چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۷:۰۲
۰ نفر

تو را دیدم وقتی فقط دست‌هایت از پنجره بیرون آمد. سرت را عقب کشیدی، شاید مرا دیدی که از کوچه‌ی روبه‌رویی می‌آمدم. ظهر گذشته بود و من قدم‌زنان از مدرسه برمی‌گشتم.

هفته‌نامه‌ی همشهری دوچرخه شماره‌ی690

تو را دیدم، دست‌هایت کیسه‌ی مشمایی سفیدی را از پنجره بیرون انداخت و کیسه در هوا چرخید و همراه باد شد و لا‌به‌لای درخت‌ها رقصید و چرخ خورد و به شاخه‌ی درختی گره خورد درست روبه‌روی پنجره‌ی اتاق من.

از آن روز به بعد کیسه‌ی نایلونی همراه با صدای دلنشین باران و باد می‌نوازد.

شب‌های اول خوابم نمی‌برد. بادهای پاییزی و کیسه‌ی نایلونی سمفونی زجرآوری اجرا می‌کردند! بعد به آن عادت کردم وقتی باران آمد ماجرا جور دیگری شد و نت‌ها عوض شدند.

حالا زمستان است و کیسه‌ای که تو آن روز پرتاب کردی کهنه و دودی رنگ شده است. چند بار خواستم با چوبی آن را از شاخه جدا کنم اما نشد. هیچ کسی هم آن را نمی‌دید درخت روبه‌روی اتاق من بود و همسایه‌ها هم نمی‌توانستند ببینند و احتمالاً در خیابان کسی درخت‌ها را نگاه نمی‌کند تا این وصله‌ی ناجور را ببیند و کاری برای آن بکند...

گاهی از آن کیسه متنفر می‌شوم از این که این‌قدر سمج چسبیده به شاخه‌های درخت من و گاهی دلم برایش می‌سوزد انگار او هم آن‌جا گیر افتاده است.

کیسه‌ی نایلونی که به انتخاب خودش روی درخت نیامده؛ از کدام فروشگاه و برای کدام خرید آن را گرفته‌ای نمی‌دانم؛ فقط می‌دانم که تو آن را پرتاب کرده‌ای روی درخت همسایه‌ی دیوار به دیوار!

کد خبر 203429
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز