»

طبقه‌ی بالا که رسید، زیر چادر قایم شد. کاسه و قاشقش را آورد بیرون و شروع کرد به کوبیدن: «تق! تق! تق!»

خانم همسایه در را باز کرد: «به‌به! چه قاشق‌زن بامزه‌ای! همین‌جا باش که آمدم!» 

آن‌وقت رفت و از توی خانه داد زد: «چی دوست داری برایت بیاورم؟» 

نیما جواب نداد. همسایه برگشت و یک مشت آب‌نبات و یک مشت آجیل چهارشنبه‌سوری توی کاسه خالی کرد.

نیما از پله‌ها رفت پایین. از جلوی خانه‌ی خودشان رد شد. یواش‌یواش می‌رفت که نیفتد. یک‌دفعه صدای تق‌تق شنید. صدا نزدیک و نزدیک‌تر شد. مینا بود. او هم چادر گلدار سرش کرده بود و همین‌طور که می‌آمد بالا به کاسه‌ی خالی‌اش می‌کوبید. نیما خوشحال شد: «تو هم آمده‌ای قاشق‌زنی؟»

مینا سرش را تکان داد و توی کاسه‌ی نیما را نگاه کرد: «خوش به‌حالت! چه‌قدر خوراکی داری!» 

نیما گفت: «از طبقه‌ی آخر گرفته‌ام.»

مینا راه افتاد و گفت: «پس من هم اول می‌روم آن‌جا.»

مینا رفت بالا و نیما رفت پایین. جلوی در همسایه‌ی پایینی، نیما کمی این‌پا و آن‌پا کرد. بعد چند‌بار آهسته به کاسه کوبید. کسی در را باز نکرد. ترسید بلندتر بزند، ولی تا خواست برگردد در باز شد. نیما یک‌قدم عقب رفت و چادر زیر پایش گیر کرد. نزدیک بود بیفتد که دست آقای همسایه شانه‌اش را نگه داشت. قلب نیما تندتند می‌زد. همه‌جا ساکت بود. صدای قاشق زدن مینا هم نمی‌آمد. آقای همسایه گفت: «پس همه‌ی این سر و صداها را توی فسقلی راه انداخته‌ای!؟» 

نیما سر جایش خشک شده بود. همسایه ادامه داد: «یادش به‌خیر! قدیم‌ها دسته‌جمعی می‌رفتیم قاشق‌زنی.» 

نیما یک نفس راحت کشید. همسایه‌ی پایینی آن‌قدرها هم بداخلاق نبود: «خب، حالا کی این زیر قایم شده؟ مینا خانم یا آقا نیما؟» 

نیما حرف نزد، به جایش کاسه و قاشقش را آورد جلو و شروع کرد به کوبیدن. همسایه گفت: «خب، خب، دیگر نزن. صبر کن، الآن می‌آیم.»  کمی بعد یک مشت بزرگ شکلات توی کاسه خالی شد. نیما همین‌طور که به آقای همسایه فکر می‌کرد از پله‌ها پایین رفت.

دم خانه‌ی مینا، قاشقش را دنگ‌دنگ به کاسه کوبید. عمه‌جان مینا، که آن جا مهمان بود، عصازنان آمد و در را باز کرد: «ای که قربان تو بروم! فدای قد و بالای تو بشوم! ببین چه زود کاسه‌اش را پر کرده!» آن وقت نیما را از روی چادر بغل کرد. نیما که گیج شده بود خودش را بیرون کشید و دورتر ایستاد. عمه‌جان، انگار چیزی یادش آمده باشد، خنده‌ای کرد و گفت: «هان فهمیدم! زود برمی‌گردم.» و رفت توی خانه.

عمه‌جان خیلی طول داد. نیما خسته شد. کاسه‌اش سنگین بود. کمی بعد صدای قاشق زدن مینا را شنید که نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.

وقتی عمه‌جان با مشت پر جلوی در رسید، صدای قاشق‌زدن تا پشت بام رفته بود. عمه‌جان دو‌تا چادر گلدار دید که عین هم بودند. آن‌ها تکان می‌خوردند و صدا می‌دادند. جیغ عمه‌جان از صدای قاشق و کاسه هم بلندتر بود. عمه‌جان از حال رفت و نخودچی کشمش‌های توی مشتش روی زمین پخش شد.

* * *

چهارشنبه‌سوری به همه خیلی خوش گذشت. همسایه‌ها، خانه‌ی مینا، دورهم جمع شدند. حال عمه‌جان هم با یک‌کم آب و گلاب جا آمد. تا هوش و حواسش برگشت، چشم‌هایش گرد شد و با وحشت گفت: «مینا! مینا! دو تا مینا!»

بچه‌ها نتوانستند جلوی خودشان را بگیرند، ریزریز خندیدند و بقیه را هم به خنده انداختند. مامان مینا و مامان نیما برای عمه‌جان تعریف کردند که پارچه‌ی این چادرها را با هم از بازار خریده بودند. عمه‌جان دست‌هایش را بالا برد و خدا را شکر کرد. بعد هم به بچه‌ها آن‌قدر نخودچی کشمش داد که کاسه‌هایشان سر رفت.

آن‌شب بچه‌ها هی زیر چادرها قایم می‌شدند تا عمه‌جان حدس بزند که کدام به کدام است؛ او هم همه‌اش اشتباهی می‌گفت. بچه‌ها از خنده غش می‌کردند و عمه‌جان هم قربان صدقه‌شان می‌رفت.

آخر شب نیما و مینا، هر‌کدام خوابشان برد. عمه‌جان هم دلش یک چادر گلدار می‌خواست تا یواشکی زیر آن چرت بزند.

 

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۳۷

تصویرگری: لیدا معتمد

کد خبر 253949
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز