دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۹:۲۹
۰ نفر

لیلی شیرازی: هیچ‌کس در یادها نمی‌ماند. تنها تویی که می‌مانی. تو سلطان خاطرات جهانی! کسی که به همه‌چیز نگاه می‌کند و همه‌چیز را در دفترچه‌ی مرموز و عجیبش نگه می‌دارد!

وقتی حواست هست زیبایی

* * *

گاهی باد می‌آید و علف‌های کوچک و بی‌ریشه را از زمین می‌کند و با خود می‌برد. گاهی زلزله می‌آید و ارگ‌های عظیم و باشکوه را می‌لرزاند و می‌بلعد. گاهی توفان می‌شود و خانه‌های بزرگ را با کودکان و گلدان‌ها و فرش‌های نقش‌تبریز و گریه‌های کودکان و کریستال‌ها و پرده‌های توری درهم می‌پیچد و دور می‌کند.

یک‌روز از خواب بیدار می‌شوی و می‌بینی دیگر سایه نداری، اسم نداری، ترانه نداری، دفترچه‌ی خاطرات کودکی نداری. آلبوم داری، اما هیچ‌کس در آلبومت نیست. صدای مادرت را نمی‌شناسی و به مارمولک کوچک روی دیوار خیره می‌شوی و از پسرت می‌پرسی: بابا این خزنده است؟

یک‌روز از خواب بیدار می‌شوی و می‌بینی نامت را که بر روی جلد کتاب‌ها، در تیتراژ فیلم‌ها، روی پوسترها، در قاب‌های بزرگ فلزی و یا روی مدال‌های دایره‌ای شکلِ دور طلایی حک کرده‌اند از یاد برده‌ای.

 * * *

ما به شکل دردناکی انسان و تو به‌طرز باشکوهی خدا هستی! ما رو به زوال می‌رویم، پیوسته در حال تجربه‌ی بهار و پاییز هستیم و تو از ابتدا کامل بودی، کامل هستی. تو همیشگی هستی و در همیشگی بودنت غرور بی‌صدا و خدشه‌ناپذیری هست که گاهی نیمه‌شب‌ها مرا ناگهان از خواب می‌پراند!

یک‌روز راه خانه‌ام را گم می‌کنم، وقتی که بسیار پیر شده‌ام و دیگر چیزی درباره‌ی خودم نمی‌دانم. در دفترچه‌ی خاطرات نوجوانی‌ام نوشته‌ام که از کم‌شدن می‌ترسم. از این‌که تحلیل بروم می‌ترسم. از این‌‌که پر از پاییز و زمستان شوم، برگریزان داشته باشم، پر از صدای پای رفتن آدم‌ها از خودم باشم و از رفتن خاطرات از من، می‌ترسم.

در دفترچه‌ی خاطرات نوجوانی‌ام نوشته‌ام که تنها یک‌نفر می‌تواند مرا از من جمع کند. تنها یک‌نفر می‌تواند صدای پای مرا در خودم بشناسد. او که خواب‌های مرا هم می‌بیند و خاطرات تمام مردم دنیا را می‌داند. او حافظه‌ی همه‌ی بشریت را در کفِ‌ دست دارد. حافظه‌ی جمعی دنیا، ریزترین خاطرات، همه‌ی جزئیات، کم‌ترین اشاره‌ها و بی‌صداترین حرف‌ها و پچ‌پچ‌ها را ضبط می‌کند.

او حتی سکوت‌ها را هم در حافظه دارد. او حافظه ندارد. او نَفْس حافظه است. او از داشتن حافظه مبرّاست. او از داشتن خاطره، بَری است. او از داشتن گذشته، پاک است. از داشتن آینده، راحت است. او به تمامی، گذشته و حال و آینده‌ی جهان است. مفهوم زمان در برابر او هیچ است. او بزرگ‌تر است از زمان، از مکان، از همه‌ی دایره‌ها و شخصیت‌ها و اشیا و همه‌ی روابط.

او از فراموشی بزرگ‌تر است. باورکردنی نیست؛ چیزی که گاهی انسان را نجات می‌دهد، احساس رهایی‌بخش فراموشی، حس شفادهنده‌ی فراموشی است که تنها به‌کار انسان می‌آید. او فراموشی را آفریده است و انسان کوچک را در سایه‌ای از فراموشی خویش، همیشه به یاد دارد.

خدایا، چه احساس عجیبی است. من ممکن است تو را فراموش کنم، چون منم که کم می‌شوم. منم که رو به زوالم. اما از این مطمئنم که تو همیشه مرا به یاد داری. چون تو نیازی به حافظه نداری تا به‌یاد بیاوری. تو هیچ‌وقت دچار فراموشی نمی‌شوی. تو دقیق و به‌روز و همیشگی هستی. آن‌لاینی تو. حواست به من هست و وقتی حواست هست، بسیار زیبایی!

کد خبر 248201
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز